مهدویت

مهدویت

مهدویت
مهدویت

مهدویت

مهدویت

( گفتمان مهدویّت )

 

 ( گفتمان مهدویّت ) منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت  و ایمان به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام)

  پرسش اول:

اعتبار و جایگاه امامت و رهبرى و ایمان به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) از چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رویدادها و گذشت زمان در تکمیل ابعاد مختلف این اصل چه تأثیرى داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعالیم آن قرار دارد. بر طبق آیه اى از قرآن کریم، امامت منصبى است که به حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام)پس از آن آزمایش بزرگ ـ ابتلاء به کلمات ـ اعطا شده است([1])، طبق روایاتى که متواتر هم هستند، شیعه و سنى هر دو آن ها را نقل کرده اند، این منصب در اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هم قرار داده شده است و آنان به این موهبت بزرگ الهى اختصاص یافته اند. بر این اساس مقرر شده است که در هر عصرى، فردى از این خاندان که واجد صلاحیت هاى لازم از جمله علم و عصمت است عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد. چنین شخصى حجت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دین و شریعت است، امامت اصلى است که از دوره رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پایان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه کمال ظاهرى و شکوفایى کامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى(علیه السلام) و برپایى حکومت عدل واحد جهانى آن حضرت است که با شکوفایى همه استعدادهاى بشرى و تکامل اندیشه ها و آشکار گشتن برکات زمینى و آسمانى جهان پر از قسط و عدل و خیر و برکت خواهد شد. برنامه تشکیل امت نوین جهانى که باید منتهى به گسترش عدالت و حاکمیت توحید گردد، از متن تعالیم اسلام استفاده مى شود. قرآن کریم در چند سوره آن را اعلام کرده است و صدها روایت نبوى از جهانى شدن اسلام و حکومت عدل و استقرار امنیّت کامل در روى زمین، پس از ظهور مهدى موعود(علیه السلام) ـ که از دودمان رسالت و فرزندان على و فاطمه(علیهم السلام) و هم نام و هم کنیه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است ـ خبر داده است. اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) با اوصاف ذکر شده مطلبى است که در نصوص اولیه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احادیث متواتر، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از این واقعه مبارک خبر داده اند و از امت خود درخواست کرده اند که در انتظار این روز بزرگ باشند. اگر چه مسأله ظهور از بشارات کلّى مربوط به عالم گیر شدن اسلام و غلبه حق بر باطل، استنباط مى شود; ولى این به آن معنى نیست که مسأله ظهور تنها یک مفهوم استنباطى از مضمون احادیث است. چون متن و عین عبارات نصوص روایى به طور مستقل بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ایمان به همین نصوص است که با صراحت به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) و علائم آن دلالت دارند. وقتى که معلوم شد مبناى پیدایش این عقیده، بشارت هاى کلّى و نصوص و متون روایى است مى توان گفت اوضاع و رویدادهاى تاریخى که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رخ داد در پیدایش آن نقشى نداشته است. زیرا مبدأ این اندیشه عصر رسالت است و احادیث مربوط به آن متجاوز از هزار روایت است که در کتاب هاى حدیث و تفسیر و بسیارى از کتاب هاى دیگر نقل شده است و علماى بزرگ اهل سنّت هم درباره آن کتاب هاى مستقلى تألیف کرده اند و کتاب هایى که بیش از دوازده قرن از تألیف آن ها مى گذرد و توسط بزرگ ترین خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته شده اند با صراحت دلالت دارند که شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مسأله ظهور مهدى موعود(علیه السلام)را بشارت داده اند و این بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعین صحابه و بعد از آن ها طبقات دیگر از مردم نقل کرده اند.

قرآن و مهدویت

پرسش دوم:

درباره ولایت ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) و حکومت عدل حضرت مهدى(علیه السلام) و جهان گیر شدن اسلام به کدام آیه از قرآن کریم مى توان استشهاد نمود؟

پاسخ:

  آیاتى که از مضمون آن ها استفاده مى شود که ائمه اثنى عشریه ـ اعلى الله کلمتهم ـ ولایت و امامت دارند بسیار است. از جمله آن ها است آیه: (اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْم هاد)([2]) ]«تو فقط بیم دهنده اى و براى هر گروهى هدایت کننده اى است».[ و آیه: (لا یَنالُ عَهدِى الظّالِمیِنَ)([3] ). ]«پیمان من به ستم کاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم مى باشند، شایسته این مقامند».[ و آیه (اَفَمَنْ یَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ یُتَّبَعَ)([4]). ]«آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است».[ این آیات از آن جهت به این مطلب دلالت دارند که از آن ها خالى نبودن جامعه از امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلمیّت او از دیگران استفاده مى شود که این امر از اصول اعتقادى اختصاصى شیعه است و از آیه شریفه: (یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْکُمْ)([5])]«اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا را و اولو الامر ]= اوصیاى پیامبر[».[

این مبناى شیعه ـ که امام و ولى امر باید معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زیرا در این آیه به طور مطلق دستور داده شده که از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را که در مطلق امور است با اولى الامر در یک کلمه ـ یک صیغه امر اَطیعُوا ـ پیش هم بیان کرده است. بدیهى است کسى که مؤمنین این گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند باید معصوم و برکنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانکه مسلّم است در بین تمام فرقه هاى اسلامى فقط شیعه قائل به عصمت امام است. علاوه بر این، تفاسیر و احادیث معتبر نیز به این دلالت دارند که مراد از آیه کریمه (اَطیعُوا اللهَ...) و آیات دیگر، ائمّه اثنى عشر(علیهم السلام)است و در این تفاسیر به نام هاى مبارک آن بزرگواران هم تصریح شده است. و اما در مورد جهان گیر شدن دین اسلام و غلبه آن بر تمام ادیان کافى است به آیات 32 و 33 از سوره توبه، و آیه 28 از سوره فتح، و آیه 6 و 8 از سوره صف، و آیات متعدد دیگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دینِ حق بر تمام ادیان داده شده است وَعده اى که با ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)تحقق خواهد یافت و این تخلف ناپذیر است. و اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) آیات بسیارى به آن تفسیر شده که در کل متجاوز از یک صد آیه است و کتاب «المحجّة فیما نزل فى القائم الحجّة» همه آن ها را گردآورى کرده است. و از جمله آن ها است این آیه کریمه: (وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَْرضِ کَمَا استَخْلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکّنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَیُبَدِلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً یَعبُدُونَنى لا یُشرِکُونَ بى شَیئاً وَ مَن کَفَرَ بَعدَ ذلِکَ فَاُولئکَ هُمُ الفاسِقُونَ)([6] ). ]«خداوند به کسانى که از شما ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد همان گونه به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید و ترسشان را به آرامش و امنیت مبدّل مى کند آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت و کسانى که پس از آن کافر شوند آن ها فاسقانند».[ و این آیه کریمه: (وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفُوا فِى الاَْرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ)([7] ). ]«ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم».[ و این آیه کریمه:          (وَ لَقَد کَتَبنا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)([8] ). ]«در زبور بعد از ذکر ـ تورات ـ نوشتیم بندگان شایسته ام وارث ـ حکومت ـ زمین خواهند شد!».[  

عقیده به ظهور مهدى و منجى  و پیدایش متمهدیان:

  پرسش  سوم:

عقیده به ظهور مهدى و منجى موجب پیدایش متمهدیان در طول تاریخ شده است، و بعضى این پیشامد را توجیهى براى کنار گزاردن این تفکر قرار مى دهند، این دیدگاه تا چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

این دیدگاه به هیچ وجه قابل قبول نیست وگرنه باید بشر همه دیدگاه هاى مثبت را کنار بگذارد. چرا که همه آن ها کم و بیش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. این همه اشخاص که دعوى خدایى کرده اند و یا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده کرده اند این کار به هیچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند. همچنین این همه پیغمبران دروغین که ادعاى پیامبرى کرده و مردمى را گمراه کرده اند، به صحیح بودن اصل نبوت آسیبى نمى رساند. این مسأله کم و بیش در هر فن و صنعتى پیش مى آید ولى آن پیش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند. خلاصه هر اسم و کلمه اى که معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به کار گرفته شده مثلا به خائن امین; و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده است و یا این که همه خیانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خیرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاریخ انجام داده اند هیچ کدام به اصل این ارزش ها و امور خیر صدمه نمى زند.  

تأثیر عوامل اجتماعى و اقتصادى  و سیاسى در تفکرات دینى

پرسش چهارم:

عوامل اجتماعى و اقتصادى و سیاسى در تفکرات و عقاید دینى و اعتقاد به ظهور مهدى چه اثرى داشته است؟

پاسخ:

از دیدگاه جهان بینى الحادى همه امور و حوادث را باید به علل تاریخى و مادى نسبت داد. اما از دیدگاه جهان بینى دینى از بین تفکرات گوناگون و عقاید مختلف، آن چه اصیل و حق است منبع آن وحى و دعوت انبیا و درک فطرى خود بشر است که از آن تعبیر به هدایت عقل و فطرت و وحى و نبوت مى شود. از نظر این دیدگاه همه راه هاى انحرافى و افکار مضرّ معلول علل مادى و تاریخى و اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى و تربیتى است و عقائد دینى مأخوذ از وحى و نبوت همه اصیل و واقعى هستند و زمینه اى در فطرت بشر دارند. تاریخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادى آن ها را به وجود نمى آورد. بلکه منشأ اعتقاد به امورى چون مبدأ رسالت انبیا و امامت ائمه (علیهم السلام) و همه عقاید حقه عقل و فطرت انسانى و وحى عن الله است. بر این اساس حتى در پیدایش اعتقاد به ظهور مهدى منجى(علیه السلام) هیچ عامل اجتماعى یا اقتصادى یا سیاسى مؤثر نبوده و نیست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبیا و صحف آسمانى و رهنمودها و اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله وسلم)و حضرت امیرالمؤمنین و سائر ائمه (علیه السلام)است. گرچه دعاوى دروغین در مورد مهدویّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سیاسى بوده است. مع ذلک از تحلیل و شناختن ریشه اصلى بروز این دعاوى و ظهور مدعیان دروغین به این واقعیت هم مى رسیم که یک حقیقت مسلّمى در کار بوده که این دعاوى و تحریفات در اطراف آن پیدا شده و دست آویز اشخاصى قرار گرفته است. چنانکه در اصل اعتقاد به خدا و وحى و نبوت مى بینیم که یک واقعیت هاى وجود دارد و زمینه قبول آن ها هم در دل مردم موجود است که افرادى فرصت طلب از این امر سوء استفاده کرده در طول تاریخ ادعاى خدایى یا پیامبرى کرده اند. و مسأله مهدى (علیه السلام) نیز ـ چون از طرف خود پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنیده و بازگو کرده اند ـ یک واقعیّتى است که مورد قبول همه بوده است. به همین خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف ـ که در اغلب سیاسى بوده است ـ دستاویز قرار داده اند. اگر مسأله مهدویّت واقعیت نداشت، افرادى این همه در اطراف آن به تحریف دست نمى زدند، پس این سوء استفاده ها خود این مطلب را ثابت مى کنند که این مسأله به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش همه بوده است. حوادث ممکن است بشر را به حقایق راهنمایى کند، همان طور که حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن موحد بزرگ، با استفاده از حوادث خداشناسى را به مردم آموخت. آن حضرت چون شب شد ستاره اى را دید، اول گفت: این است پروردگار من. ولى چون ستاره غروب کرد گفت: (لا اُحِبُّ الآفِلینَ)([9]). ]«غروب کنندگان را دوست ندارم!».[. با استفاده از این حادثه طلوع و غروب ستاره حضرت ابراهیم(علیه السلام) مردم را تعلیم مى دادند به این که ستاره نمى تواند خدا باشد. پس از آن ماه طلوع و غروب مى کند و از این حادثه نیز نتیجه مى گیرد که ماه هم خدا نمى تواند باشد. سپس آفتاب طلوع و غروب مى کند و از آن هم به همان ترتیب نتیجه مى گیرد. بدین وسیله از همه عقاید شرک آلود بیزارى مى جوید و مردم را به خالق جهانیان راهنمایى مى کند. پس حوادث مى توانند انسان را به حقایق برسانند، اما حقایق اعتقادى را نمى توان معلول حوادث دانست. بلى این را مى توان گفت که: گذشت زمان موجب تقویت اعتقاد مردم به آل على (علیه السلام)و رسوخ تفکر شیعى در دل هاى آن ها شد. اما اگر کسى بگوید تشیع و غیبت امام (علیه السلام) به مرور زمان مطرح و تکمیل شده است این حرف صحیح نیست چون دلیل هاى زیادى که به آن ها در بحث هاى قبلى اشاره شد این نظر را تکذیب مى نماید. کسى نمى تواند بگوید اخبار ائمه (علیه السلام) که همه را از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل فرموده اند، همه ساختگى مى باشند چرا که تمامى آن ها علاوه بر تواتر به همراه خود قرینه هاى خارجى دارند، در حقیقت مثل خبر از شهادت عمار مى باشند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة»([10]). ]«تو را گروه ستم کار خواهد کشت».[ کسى نمى تواند بگوید بعد از این که عمّار به دست معاویه و لشکرش شهید شد این حدیث جعل گردید. یعنى حدیث، معلول آن حادثه است. چرا که قبل از این واقعه این روایت را صحابه نقل مى کردند. همین طور است مسأله امامت ائمه (علیهم السلام) که از زبان سه نفر از آن ها یعنى على و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) نقل شده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمودند: تعداد ائمه دوازده نفر است([11]) که آخرین آن ها هم نام من است([12]) و در خارج همچنین واقع شده است. با این حال کسى نمى تواند ادعا کند که این احادیث ساختگى مى باشند و بعد از وقوع این امور ساخته شده اند.

مهدى به مفهوم و اصطلاح خاص

  پرسش پنجم:

آیا مهدى یک عنوان و لقب خاص است که بر شخص خاص با اوصاف و خصایص خاص اطلاق شده است یا مفهوم و لقب عام است که بر هر کس که خدا او را هدایت کرده باشد اطلاق مى شود و به عبارت دیگر مهدى و اعتقاد به مهدویت شخصى و یا نوعى است؟

پاسخ:

مفهوم لفظ مهدى مفهومى عام است که در عرف و لغت به کار بردن آن به هرفرد که خدا او را هدایت کرده باشد جایز است. با این مفهوم همه انبیا و اوصیا مهدى هستند و به کار بردن آن در حقّ شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و سایر ائمه(علیهم السلام) جایز است زیرا همه مهدى و هدایت شده بودند. بلکه به کار بردن این واژه درباره افراد دیگرى که در مکتب آن بزرگواران تربیت شده و هدایت یافته اند جایز است. به عنوان مثال اصحاب امام حسین(علیه السلام) همه هدایت شده بودند. همچنین به کار بردنش نسبت به شیعیان خاص و بلکه همه شیعیان و هرکس که به حق هدایت شده باشد و در حال هدایت باشد جایز است. ولى همه مى دانند که مقصود از مهدى که بر لسان مبارک حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) جارى شده ـ مانند: «المهدى من ولدى ]مهدى از فرزندان من است».[([13]) یا «المهدى من عترتى من ولد فاطمه ]مهدى از اهل بیت من و از فرزندان فاطمه است».[([14] ) یا «المهدى من ولدک ]مهدى از فرزندان تو است».[([15]) ـ این یک عنوان خاص و لقب مختص شخص معیّن و فوق العاده عزیزى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به ظهور او بشارت داده است و اهل بیتش (علیهم السلام) و همه مسلمانان را فراخوانده است که در ردیف منتظران ظهور آن حضرت باشند. مهدى به معناى هدایت شده به حسب معانى متعدد هدایت از قبیل ارائه طریق و ایصال الى المطلوب و موارد دیگر در غیر انسان نیز به کار مى رود و آیه (رَبُّنَا الَّذى اَعطى کُلَّ شَىء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)([16]) ]«گفت: پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى، آن چه را لازمه آفرینش او بوده داده; سپس هدایت کرده است!».[ به این معنى دلالت دارد. با این همه به نظر مى رسد از بررسى مواردى که این کلمه در آن ها به کار رفته است، این نتیجه به دست مى آید که هدایت، اغلب در افرادى که هدایت خدا در آن ها مؤثر بوده است به کار مى رود.بر این اساس باید گفت: «المهدى من هداه الله و قبل هدایته و اهتدى بها بعنایة منه و توفیقه». یعنى کسى که هدایت خدا شامل حال او شده، مهدى است. به عبارت دیگر هدایت به معناى ارائه طریق، متوجه او شده است و به واسطه عنایت و توفیق الهى در او نتیجه بخش واقع شده است که عالى ترین مصادیق آن انبیا و ائمه (علیهم السلام) هستند. بر حسب اخبار معتبر، «مهدى» لقب همان موعود آخرالزمان است که حتى نسب و اوصاف او در احادیث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است که آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) بر احدى قابل تطبیق نیست و لقب مهدى به این معنى که مورد هدایت خدا و احیاء کننده اسلام و پر کننده جهان از عدل و داد و داراى صفات ممتاز، است ـ اولین بار در مورد آن حضرت به کار رفت و این کار در عصر خود پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت و مهدى به عنوان منجى و رهایى بخش ـ و الفاظ مترادف دیگر از این قبیل از جانب خدا تنها ـ لقب اوست. و مهدویت به مفهوم نوعیّه از هیچ یک از روایات نقل شده از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه (علیهم السلام) قابل استفاده نیست.

 اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدى (علیه السلام)

  پرسش ششم:

اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان (علیه السلام)که به گفته بعضى مطابق با عدد حروف نور است ـ 256 ـ ولى بر حسب بعضى روایات در سال 255 هجرى واقع شده است این چگونه قابل توجیه است؟ غیبت آن حضرت در چه سالى واقع شده است؟

پاسخ:

اختلاف در این گونه امور به اصل موضوع ضرر نمى زند و شبهه اى پیش نمى آورد. در تاریخ ولادت بیشتر رجال و شخصیت هاى تاریخى این گونه اختلافات وجود دارد بلکه در خیلى از موارد تاریخ ولادت و وفات آن ها نامعلوم است. اختلاف در تاریخ ولادت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) از اختلافى که در تاریخ ولادت بعضى از ائمه و شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) وجود دارد کم تر است. قول معتبر سال 255 هـ ، ق است که فضل بن شاذان نیشابورى ـ که از محدّثین بزرگ و هم زمان حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى باشد ـ روایت کرده است و واسطه او شخصیّتى مثل جناب «محمد بن على بن حمزة بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن على بن ابى طالب» (علیهما السلام)است([17]).

و امّا غیبت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) :

از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زیارت ایشان را نداشتند و پدر بزرگوارشان فقط اصحاب و شیعیان خاص را از سعادت زیارت آن یگانه فرزند عزیز و «کلمة الله باقیه» بهره مند مى فرمودند، شروع غیبت صغرى که آغاز دوره امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) یعنى سال دویست و شصت هجرى واقع شده است. مطلبى که در این جا لازم به تذکر است این که: طرح مسأله غیبت امام در زمان وقوع آن براى شیعیان و معتقدان به امامت مسأله غیر منتظره اى نبوده است، چون پیش از آن در روایات زیادى به آن اشاره شده بود و مردم مى دانستند که حضرت صاحب الامر (علیه السلام)داراى دو غیبت است ـ غیبت کوتاه به نام صغرى و قصرى و غیبت طولانى به نام غیبت کبرى و طولى ـ . خبر مفصل آن در کتاب ها و اصول شیعه که قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) تألیف شده بودند به طور کامل ذکر شده بود.

  اتفاق نظر شیعه در امامت حضرت صاحب (عج)بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام)

پرسش هفتم:

بر حسب آن چه نوبختى در کتاب هاى فِرَق الشیعه نوشته است شیعه ها بعد از امام حسن عسکرى(علیه السلام)به چهارده فِرقِه تقسیم شدند، این حرف تا چه حد صحیح است و این فرقه ها تا چه زمانى بودند؟

پاسخ:

همان طور که گذشت، نوبختى مى نویسد([18]): شیعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) به چهارده گروه و یا فرقه تقسیم شد، اما به نظر مى رسد که در این نظریه مبالغه شده است، زیرا وى و سایر مؤلفان کتاب هاى مربوط به فِرَق همه آرایى را که پیدا شده است ـ اگرچه قائل آن فقط یک نفر باشد و او هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد ـ جمع آورى کرده اند و چه بسا از فرقه هایى یاد کرده اند که به کار بردن تعبیر فِرقه و گروه در مورد آن ها صحیح نیست. چون تعداد قائلین آن ها اگر داراى افرادى بوده اند معلوم نیست به نظر نمى رسد از چند نفر تجاوز کرده باشد و یا معلوم نیست که آن ها در نظر خود تا چه مدت و چه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نباید آن ها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه تعداد فرقه ها به صدها و هزارها خواهد رسید. شیخ مفید و شیخ طوسى (قدس سرهما) نیر همین گونه نظر داده اند. شیخ مفید در جلد دوم «الفصول المختاره» این فرقه ها را به نقل از نوبختى نام مى برد و مى فرماید: هیچ یک از این فرقه ها به جز شیعه در زمان ما ـ سال 372 هـ ق ـ وجود خارجى ندارند. بنابر این معلوم مى شود که اصلا این فرقه ها از موجودیتى آن چنانى که قابل اشاره باشند برخوردار نبوده اند. البته اگر رأیى به آن ها نسبت مى دهند، هرچند اظهار کننده مشخصى نداشته باشد باید مورد بررسى قرار گیرد، چنانکه شیخ مفید و شیخ طوسى این بررسى ها را انجام داده اند و بطلان دیدگاه هاى همه این فرقه ها غیر از امامیه اثنى عشریه را ثابت نموده اند. و خلاصه کلام این که کتاب هاى ملل و نحل در شمارش گروه ها و فرقه ها گرفتار مسامحه و مبالغه شده اند. لذا به مطالب این قبیل از کتاب ها ـ جز در مورد فِرَقى که هم اکنون موجودند و یا تاریخ و مصادر معتبر موجودیت آن ها را به عنوان یک گروه تأیید مى کند ـ نمى توان اعتنا کرد.

القاب امام دوازدهم

  پرسش هشتم:

آیا زیاد بودن لقب هاى امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به خاطر زیادى ویژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و یا این امر ناشى از بزرگى کارهاى اصلاحى او مى باشد؟

پاسخ:

از روایات استفاده مى شود که نام هاى مبارک امام دوازدهم (علیه السلام)عبارتند از: قائم، مهدى، غایب و حجت. به علاوه احادیث مختلف از آن حضرت با عناوینى چون: حجة الله، خلیفة الله و القائم هم یاد شده است و علت زیاد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است که به آن اشاره شده است، البته در میان این القاب بعضى مشهورترند. ممکن است اوضاع و احوال در یک زمان موجب توجه بیشتر مردم به یکى از این لقب ها و یا صفات بشود و یا جنبه خاصى از مسأله بیشتر مطرح گردد، در نتیجه سخن رانان و نویسندگان و یا شاعران آن لقب یا جنبه خاص را بیشتر مورد توجه قرار دهند، نظیر اسماء الحسنى خداوند متعال که شرایط و احوال شخصى یا عمومى مردم موجب مى شود که به یکى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» یا «السّلام» یا «الحافظ» یا «الرّازق» بیشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما این بدان معنى نیست که سائر اسماء الحسنى وجه تسمیه ندارند. بنابر این هر یک از اسم ها و القاب امام زمان (علیه السلام) به یکى از اوصاف یا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آن ها در روایاتى که اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح کرده اند یاد شده است، یعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از آن که خود و پدرشان متولد شده باشند با این نام ها و لقب ها مشهور بوده اند. و در این جهت که امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شیعه موافقت دارند و از همین رو افرادى مثل ابو داود ـ مؤلف کتاب سنن ـ اخبار امامان دوازده گانه را در کتاب «المهدى» روایت کرده است که در القاب آن حضرت، به موعود انبیا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مى شود.

  لقب القائم :

  پرسش نهم:

چنانکه همه مى دانند یکى از القاب حضرت مهدى(علیه السلام)«قائم» است در وجه ملقب شدن آن حضرت به این لقب روایتى نقل شده است که قابل تأمل است، زیرا ظاهر آن دلالت دارد که این نام گذارى به این جهت بوده است که آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد کرد در حالى که حدود بیش از هزار روایت راجع به آن حضرت و غیبت و حیات و طول عمر ایشان در دست است که با توجه به آن ها این خبر قابل اعتماد نیست ولى درباره سند و متن و مضمون آن اگر توضیحاتى داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شیخ بزرگوار طوسى(رحمه الله) حدیث غیر معتبرى([19]) را نقل مى کند که ظاهرش دلالت بر این دارد که قائم به این سبب قائم نامیده شده که بعد از وفات قیام خواهد کرد. شیخ درباره این حدیث توضیحاتى داده است ولى ما پیش از آن که وارد بحث در این باره بشویم لازم مى دانیم که به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشیع که آیات قرآن مجید و احادیث و دلایل عقلى آن را اثبات مى نماید متذکّر شویم، این مبانى عبارتند از:

1 ـ امامت، عهدى است الهى که از سوى خدا افرادى ـ که شایستگى عهده دار شدن آن را داشته باشند ـ براى احراز این مقام معین و منصوب مى شوند و این نصب و گزینش الهى بهوسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به مردم اعلام مى شود.

2 ـ مهم ترین شرایط امام عصمت و اعلمیت او از همگان است که همه به علم و هدایت و ارشاد او محتاج باشند ولى او از همه بى نیاز است همان طور که از «خلیل بن احمد» نقل است که درباره امامت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) گفت: «احتیاج الکلّ الیه و استغناؤه عن الکلّ دلیل على انّه امام الکلّ»([20]  ).

3 ـ زمین هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هرکس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد، به مردن جاهلیت مرده است.

4 ـ امامان برحسب نص روایات متواتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دوازده نفرند.

5 ـ آن ها دوازده نفرند و همه از اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) و برحسب دلالت احادیث متواتر ثقلین، در ردیف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

6 ـ امامان به غیر از نبوت که به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ختم شده است همه مناصب دینى و حکومتى را، دارا هستند و همان طور که حضرت على(علیه السلام)در نهج البلاغه فرموده آن ها «قوّام الله»([21]) بر خلق مى باشند. و یا بنابر روایت دیگر، آن ها کشتى نجات امت اند. «لا یدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النّار الاّ من انکرهم و هم سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»([22]  ). ]«به بهشت داخل نمى شود مگر کسى که آن ها را بشناسد و آن ها او را بشناسند; و به آتش داخل نمى شود مگر کسى که آن ها را انکار نماید; و به آن ها کشتى هاى نجات و پناه امت از گمراهى ها و اختلاف هستند».[

7 ـ اسم و اوصاف و ترتیب امامت ائمه (علیهم السلام) از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى امام بعدى را مشخص ساخته است. این ها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به عالمِ غیب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله وسلم)، میزان حقّانیت این مبانى، یا با برهان عقلى، یا با آیه قرآنى، یا به وسیله حدیث قطعى و متواتر است. و اغلب این مبانى از هر سه طریق قابل اثبات است. بر این که امامت یک عهد الهى است و خداوند آن را معین مى کند هم به دلیل عقلى و هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّى در «الفین» هزار دلیل بر این مسأله اقامه کرده است و اساساً این مسأله ریشه در توحید دارد و چون اصل توحید شامل توحید در حاکمیّت و ولایت بر خلق هم مى شود: «له الحکم و له الامر و هو السلطان و هو الحاکم و هو الولى و هو العالم بمصالح عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه». ]«فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولى امر است، او آگاه به نیازهاى شایسته بندگانش مى باشد و براى کسى جز او امر و نهى نیست».[ در مسأله لزوم عصمت و اعلمیّت امام نیز دلایل عقلى و قرآنى و روایى زیادى هست از جمله آنهاست این آیه: (اَفَمن یَهدى اِلَى الحَقّ اَحَقّ اَن یُتّبَع اَمّن لا یَهدّى اِلاّ اَن یُهدى...)([23]). ]«آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند».[ مرحوم علامه بر مسأله لزوم عصمت نیز، هزار دلیل اقامه کرده است. بر این اصل که زمین بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آیاتى مثل: (وَ لِکُلّ قَوم هاد)([24] ). ]«و براى هر گروهى هدایت کننده اى است».[ (وَ لَقَد وَصّلنا لَهُم القَولَ)([25]). ]«ما آیات قرآن را یکى پس از دیگرى براى آنان آوردیم».[ (یَوم نَدعُو کُلّ اُناس بِاِمامِهِم)([26] ). ]«ـ به یاد آورید ـ روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم!».[اخبار متواترى دلالت دارد که از جمله آن ها است همان خبر معروف «کمیل بن زیاد» از امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در نهج البلاغه و سایر کتاب هاى شیعه زیدیه و امامیه و حتى کتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذکرة الحفّاظ» ذکر شده است از این جا معلوم مى شود ـ که همه بر این مطلب اتفاق دارند که زمین هرگز از حجّت خالى نخواهد ماند ـ البته فرق نمى کند حجت ظاهر و آشکار و یا غایب و مستور باشد. و در «صواعق» و دیگر کتاب هاى اهل سنّت از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) کلامى نقل کرده اند که در آن به مسأله خالى نبودن زمین از امامى از اهل بیت (علیهم السلام) تصریح شده است. بر این اصول حتى در دعاهاى ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم تصریح شده است. در این باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) اکتفا مى کنیم، حضرت در آن جا مى فرمایند: «اللّهم انّک ایّدت دینک فى کلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادک، و مناراً فى بلادک، بعد ان وصلت حبله بحبلک، و جعلته الذریعة الى رضوانک، و افترضت طاعته، و حذّرت معصیته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهیه، و الاّ یتقدّمه متقدم، و لا یتاخّر عنه متاخّر، فهو عصمة اللاّئذین، و کهف المؤمنین و عروة المتمسکین و بهاء العالمین»([27]). ]«بار خدایا! تو دین خود را در هر زمان و روزگارى به وسیله امام و پیشوایى که او را براى ـ گمراهان ـ بندگانت علامت ـ راهنما ـ و در شهرهایت نشانه ـ راه حق ـ برپا داشته اى، تأیید و کمک کرده اى پس از آن که پیمان ـ دوستى ـ آن امام را به پیمان ـ به دوستى ـ خود پیوسته، و او را سبب خوشنودى خویش گردانیده اى، و طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانیده اى، و به فرمان برى فرمان هایش، و باز ایستادن از نهى و بازداشتن او، و به این که کسى از او پیشى نگیرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگه دار پناهندگان و پناه اهل ایمان و دستاویز چنگ زدگان، و جمال و نیکویى جهانیان».[ هر کس در این بخش از دعا دقّت کند هم دیدگاه شیعه امامیّه را درباره اصل امامت مى شناسد و هم مى فهمد که این منزلت و شؤون از اول براى ائمه (علیهم السلام) ثابت بوده و کسى چیزى برآن اضافه ننموده است.

اما این مسأله که «هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهلیّت مرده است» این هم یک اصلى است که احادیث معتبرى به آن تصریح دارند، احادیث متواتر ثقلین و سفینه و امان، همه به این مطلب دلالت دارند. و بر این مطلب ـ که امامان دوازده نفرند و همه از اهل بیت پیامبرند و یازده نفر آن ها از نسل على و فاطمه(علیهما السلام) مى باشند که اول آن ها امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و پس از او امام حسن مجتبى(علیه السلام) و پس از او سیّدالشّهدا امام حسین(علیه السلام) و بعد از او نه نفر از فرزندان او که نهم از آن ها که دوازدهمین امام است حضرت مهدى(علیه السلام)است ـ در احادیث متواترى تصریح شده است.بنابر این چون این اصول با ادله محکمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شیخ طوسى، شیخ مفید، ابن بابویه، علاّمه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر کسى که پیش از این بزرگان یا بعد از آن ها در این باره سخنى بر خلاف گفته یا حدیث نادر و غیر مقبولى را مورد توجه قرار داده است به این اصول تمسک جسته، حرف وى را ردّ کرده اند، چون سند دلیل هاى این اصول به حدى معتبر است که حتى مى توان ادعا کرد که بعد از اصل توحید و نبوت هیچ اصلى به این اندازه قابل اعتماد نیست. با این همه، هیچ عالم شیعى معتقد نشده است که قیام قائم بعد از مرگ وى تحقق خواهد یافت. و هر کس هم در این زمینه به احتمالات بى اساس معترض شده است با توجه به مطالب گفته شده چون آن ها کاملا بر خلاف واقعیت هاى علمى هستند، لذا نباید به آن ها اعتنا شود چون ارزش علمى ندارند.بعد از این مقدمه و بیان این نکته حیات حضرت و غیبت طولانى ایشان بر اساس این اصول، ثابت شده است، دیگر جایى براى این روایت که مى گوید قائم (علیه السلام) بعد از رحلت قیام خواهد کرد نمى ماند، زیرا این حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالى ماندن زمین از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسیارى که دلالت بر عمر و غیبت طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد. گذشته از همه این ایرادها خبر مذکور از نظر سند غیر معتبر است و کسى از علما و فقها حتى در یک مسئله فرعى به مانند این خبر استناد ننموده است. زیرا یکى از روایت کنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است که علماى علم رجال او را تضعیف کرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او این خبر را از عبدالله بن قاسم روایت کرده است که او را «البطل الکذّاب» ـ پهلوان بسیار دروغ گو ـ لقب داده اند. او هم از ابو سعید خراسانى روایت کرده است که اگر وجود او را مجهول نشماریم برحسب مصادر رجالى، حال او ـ که راست گو یا دروغ گو است ـ روشن نیست. حال ملاحظه کنید در برابر آن مبانى محکم و صدها حدیث معتبر چگونه مى توان به این خبر ـ که راوى اش قهرمان دروغ پردازى است ـ اعتماد کرد و بر طبق آن نظر داد.

امّا وجه به کار بردن لقب قائم براى امام عصر (علیه السلام) :

قائم یعنى قیام کننده. زیرا حضرت در برابر اوضاع سیاسى و انحرافات دینى و اجتماعى قیام خواهد کرد و عالم را بعد از آن که از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسأله قیام به شمشیر و مبارزه مسلحانه نیز استفاده مى شود. با این حال چون قیام مراتب ضعیف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود که همه امامان قائم به امر بوده اند و بر همه آن ها به مناسبت مواضعى که داشته اند به کار بردن این لقب صحیح و به جا است ولى چون قیام حضرت مهدى(علیه السلام) یک قیام جهانى است که همه اوضاع و احوال اجتماعى و فردى و سیاسى و اقتصادى بشر را فرا مى گیرد و وعده هاى خدا به انبیا و وعده هاى انبیا به مردم را تحقق مى بخشد این لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به کار مى رود و لذا هر کجا «قائم» بگویند و قرینه اى بر اراده شخص دیگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى(علیه السلام)فهمیده مى شود. در حدیثى که شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب کمال الدّین از حضرت امام محمّد تقى(علیه السلام)ـ امام نهم ـ روایت کرده است آمده است که: «انّ الامام بعدى ابنى على... ; امام بعد از من پسرم على ـ حضرت على النقى(علیه السلام) ـ است که امر او امر من، سخن او سخن من و پیروى از او پیروى از من است و امامت بعد از او در پسرش حسن ـ امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد. راوى مى گوید: بعد حضرت ساکت شدند. من عرض کردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن(علیه السلام)کیست؟ حضرت نخست تا حد زیادى گریه کردند و سپس فرمودند: پس از حسن پسر او «القائم بالحق المنتظر» است. گفتم: اى پسر پیامبر، براى چه آن حضرت «قائم» نامیده شده است؟ حضرت فرمودند: براى این که او بعد از آن که نام و یادش به فراموشى سپرده شود و بیشتر معتقدین به امامت وى از عقیده خود برگردند قیام خواهد کرد. گفتم: براى چه منتظَر نامیده شده است؟ فرمود: چون براى او غیبتى است که مدّت آن بسیار طولانى است، به گونه اى که خروج و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى کشند، ولى اهل شک و ریب انکار مى نمایند و نفى کنندگان به او استهزاء مى کنند و کسانى که وقت براى آن معیّن مى کنند فراوان مى گردند و عجله کنندگان در آن غیبت، هلاک مى شوند ولى مسلمین ـ اهل تسلیم ـ نجات مى یابند»([28]). علاّمه مجلسى(رحمه الله) فرموده اند: مقصود از مردن، که در آن روایت ضعیف آمده بود این است که آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدن نام و یادش قیام خواهد کرد. و شیخ مفید در ارشاد روایتى را از حضرت صادق (علیه السلام) نقل مى کند که در آن مى فرماید: «سمّى القائم لقیامه بالحق([29]); قائم نامیده شده است به خاطر این که قیام به حق خواهد نمود».

و از بعضى اخبار وجه دیگرى که استفاده مى شود این است که آن حضرت به این لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از این عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مى خواندند. درباره نام گذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نیز وجوه مناسبى ذکر شده است و البته چنان نیست که «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد. هر دو لقب است و نام گذارى با هر کدام از آن ها علتى جداگانه دارد. بلکه مى توان گفت چون مفهوم مهدى «من هداه الله» است یعنى کسى که خدا او را هدایت کرده است، به حسب رتبه باید کسى قائم باشد که خدا او را هدایت کرده باشد. یعنى قائم باید «من هداه الله» باشد امّا لازم نیست که همیشه «من هداه الله» قائم باشد. اما اعمال و اصلاحات و حرکت و قیام و نهضتى که از مهدى (علیه السلام) صادر مى شود مثل تشکیل حکومت جهانى متوقف بر قیام و فعلیّت یافتن لقب قائم است. این القاب به اصلى و فرعى تقسیم نمى شوند و همه از زبان مبارک پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) شنیده شده اند و قدیم و جدید هم ندارند. و هر یک مفهوم خاص خودرا دارد و هر کدام با توجه به جنبه خاصى به کار رفته اند، در عبارات گاهى همه این القاب با هم ذکر مى شوند و گاهى یکى و زمانى هم یک لقب بر لقب دیگر مقدم ذکر مى شود. در هر حال اطلاق این القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است که آن حضرت داراى همه آن ها است.

دو نوع غیبت :

پرسش دهم:

بر حسب مضمون روایات موجود غیبتِ حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به دو صورت واقع شده است در غیبت اوّلى ارتباط با آن حضرت به وسیله نوّاب و وکلا ایشان ممکن بوده است ولى با تمام شدن این دوره و شروع غیبت دوم که غیبت تامّه است دوره مأموریت وکلا و نوّاب خاص هم پایان یافته است. سؤال این است که، آیا تعبیر از این دو غیبت به صغرى و کبرى از اوّل رایج بوده است یا این کار در عصرهاى بعدى مثل عصر صفویه رواج پیدا کرده است؟

پاسخ:

بحث در مثل این مطالب نباید بحث لفظى باشد خواه کسى غیبت نخستین را که کوتاه تر و کم تر بوده غیبت صغرى و کوچک تر یا غیبت قصرى و کوتاه تر بخواند یا غیبت دوم را که مدتش طولانى است غیبت کبرى و بزرگ تر یا غیبت طولى و درازتر بگوید یا با هر لفظ دیگر از این دو غیبت یاد کند این کار واقع و حقیقت امر را تغییر نمى دهد در هر حال این دو غیبت واقع شده است. مسئله این است که اصل دو شکل بودن غیبت حتى قبل از وقوع آن در اصول و کتاب هاى حدیث مورد تصریح بوده است و نعمانى و دیگران که قبل از پایان غیبت صغرى مى زیسته اند آن را نقل نموده اند و این امر دلیل بر مطرح بودن دو شکل از غیبت است. به علاوه با وجود چندین روایت معتبر در این زمینه هیچ کس نمى تواند ادعا کند که تعبیر غیبت صغرى و کبرى ساخته صفویان یا غیر ایشان مى باشد. در دوره غیبت صغرى اگر چه موقعیت شیعه حساس بوده است با این حال هیچ کس نمى تواند ادعا کند که این همه احادیث که از ائمه (علیهم السلام) در کتاب هاى چون غیبت فضل بن شاذان یا نعمانى و کمال الدین صدوق; روایت شده است. همه مجعول و بعد از وقوع غیبت ساخته شده اند.

این که مى بینیم شیعیان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مى نمودند، این ها بدون دلیل این کار را نمى کردند، حتماً علایم و دلایلى در دست بوده است که نشان مى داده که این ها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است که افرادى مانند على بن بابویه با آن مقام علمى و عظمت فکرى از طریق نوّاب در پى ارتباط با امام(علیه السلام)برآید بى آن که ارتباط آن ها برایش مثل روز روشن شده باشد; این واقعه خود نشان مى دهد که آن ها دلیل روشنى بر حقانیت نواب در دست داشته اند. و مسأله دیگر این است که اگر چه ابو جعفر عمروى ـ عثمان بن سعید ـ و سایر نوّاب وسیله اتحاد شیعه بودند و وکالت آن ها از امام در همه محافل و مناطق شیعه نشین به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول کامل همه بوده است، ولى این اتحاد، به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، این مسأله موجب نفوذ معنوى سفرا شده بود نه این که آن ها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتحاد شیعه شده باشند. اتحاد و اتفاق شیعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم سبب اتحاد آن ها در پیروى از نواب امام(علیه السلام) بوده است. چنانکه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوى علما و فقها به عنوان نایب عام آن حضرت در دل هاى مؤمنان مى باشد. در غیبت صغرى تعیین نوّاب بطور مستقیم توسط شخص امام(علیه السلام)بوده است و این که مى بینیم بزرگانى در مقابل نواب سر تسلیم فرود مى آورند دلیل آن این است که این انتخاب توسط شخص امام (علیه السلام) بر اساس شایستگى نوّاب بوده است و اصل تسلیم همه طبقات و شخصیت هاى علمى و سیاسى دلیل بر این است که رهبرى اصلى در دوره غیبت صغرى با شخص امام(علیه السلام)بوده است.

و در اثر وجود شواهد و دلایل قانع کننده بوده است که رجال علمى شیعه و شخصیت هایى نظیر «ابو سهل نوبختى» و «ابن متیل» و «حسن بن جنانصیبى» و دیگر بزرگان شیعه به حقانیت نوّاب معتقد بوده اند. چنانکه بعد از درگذشت نایب چهارم ـ على بن محمد السمرى ـ نیز این مسئله که دوره غیبت و نیابت خاص نوّاب به پایان رسیده است مورد پذیرش همه قرار گرفت و اگر کسى ادعا نیابت مى کرد بر اساس همین اصل او را تکذیب مى کردند و ضمناً مى توان گفت که یکى از حکمت هاى مهم غیبت کوتاه، آشنا کردن شیعه با مسأله غیبت و زمینه سازى براى عصر غیبت طولانى بوده است، تا شیعه بتواند در دوره اى طولانى بدون حضور ظاهرى امام (علیه السلام) به حیات خود ادامه دهد و این امتحان بزرگ الهى را با موفقیت پشت سر گذارد.

تولد معجز آساى امام زمان (علیه السلام)

 پرسش یازدهم:

درباره ولادت امام(علیه السلام) معجزات و خوارق عاداتى نقل مى نمایند که اعتبار این معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضى تاریخ نویسان آن ها را نقل نکرده اند؟

پاسخ:

1 ـ اصل ولادت حضرت مهدى(علیه السلام) امام دوازدهم ـ فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ را تاریخ نگاران مثل سایر وقایع تاریخى ثبت و ضبط کرده اند.

2 ـ درباره برخى معجزات که در ولادت آن حضرت یا سائر رجال از انبیا و اوصیا واقع شده است اگر منابع تاریخى متداول چیزى به دست نمى دهد. این نقص منابع مذکور محسوب مى شود چرا که همین تاریخ نویسان در بسیارى از موارد به بعضى جوانب تاریخى اشاره کرده اند که به لحاظ اهمیت چندان مهم نبوده اند، این کم توجّهى تاریخ نگار به بعضى جوانب یک مسأله گاهى ناشى از یک تعصب عقیدتى است، اما این کار به هر دلیلى که باشد به نقل قول هاى دیگران که با استناد به مصادر و مأخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمى رساند. تاریخ پیامبران آکنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاى اغلب انبیا غیر عادى بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهیم(علیه السلام)، تولّد اسحاق و موسى و یحیى و عیسى و سخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غیر عادى است. که این ها همه یک سلسله حوادث تاریخى اند، هر چند فلان مورخ آن ها را نقل نکرده باشد ـ از همین قبیل است تفاصیل ولادت امام عصر(علیه السلام) که از وقایع مسلّم تاریخى است، که ترک نقل آن از سوى تاریخ نگارانى که یا مغرض بوده اند یا قصدشان اختصار و یا امور دیگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمى زند. آن چه از سوى شیعه به امامان معصوم: نسبت داده مى شود شبیه مطالبى است که در مورد حضرت ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و موسى و عیسى و یحیى و... گفته شده است که البته همه داراى سند معتبرى هم هستند. وقایع مربوط به ولادت امام دوازدهم از بیشتر وقایعى که در تاریخ به چشم مى خورد از نظر سند و مأخذ معتبرتر است.

 فلسفه تأخیر ظهور با فراهم بودن شرایط

  پرسش  12:

در طول تاریخ گاهى به شرایط و فرصت هایى بر مى خوریم که گمان مى رود زمینه ظهور فراهم شده مثلا استقبال مردم از دین و فداکارى در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدرى زیاد و با شور و هیجان است که به نظر مى آید که نه تنها سیصد و سیزده نفر بلکه بیش از هزارها نفر آماده جان نثارى در رکاب امام(علیه السلام) هستند با وجود این، سرّ تأخیر ظهور چیست؟

پاسخ:

راجع به فراهم بودن شرایط ظهور امام زمان (علیه السلام) ،

اولا: کسى نمى تواند به طور یقین اظهار اطّلاع کند یعنى بگوید همه شرایط فراهم شده است، زیرا خود این ادعا احتیاج به علم به جمیع شرایط دارد چون ممکن است احادیث متضمن بیان همه شرائط نباشند.

ثانیاً: بر فرض که شرایط، منحصر در آن موارد باشد که در روایات آمده است با این حال همان طور که صدوق ـ علیه الرحمه ـ فرموده است واقعاً نمى توان مطمئن بود که فرضاً همان سیصد و سیزده نفر اصحاب خاص و سائر شرایط موجود شده باشد. چون اگر تمام اوضاع و شرائط بر حسب ظاهر حکایت از فراهم بودن زمینه ظهور داشت، بدون این که مثلا وجود افراد خالصى را که بتوانند در شمار سیصد و سیزده نفر از اصحاب حضرت صاحب(علیه السلام) باشند انکار کنیم. این ادعا را هم نمى توانیم بکنیم که همه افراد مانند «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» و «رشید هجرى» و «اصحاب کربلا» مى باشند. در وضعیت کنونى با همه ادعاهایى که در جامعه ما براى بازگشت به اسلام و اسلام خواهى مطرح مى شود و البته باعث افتخار است اما باز هم مى بینیم احکام الهى را در بسیارى از مسائل سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، خیلى ها زیر سئوال مى برند و تا آن جا که بعضى احکام دین را که اختصاص به زمان و یا مکان خاصّى ندارد مختص به همان عصر پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى دانند به این بهانه از زیر بار تکلیف شانه خالى مى کنند، با وجود چنین اشخاصى و حوادثى چگونه مى توانیم بگوییم اوضاع براى ظهور آماده شده است تا چه رسد به این که از علت تأخیر سئوال کنیم. بنابر این در این مسئله سزاوار است تسلیم حکم و اراده خداوند عالم باشیم و فضیلت انتظار ظهور را از دست ندهیم و همان گونه که در روایت «على بن مهزیار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهیم و همیشه یاد آن حضرت را در دل هاى مان زنده نگهداریم و سعى کنیم از طریق اصلاح اعمال خود زمینه ظهور حضرتش را هرچه بیش تر فراهم کنیم.

مدت زمان غیبت  و امتحانات سخت و دشوار

  پرسش 13:

بر حسب آن چه که مشهور است در دوره غیبتِ حضرت مهدى(علیه السلام) که بسیار طول خواهد کشید امتحانات سخت پیش مى آید بگونه اى که شخص با ایمان صبح مى کند ولى در حالى که کافر شده است به شب وارد مى شود آیا این گونه امتحان ها در زمان هاى نزدیک به ظهور است یا در تمام طول مدت غیبت چنین امتحان هایى جریان دارد؟

پاسخ:

بر طبق اصول اسلامى، دنیا محل امتحان و آزمایش است و مردم در هر واقعه اى که برایشان پیش مى آید در حال امتحان هستند. در حال جوانى، یا پیرى، در توان گرى، در نیازمندى، در تندرستى، در بیمارى، در قدرت، در ریاست، چه در زمان حضور امام (علیه السلام) یا در دوره غیبت آن حضرت باشند فرق نمى کند، همیشه در حال امتحان اند. قرآن کریم در این باره مى فرماید: (اَحَسِبَ النّاسُ اَن یُترَکُوا اَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُون)([30]).]«آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ـ ایمان آورده ایم ـ به حال خود رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد ؟!».[ چنانکه مى دانیم در زمان خود پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در عین حال که همه برنامه ها و رویدادها امتحان بود گاهى امتحان هاى شدیدى پیش آمد که جز عده اى اندک از عهده آن سالم بیرون نمى آمدند. مثلا در جنگ ها غیر از افرادى چون على بن ابى طالب (علیه السلام) و ابو دجانه و... در جهاد و دفاع از اسلام و پیغمبر نمى توانستند زیاد مقاومت کنند چون در آزمایش هاى سخت تعداد معدودى توان پایدارى دارند چه بسا افرادى که از ترس فرار مى کردند نقل شده است که در یکى از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گریخت و بعد از سه روز برگشت، یا پس از رحلت پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) آن امتحان سخت پیش آمد که سه یا هفت نفر بیشتر نتوانستند از عهده آن سالم بیرون بیایند و در خطى که پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم)معین کرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم این قبیل امتحانات ادامه یافت و هم چنان ادامه خواهد داشت تا به قول قرآن (لِیَمیزَ اللهُ الخَبیثَ مِنَ الطَّیِبِ)([31] ). ]«این ها همه به خاطر آن است که خداوند ـ مى خواهد ـ ناپاک را از پاک جدا سازد».[ این امتحان ها حکمت و فوائد بسیارى دارد که از جمله آن ها است آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براى آن ظهور باشکوه که در آن مؤمنان ثابت قدم و پاى دار از سایر افراد تمییز داده خواهد شد، حفظ ایمان در دوره غیبت حضرت صاحب الامر (علیه السلام)همراه با تحمل سختى هاى بسیار شدید امکان پذیر است و از این مدرسه و مکتب امتحان البته میلیون ها نفر با افتخار و سربلندى بیرون مى آیند یعنى از طریق صبر و شکیبایى و استقامت بر مشکلات پیروز شده دین و ایمان و شرف خود را حفظ مى نمایند. بر حسب مضمون بعضى از روایات در این دوره حفظ دین از نگاه داشتن آتش در کف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و ستم و فساد و فحشاء شیوع پیدا مى کند و ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش محسوب مى گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مى شود، دوستان شخص او را به گناه ترغیب و تشویق مى نمایند و از این که با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگى نکرده او را سرزنش مى کنند. زن ها در کارهاى مخصوص به مردها وارد مى شوند. جنگ ها و بلاهاى طبیعى زیادى پیش مى آید. در روایت جابر انصارى که درباره تفسیر آیه (اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسوُلَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنکُم...)([32]). ]اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر ـ اوصیاى پیامبر ـ را ...».[ وارد شده است حضرت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از خلفا و جانشینان خود از حضرت على(علیه السلام) تا حضرت مهدى (علیه السلام)خبر مى دهد و همه را یک به یک اسم مى برد و فتح شرق و غرق جهان را به دست مبارک حضرت مهدى (علیه السلام) به مردم مژده مى دهد و در ضمن مى فرماید: «ذلک الذى یغیب عن شیعته و اولیائه غیبة لا یثبت فیها على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للایمان»([33]). ]«او کسى است که از شیعیان و دوستانش پنهان مى شود چنان پنهان شدنى که بر ایمان به امامت او پایدار نمى ماند مگر آن کسى که خداوند قلب او را به ایمان داشتن امتحان نموده باشد».[و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه نیز از این شداید و آزمایش ها خبر داده اند و از جمله مى فرمایند: «ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء»([34]  ). ]«چه طولانى است این رنج و محنت و چه دور است این امید و آرزو!».[ و حتى در حدیثى دیگر وارد شده است که: «ان لصاحب هذا الامر غیبة المتمسک فیها بدینه کالخارط للقتاد ... »([35]). ]«همانا براى صاحب این امر غیبتى است، هر کس که در آن زمان به دین چنگ زده باشد مانند کسى است که با دست خار بکند.».[ پس همان گونه که از روایات استفاده مى شود تمام مدت غیبت دوره امتحان و آزمایش است که البته نوع آن آزمایش ها در زمان و مکان هاى مختلف متفاوت است، باید مؤمن در این دوره در التزام به احکام دین و تلاش براى اعلاء کلمه اسلام و عزت مسلمین و دفع نفوذ و سلطه فرهنگى و سیاسى بیگانگان ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و احوال منفى و غیر مساعد در حال مبارزه و جهاد باشد و به پیروزى اسلام و مسلمین و نصرت خدا امیدوار باشد و در مقابل قدرت کفار و ایادى آن ها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آن ها گرایش پیدا نکند و در ضمن یقین داشته باشد که وعده هاى خدا و پیغمبر خدا حق است و بالاخره اسلام پیروز و عالم گیر خواهد شد و در نتیجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد کرد.

قاعده لطف و امامت امام غایب :

  پرسش 14:

آیا قاعده لطف مستفاد از احادیث و روایات اهل بیت(علیهم السلام)است یا از ارتباط شیعه با معتزله این قاعده در کلام شیعه پیدا شده است؟ و نحوه تطبیق این قاعده با وجود امام غایب با چه بیانى است؟

پاسخ:

از آن جا که درباره اصل امامت شیعه ادله زیادى به غیر از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسک شود این کار به منظور تایید ادله است.اما ارتباط شیعه با معتزله که گاهى در مقابل اشاعره به آن ها عدلیه گفته مى شود باید معلوم باشد که معتزله ـ فرقه اى است از اشاعره که بعد از شیعه پیدا شده است منشعب شده است ـ گرچه با شیعه در بعضى از عقاید و مسائل کلامى موافقت کردند ولى این دلیل بر تأثیر آن ها در مذهب شیعه نیست بلکه به عکس این دلیل بر تأثیر پذیرى آن ها از عقاید شیعه است چون اشاعره فرقه اى هستند که بعدها پیدا شده اند بعلاوه همان طور که گفته شد عقاید شیعه همه از عقل و قرآن مجید و احادیث اهل بیت عترت(علیهم السلام) گرفته شده است قاعده لطف نیز از خود شیعه و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است. در حدیث است که جابر، فایده وجود امام غایب و چگونگى استفاده از وجود او را در زمان غیبت از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) سؤال کرد حضرت در جواب فرمودند: «اى و الذّى بعثنى بالنبّوة! انهم ینتفعون به و یستضیئون بنور ولایته فى غیبته کانتفاع النّاس بالشّمس و ان جللها السّحاب»([36]). ]«آرى! قسم به کسى که مرا به پیامبرى برانگیخت مردم از او بهره مى برند و از نور ولایتش در زمان غیبت او کسب روشنایى مى کنند همان گونه که از خورشید در پشت ابر بهره مى برند».[ نفى کلّى لطف بودن وجود امام غایب از شخص عاقل که از امور غیبى بى اطلاع است صحیح نیست پس از ثبوت اصل امامت و غیبت او یقین به وجود لطف و ترتّب فایده بر وجود او حتمى است زیرا نصب امامى که مکلف به غیبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو و بى فایده است و خداوند از کار لغو و بى فایده منزّه است. پس نصب امام غایب از سوى خدا قطعاً لطف است.

بلى اگر بخواهیم با قاعده لطف هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غایب را ثابت کنیم این اشکال پیش مى آید که باید اول لطف بودن امام غایب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد. در حالى که با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت مى نماییم و با دلایل محکم دیگر امامت امام غایب را، و با انضمام این دو دلیل به این مطلب که از خدا کارى که عبث باشد صادر نمى شود لطف بودن امامت امام غایب ثابت مى شود و سخن محقق طوسى که مى فرماید: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا» مبتنى بر این اصل است که وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد یا غایب شود. و این یک اصلى است که بر حسب فرمایش حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مى فرمایند: «لئلاّ تبطل حجج الله و بیّناته»([37]  ) حجت ها و نشانه هاى خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد یا پنهان، حفظ مى شود ـ ثابت شده است. شایان ذکر است که اگر اشکال نبودِ لطف نسبت به امام غایب وارد باشد نسبت به امامى که غایب نیست ولى متمکن از تصرف در امور هم نمى باشد جارى است و امامت او نیز به همان علتى که امامت امام غایب، بدون لطف محسوب مى شود بى لطف خواهد بود. در حالى که در امام حاضرى که قادر به تصرف در شئون و اعمال مربوط به امامت نیست، این اشکال مطرح نشده است. همان گونه که در مورد پیامبرى که در اثر شرائطى متمکن از هدایت نباشد یا هدایت هایش مؤثر واقع نشود و یا در مورد پیامبرى که بعثت اش عمومى باشد ولى معاندان و مخالفان مانع از رسیدن دعوتش به همگان شوند این اشکال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انکار قرار نمى گیرد. ممکن است به همین بیان دلیل عقلى بر امامت امام غایب(علیه السلام)اقامه نمود که نصب امام و تعیین او از جانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است. بنابر این خداوند بعد از حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام)شخصى را به امامت منصوب کرده است و آن غیر از امام غایب فرزند او نخواهد بود. چون دیگران که ادعا امامت کرده اند عدم صلاحیّت و بطلان ادعایشان ثابت شده در حال حاضر هم کسى چنین ادعایى ندارد. پس یا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غیبت دریغ نموده که این خلاف حکمت حقّ است و یا این که از باب لطف تعیین امام نموده است که در این صورت او غیر از امام دوازدهم کس دیگرى نیست.

مسأله بداء و حدیث ابى حمزه :

  پرسش 15:

روایتى بوسیله ابى حمزه ثمالى از حضرت باقر(علیه السلام)نقل شده است که بر طبق آن حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرموده اند پس از سال هفتاد گشایش پیش خواهد آمد، ولى به سبب شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) این مسأله تا سال صد و چهل به تأخیر افتاد و سپس چون شیعیان رازدارى نکردند خداوند باز آن را به تأخیر انداخت بگونه اى که وقتى را براى آن در نزد امامان قرار نداد. توضیح دهید این حدیث با احادیث بسیار دیگر که دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت هاى طولانى به دنبال وقوع حوادث و وقایع بزرگ واقع خواهد شد چگونه قابل تفسیر است؟ و آیا وقوع بدا که از این خبر استفاده مى شود موجب این توهم نمى شود که چیزى بر خدا ـ العیاذ بالله ـ پس از آن که معلوم نبوده است معلوم شده است؟ در هر حال تفسیر صحیح آن چیست؟

پاسخ:

اوّلاً: این خبر از نظر سند ایراد دارد زیرا بر حسب کتاب هاى رجال ابو حمزه ثمالى از طبقه چهارم محدّثین نبوده است وفات او در سال 150 قمرى واقع شده و حسن بن محبوب که طبق سند، این خبر را از ابى حمزه روایت کرده است از طبقه ششم است که در هفتاد و پنج سالگى ـ در سال 224 ق ـ در گذشته است. بنابر این حسن بن محبوب در سال وفات ابى حمزه یک سال بیشتر نداشته با این حال روایت او از ابى حمزه اصلاً امکان ندارد و حتماً شخص دیگرى بین او و ابو حمزه واسطه بوده که چون معلوم نیست او چه کسى بوده است نمى توانیم این حدیث را معتبر بدانیم و بعلاوه خبر واحد اگر چه صحیح باشد در اصول اعتقادى نمى تواند حجّت باشد تا چه رسد به آن که سندش هم مجهول باشد.

ثانیاً: با وجود احادیث بسیار معتبرى که همه با صراحت دلالت دارند که ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) و حکومت عدل صالحان به این زودى ها صورت نخواهد گرفت و تا ظهور آن حضرت باید منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطیر در طىّ زمان هاى بسیار طولانى بود، با این حال چگونه مى توان به یک خبر واحد مجعول در برابر آن همه احادیث اعتماد نمود؟ بعلاوه از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)خطبه ها و روایات زیادى نقل شده است که در آن ها هم به طول مدتى که باید در طىّ آن به انتظار این ظهور بود، اشاره شده است و هم از پیش آمدهاى بزرگ و امتحانات شدید مؤمنان خبر داده شده است. با وجود این چطور ممکن است گفته شود خبر واحد مجهولى که مى گوید آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معیّن کرده است، صحیح است؟ دیگر این که تغییر در تقدیرات الهى امرى ممکن است ولى این بدان معنى نیست که خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بى اطلاع است سپس به آن ها علم پیدا مى کند چنین عقیده اى از نظر شیعه باطل است چون همه شیعیان خدا را از جهل و این که امرى بر او بعد از خفا آشکار گردد منزّه و مبرّا مى دانند «بدا» به مفهومى که شیعه به آن عقیده دارد یک اصل قرآنى و اسلامى است و بخش مهمى از مسائل الهیّات و همچنین مسائل نبوّت بر آن مبتنى است. از جمله آیات مربوط به «بدا» عبارتند از: (وَ لَو انّ اَهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتّقُوا لَفَتحنا عَلَیهِم بَرَکات مِن السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لکِن کَذّبُوا فَاَخذناهُم بِما کانُوا یَکسِبُون)([38] ).]«و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند به برکات آسمان و زمین را بر آن ها مى گشودیم، ولى ـ آن ها حق را ـ تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم».[ (ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرّ وَ البَحر بِما کَسبَت اَیدِى النّاس)([39]). ]«فساد در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام داده اند آشکار شده است».[ (وَ قالَ رَبُّکُم ادعُونى اَستَجِب لَکُم)([40]). ]«پروردگار شما گفته است مرا بخوانید تا ـ دعاى ـ شما را بپذیرم».[ (اَستَغفُروا رَبّکُم اِنّهُ کَانَ غَفّاراً یُرسِلُ السّماءَ عَلَیکُم مِدراراً)([41]). ]«از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا باران هاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد».[ (وَ واعَدنا مُوسى ثَلثینَ لَیلةً وَ اَتمَمناها بِعَشر)([42]). ]«و با موسى، سى شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ده شب ـ دیگر ـ تکمیل نمودیم».[ (فَلَولا کانَت قَریةٌ آمَنَت فَنَفَعها ایمانُها اِلاّ قَومَ یُونُس لَمّا آمَنُوا کَشَفنا عَنهُم عَذابَ الخِزىِ فِى الحَیاةِ الدُّنیا وَ مَتّعناهُم اِلى حین)([43]). ]«چرا هیچ یک از شهرها و آبادى ها ایمان نیاوردند که ـ ایمانشان به موقع باشد و ـ به حالشان مفید افتد مگر قوم یونس هنگامى که آن ها ایمان آوردند عذاب رسوا کننده را در زندگى دنیا از آنان برطرف ساختیم و تا مدت معینى ـ پایان زندگى و اجل شان ـ آن ها را بهره مند ساختیم».[ (لَئِن شَکَرتُم لاََزیدَنّکُم)([44]). ]«اگر شکرگزارى کنید ـ نعمت خود را ـ بر شما خواهم افزود».[ (وَ مَن یَتّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب)([45]). ]«و هر کس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند و او را از جانى که گمان ندارد روزى مى دهد».[ (ذلِکَ بِاَنّ اللهَ لَم یَکُ مُغَیّراً نِعمةً اَنعَمَها عَلى قَوم حَتّى یُغَیّرُوا ما بِاَنفُسِهِم)([46]). ]«این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتى را به گروهى داده تغییر نمى دهد، جز آن که آن ها خودشان را تغییر دهند».[ بدائى که شیعه ضمن اعتقاد به علم و قدرت مطلق الهى بدان معتقد است معنایى است که از این قبیل آیات استفاده مى شود، مثلا در آن ها گفته مى شود: شکر موجب زیاد شدن نعمت از جانب خدا مى شود; خدا به واسطه تقوا فرد پرهیزکار را از سختى ها رها مى سازد و او را از راهى که گمان نمى برد روزى مى دهد; به وسیله دعا حاجت ها را برمى آورد; به خاطر توبه و ایمان، عذاب را از افراد دور مى سازد و به جهت سوء استفاده از نعمت ها، آن ها را از بندگان باز مى ستاند. البته احادیث فراوانى که از طریق شیعه و سنى رسیده است و همین طور حکایات بسیارى که در متون اصیل اسلامى نقل شده است بر این معانى دلالت دارند. اصولا اگر «بدا» واقعیت نداشته باشد بسیارى از برنامه هاى دینى مثل دعا، توکّل، توبه، صدقه، صله رحم، شکر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار و تزکیه توجیه پذیر نخواهند بود. «بدا» یعنى ایمان به تأثیر این امور در حیات انسان. چه ما بتوانیم با توجه به علم مطلق خدا و احاطه او به همه امور، «بدا» را تفسیر کنیم یا در فهمِ سرّ و حقیقت آن درمانیم، بهر حال باید بر طبق مفاد آیات بسیار قرآن و احادیث متواتر به مسأله «بدا» معتقد باشیم. چرا که گاهى با این که همه علل و زمینه هاى تحقّق یک امر فراهم مى شود در عین حال علل دیگرى باعث سلب تأثیر آن ها و در نتیجه مانع وقوع امر مزبور مى شوند; در چنین شرائطى هم ثبوت و تحقق آن عوامل، و هم تداوم آن ها، و هم موانع تأثیر آن ها، همه به تقدیر الهى با نظم و ترتیبى که او مقرر کرده است، در «امّ الکتاب» محفوظ اند. این امور اگرچه به افعال اختیارى بشر هم ارتباط پیدا مى کنند به اراده خدا و تقدیر او واقع مى شوند یعنى نه جبرى در کار است و نه تفویضى، بلکه یک حقیقتى ما بین این دو تا است.«لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین»([47]). به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است که آتش بسوزاند و یا هر مخلوقى در مسیر خاصّ خود رشد پیدا کند، ولى اگر مانعى پیش آمد آن امر تحقق نمى یابد. البته باید توجه داشت که موجبات اثبات حوادث در شرائط وجود موانع تحقق آن ها در موارد مادى «بدا» خوانده نمى شود تنها در مواردى که امورى نظیر صدقه و صله رحم و دعا در پیدایش و یا عدم پیدایش امرى دخالت داشته باشند به گونه اى که بشر وجود یا عدم آن را از نظر علل ظاهرى قطعى بداند، در این موارد خلاف آن را «بدا» مى گویند. در حالى که به ظاهر این مورد دوم با اول چندان فرقى ندارد جز این که موضوع محو و اثبات در مسأله اول در امور محسوس است و براى بیشتر یا همه افراد قابل درک مى باشد. ولى در مسأله دوم در امور غیر محسوس است، لذا بیشتر یا اغلب افراد از درک آن عاجزند، نوع دوم بر وجود و تأثیر عالم غیب و وجود خدا بیشتر دلالت مى کند، هرچند همه امور از او است. خلاصه مفهوم «بدا» همان مفهومى است که از این آیه قرآن که در ضمن آن خداى متعال عقیده باطل یهود را ردّ مى فرماید به خوبى استفاده مى شود: (وَ قَالتِ الیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ غُلَّت اَیدِیهِم وَ لُعِنُوا بِما قَالُوا بَل یَداهُ مَبسُوطَتانِ یُنفِقُ کَیفَ یَشاءُ...)([48]). ]«و یهود گفتند: «دست خدا ـ با زنجیر ـ بسته است». دست هاى شان بسته باد! و به خاطر این سخن، از رحمت ـ الهى ـ دور شوند! بلکه هر دو دستِ ـ قدرتِ ـ او، گشاده است; هرگونه بخواهد مى بخشد!».[ پس «بدا» به معناى صحیح آن نفى این اعتقاد نادرست یهود است که مى گوید دست خدا از تصرف در امور بسته است; به عبارت دیگر «بدا» معنایش باز بودن دست خدا و محدود نبودن قدرت مطلق اوست، بدون این که این امر با علم مطلق او منافات داشته باشد. یا به تعبیر دیگر حقیقت «بدا» به معناى صحیح آن بگونه اى که هم با علم مطلق خدا هماهنگى داشته باشد، هم با منزه بودن ذات بارى از هرگونه جهل مطابقت نماید و هم موافق با نظر نادرست یهود و سایر منکران مسأله «بدا» که قدرت حق را محدود مى دانند، نباشد باید به این نحو توصیف شود که بر طبق مقدرات الهى اشیاء هر یک داراى آثار خاصى مى باشند که کارها بر طبق آن آثار، به مقتضاى قضاى الهى وجود پیدا مى کنند. به عبارت دیگر تقدیر الهى این است که مثلا آتش خاصّیت سوزاندن داشته باشد، ولى فعلیت این خاصیت ـ تحقق آن ـ به قضاى الهى است و از طرف دیگر یک سلسله اسباب غیبى مانند توکل و صدقه و دعا ـ که امور غیر عادى مادى اند ـ داریم که هر کدام اثر خاصى دارند در مرحله عمل هر یک از آن علل مادى و معنوى ـ ظاهرى و غیبى ـ که قوى تر باشد در تحقق امور مؤثر واقع مى شود و مقتضاى آن وجود پیدا مى کند; مثلا در بسیارى از موارد علیرغم وجود موانع صله رحم که به عنوان یک عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل دیگر پیروز مى شود و در نتیجه عمر فرد طولانى مى گردد; لذا در روایت وارد شده است: «صلة الرحم تزید فى العمر و تدفع میتة السوء»([49]). ]«صله رحم عُمر را طولانى، و سختى هاى مرگ را برطرف مى کند».[ خلاصه حقیقت بدا این است که اسباب و مقتضیات منحصر در اسباب مادى نیست بلکه در کنار اسباب مادى یک سلسله اسباب غیر مادى نیز بر حسب تقدیر الهى در کارند. بر این اساس باید هم به اسباب غیبى ایمان داشت و هم به اراده الهى و این که (کُلَّ یَوم هُوَ فى شَأن)([50]) و استمرار تدبیر و تصرف او در رزق و شفا و هدایت و... بدون خواست خداوند تأثیر ندارد، هر چند ما نتوانیم تفصیلات این شئون الهى و ارتباط آن ها را با یکدیگر درک کنیم.ممکن است مراد از محو در «بدا»، محو این تقدیرات به تقدیرات دیگر باشد. مثل محو اثر بیمارى و شفا به دوا یا دعا که به خواست خدا انجام مى گیرد. همان تقدیر و تأثیر بیمارى نیز به مشیّت الهى است همان گونه که در اسباب و مسببات مادى و ظاهرى مى بینیم که فلان عامل از سقوط انسان در دریا یا از بلندى یا وقوع یک حادثه و تصادف مانع شد. گاهى هم این تحول با تأثیر اسباب غیبى محو یا اثبات مى شود. ممکن است مراد این باشد که تقدیرات حتمى نیستند تنها به واسطه خواست خداوند است که این تقدیرات محو یا اثبات مى شوند و بدون آن هیچ تقدیرى به نتیجه نمى رسد و مراد از (وَ عندَهُ اُمّ الکتاب)([51]) هم این است که همه روابط و تقدیرات در امّ الکتاب است. یا این که آن چه تحقق مى پذیرد خلاف آن وجود پیدا نمى کند همه در امّ الکتاب است. در هر صورت، «بدا» یک معنى معقول و منطقى دارد و چنان نیست که گفته شود به معنى ظهور امر مخفى و مجهول بر خدا است. مقصود از بیان مسأله «بدا» به هر یک از تفاسیرى که بیان شد این است که بشر از طریق درک این واقعیات توجهش نسبت به خدا بیشتر شود و در هیچ حالى خدا را فراموش ننماید، در همه امور تکیه و اعتمادش تنها به اسباب ظاهر و عادى نباشد و با فراهم شدن آن اسباب باز هم خود را به عنایت فعلى خدا محتاج بداند و اگر اسباب مادى را فراهم ندید، باز هم ناامید نشود چه بسا خداوند از طرق دیگر زمینه فعل را فراهم کند. خلاصه مثل یهود، خدا را دست بسته نداند و به این حقیقت بزرگ توحیدى معتقد باشد که (قُلِ اللّهم مالک المُلک تُؤتى المُلک من تشاء و تَنزع المُلک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدکَ الخیرُ اِنّک على کُلّ شىء قدیرٌ)([52] ). ]«بگو: بارالها! مالک حکومت ها تویى; به هرکس بخواهى، حکومت مى بخشى; و از هر کس بخواهى، حکومت را مى گیرى; هرکس را بخواهى، عزت مى دهى; و هر که را بخواهى خوار مى کنى. تمام خوبى ها به دست تو است; تو بر هر چیزى قادرى».[ اصولا بدون چنین اعتقادى تربیت انسان و سیر او در عوالم معرفت و ترقى واقعى و عروج به مقامات ملکوتى میسر نخواهد بود و این واقعیتى است که در فطرت انسان هم زمینه دارد و حتى اگر با زبان هم مسأله «بدا» را منکر شود به کمک وجدان خود به آن اعتراف مى کند، لذا در پیش آمدهاى خطرناک خدا را براى دفع آن ها فرا مى خواند و به اسماء حُسناى او مثل الرّزاق و الشّافى و الکافى و الحافظ و... که همه با اعتقاد به مسأله «بدا» مفهوم پیدا مى کنند متوسل مى شود. و چنانکه در قرآن کریم مى فرماید: (قُل اَرَاَیتَکُم اِن اَتاکُم عَذابُ اللهِ اَو اَتَتکُم السّاعةُ اَغَیرَ اللهِ تَدعُون اِن کُنتم صادِقینَ بَل اِیّاهُ تَدعُون)([53]). ]«بگو: «به من خبر دهید اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید، یا رستاخیر برپا شود، آیا ـ براى حل مشکلات خود ـ غیر خدا را مى خوانید اگر راست مى گویید؟ ـ نَه ـ بلکه تنها او را مى خوانید».[ بر اساس این اهمیتى که اعتقاد به بداء در پرستش خدا و توجه به او دارد، در روایات شیعه وارد شده است: «ما عُبِدَ اللهُ بِشَىء مِثلَ البَداء»([54])ـ خداوند به چیزى نظیر اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است ـ . خلاصه بحث این است که مسأله «بدا» به هر تفسیرى معنى شود با علم مطلق الهى منافات ندارد. یعنى او همان طور که «بکلّ شىء علیم» است «بکلّ شىء قدیر» است. در مسأله بداء دو شبهه مطرح شده است: شبهه اول: از طرف قائلین به جبر است که مى گویند وقتى علم خدا به چیزى تعلق گرفت تخلف علم از معلوم ناممکن است. بنابر این اگر مفاد (کلّ یوم هوَ فى شأن)([55]) این باشد که هر روز و در هر آن بهر چه عِلم او تعلق پیدا کند آن واقع مى شود، بنابر این خلق مى کند و روزى مى دهد و منع مى کند، همه افعال از او است خارج از محدوده علم او چیزى تحقق نمى یابد، و بلکه خارج از این محدوده صدور فعلى جایز و ممکن نخواهد بود. چنانکه تحقق افعالى که علم او به صدور آن ها تعلق گرفته است واجب خواهد بود. زیرا صادر نشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، در حالى که ذات بارى از همه انواع جهل و یا عیب و نقص منزّه است. از این جا شبهه مجبور بودن خدا و حتى بندگان خدا را مطرح مى کنند. البته این شبهه از طریق مراجعه به وجدان مردود مى شود، چرا که هر کس به گونه اى روش و آشکار در کارها خود را مختار مى بیند و این در واقع یک نوع شبهه در بدیهیات است مثل این است که کسى در سوزاندن آتش یا گرم کردن آن تردید کند. پاسخ دیگر از این شبهه آن است که اولا: این شبهه به فرض که وارد باشد مسأله «بدا» و محو و اثبات را ردّ نمى کند، زیرا با اعتقاد به جبر و عدم اختیار، محو و اثبات هم که از جمله افعال الهى است در نهایت امر مانند سایر افعال به جبر یا اختیار واقع مى شود. به عبارت دیگر قائل به جبر با این شبهه نمى تواند محو و اثبات را نفى نماید، فقط مى تواند بگوید محو و اثبات که هر دو از افعال الهى است حتمى الصّدور است. ثانیاً: جواب صحیح اصل شبهه این است که محو و اثبات هر دو از افعال اختیارى الهى است و مثل سایر افعال از او با اختیار صادر مى شوند و «علم خدا به صدور آن به اختیار» نمى تواند منافاتى با اختیارى بودن آن داشته باشد. زیرا مفهومش لزوم تأثیر علم در معلوم است و این محال است و همین طور نسبت به افعال بندگان نیز خدا عالم به صدور اختیارى آن ها از بندگان است و چنین علمى اختیار بنده را نفى نمى کند و گویا حکیم و محقق طوسى آن جا که در پاسخ به خیام فرموده است: علم ازلى علّت عصیان گفتن***نزد عقلا ز غایت جهل بود به این جواب اشاره دارد که علم به وقوع و صدور افعال از افراد مختار به اختیارى بودن آن ها آسیبى نمى رساند. شبهه دوم: این است که اخبار انبیا و اولیا از امور غیبى آینده بخصوص اخبار حضرت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) با امکان «بدا» در آن ها چگونه قابل تفسیر و توجیه است یعنى آنان چگونه از این همه وقایع بدون ملاحظه این که شاید در خبرى که مى دهند «بدا» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟ جواب: امکان وقوع «بدا» و وقوع آن در بعض موارد، به معنى وقوع آن در همه موارد نیست. بنابر این خبر غیبى آن بزرگواران ـ که علم شان از علم خدا و تعلیم و الهام او نشأت مى گیرد ـ به واقع نشدن «بدا» دلالت دارد و با امکان وقوع «بدا» منافاتى ندارد. و اگر شبهه این گونه طرح شود که بر حسب بعضى از روایات در مواردى خبرهاى انبیا و ائمه (علیهم السلام) وقوع نیافته و علت آن را وقوع «بدا» یا امورى دیگر ذکر کرده اند و این امر مستلزم اخبار از خلاف واقع و متهم شدن به کذب و موجب وهن مقام نبوت و ولایت مى شود. به علاوه شخص نبى یا ولى که از آن خبر مى دهد یا عالم به وقوع «بدا» است یا عالم نیست. در صورت اولى بدیهى است خبر از وقوع امرى که واقع نمى شود با علم خبر دهنده از وقوع نیافتن آن کذب است و مقام انبیا منزّه از آن است. در صورت دوم نیز با احتمال وقوع «بدا» خبر جزمى از امرى که وقوع یافتن یا نیافتن آن به سبب احتمال «بدا» محتمل است اگر کذب نباشد براى صاحب مقام نبوت و امامت چندان موجّه نیست. پاسخ: اولا: بر حسب اخبار معتبر آن چه خداوند از علوم و آگاهى به امور غیبى به نبى و ولى عطا مى کند و آن ها را مأمور اِخبار از آن ها مى نماید از امور حتمیه است که «بدا» در آن ها نیست. مثلا در خبر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از قتل عمّار به دست گروه ستمگر یا خبر آن حضرت از شهادت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و شهادت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) و سایر مصیبت ها که بر اهل بیت (علیهم السلام) وارد مى شود، و یا این که حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام)از اهل بیت اولین کسى خواهد بود که به آن حضرت خواهد پیوست، و این که دین اسلام عالم گیر مى شود، و حضرت مهدى (علیه السلام) در آخر الزمان ظهور مى نماید و بیان صفات و خصایص او و ده ها خبر مسلّم دیگر و همین طور است خبرهاى غیبى حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بسیارى از آن ها را اهل سنّت هم روایت کرده اند و خبرهاى سائر ائمه (علیهم السلام) از امور غیبى که این خبرها «بدا»پذیر نیستند و به عبارت صحیح تر در این وقایع «بدا» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمى دادند. اخبارى که از وجود «بدا» در خبرهاى غیبى ایشان سخن گفته است یا بسیار نادر است یا ضعف سند دارند و یا دلالت آن ها کامل نیست. به عنوان مثال همین روایت ابى حمزه که بحث آن گذشت. اگر روایت صحیح هم در این زمینه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که مى گوید به حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام)در وقتى که ضربت خورده بود شرفیاب شدم حضرت فرمودند: اى عمرو، من از شما جدا خواهم شد ... تا سال هفتاد بلاهایى واقع خواهد شد ـ سه بار این جمله را تکرار فرمودند ـ . من عرض کردم یا امیرالمؤمنین فرمودید: تا سال هفتاد بلاهایى پیش خواهد آمد، آیا بعد از هفتاد گشایش هست؟ فرمودند: بلى اى عمرو، بعد از هر بلایى آسانى و گشایشى است. (یَمحُوا اللهُ مَا یَشاءُ وَ یُثبِت وَ عِندهُ اُمُّ الکِتابِ)([56]).([57]) ]«خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مى کند و امّ الکتاب نزد او است».[ این روایت خبر از ظهور و قیام امام زمان (علیه السلام) نمى دهد بلکه خبر از یک سنت الهى مى دهد که (اِنّ مَعَ العُسر یُسرا ]مسلّماً با ـ هر ـ سختى آسانى است)[([58]) با این حال این نکته را هم متذکر مى شود که وقوع این گشایش در صورتى خواهد بود که «بدا» پیش نیاید به علاوه حضرت با قرائت آیه (وَ یَمحُوا اللهُ مَا یَشاءُ وَ یُثبِت وَ عِندهُ اُمُّ الکِتابِ)([59]) در حقیقت مى خواهند بفرمایند این امر صد در صد حتمى نیست چه بسا «بدا» حاصل شود و مانع از فراهم شدن زمینه آن گردد([60]).

عقیده به رجعت  در ارتباط با اعتقاد به مهدویت

پرسش 16:

بر حسب احادیث بسیارى در آخر الزمان جمعى از اموات از ائمه(علیهم السلام)و غیر ایشان به دنیا باز خواهند گشت. آیا اعتقاد به غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) و ظهور آن حضرت با اعتقاد به رجعت هماهنگى دارد; به عبارت دیگر آیا اصل اعتقاد به غیبت و ظهور، رجعت و سائر وقایعى را که قبل از قیام قیامت واقع مى شوند شامل مى شود یا این یک عقیده مستقل و جداى از رجعت است؟

پاسخ:

عقیده به ظهور مهدى و منجى از اهل بیت و فرزندان فاطمه(علیهم السلام)یک اعتقاد عمومى و اجتماعى مسلمین است و اختصاص به شیعه ندارد، اگرچه شیعه شخص او را نیز از نظر حسب و نسب معرفى مى کند ولى اصل این عقیده، یک اعتقاد همگانى است که در ادیان گذشته در تورات و زبور نیز به آن بشارت داده شده است، و اصلى است که بر حسب اصول مذهب شیعه اثنى عشریه ایمان بدون آن کامل نمى گردد و قبولى اعمال مشروط به قبول آن است و کسى که بمیرد و به این مسأله ایمان نداشته باشد و یا حضرت مهدى ـ ارواح العالمین له الفدا ـ را به امامت نشناخته باشد به حکم «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»([61]) به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است، این باور از جهت تاثیر و اهمیت در این حدّ است. اعتقاد به مسأله رجعت هم گرچه ریشه در قرآن و روایات دارد ولى اینطور نیست که مسأله غیبت و مهدویت بدون آن مطرح نباشد. بنابر این اصل امامت و مسأله مهدویت بدون مسئله رجعت هم در کتاب ها مورد بحث قرار گرفته است. با این همه لازم به تذکر است که اصل مسئله رجعت و بازگشت اموات یک مسئله اسلامى است و وقوع آن در زمان هاى گذشته بر حسب آیات متعدد قرآن مجید ثابت است، وقتى این طور شد به دلیل این که در گذشته نظیر داشته است امکان وقوع مجدد آن در آخر الزمان نمى تواند مورد انکار باشد. زمانى که در امم گذشته رجوع اموات اتفاق افتاده و بر طبق یک خبر مشهور در بین اهل سنت: «لتسلکن سبل من کان قبلکم حذوا النعل بالنعل و القذة بالقذة حتى لو ان احدهم دخل حجر ضب لدخلتموه»([62]) آن ها باید وقوع آن را در این امت نیز جایز بدانند. بنابر این نفى امکان و وقوع آن از طرف غیر شیعه بر طبق مضمون این روایت صحیح نیست. در خاتمه ـ با صرف نظر از آیاتى که وقوع رجعت را در امم گذشته خبر داده اند ـ براى تیمّن و تبرّک آیه اى را که شاهد بر وقوع رجعت در این امت است یادآور مى شویم: (وَ یَومَ نَحشُرُ مِن کُلّ اُمّةً فَوجاً مِمَّن یَکذِبُ بِآیاتِنا فَهُم یُوزَعُون)([63]). ]«به خاطر آور روزى را که ما از هر امتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب مى کردند محشور مى کنیم; و آن ها را نگه مى داریم تا به یکدیگر ملحق شوند!».[   این آیه دلالت بر روزى دارد که در آن از هر امتى گروهى از کسانى که تکذیب آیات الهى را کرده اند محشور مى شوند که طبعاً این روز غیر از روز قیامت است.

               و لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلى العظیم                   و آخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمین

 


 

 

 


 





[1]ـ سوره بقره (2)، آیه 124: (اذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن...).

[2]ـ سوره رعد (13)، آیه 7.

[3] ـ سوره بقره (2)، آیه 124.

[4]ـ سوره یونس (10)، آیه 35.

[5]ـ سوره نساء (4)، آیه 59.

[6]ـ سوره نور (24)، آیه 55.

[7]ـ سوره قصص (28)، آیه 5.

[8]ـ سوره انبیاء (21)، آیه 105.

9ـ سوره انعام (6)، آیه 76.

10 ـ بحارالانوار، ج 18، ص 123.

11 ـ مدرک پیشین، ج 36، ص 286، ح 106.

12 ـ مدرک پیشین، ص 368، ح 233.

13 ـ بحارالانوار، ج 36، ص 309، ح 148.

[14] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 102.

[15]ـ بحارالانوار، ج 51، ص 78.

[16]ـ سوره طه (20)، آیه 50.

[17]ـ ر . ک: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اول، ص 320 ـ 347.

[18]ـ فِرق الشیعه، ابى محمد الحسن بن موسى النوبختى، ص 96.

[19]ـ  غیبت طوسى، ص 282.

[20]ـ معجم رجال الحدیث ج 7، ص 76 و تنقیح المقال ج 1، ص 403.

[21]ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7.

[22]ـ بحارالانوار، ج 6، ص 233.

[23]ـ سوره یونس (10)، آیه 35.

[24]ـ سوره رعد (13)، آیه 7.

[25]ـ سوره قصص (28)، آیه 51 .

[26]ـ سوره اسراء (17)، آیه 71.

[27]ـ صحیفه سجّادیه، فرازى از دعاى 47.

[28]ـ کمال الدین، ج 2 ص 378، ب 36، ح 3. در کتاب معانى الاخبار نیز حدیثى مشابه این وجود دارد.

[29]ـ ارشاد شیخ مفید، ص 364، فصل فى سیرته (علیه السلام) .

[30]ـ سوره عنکبوت (29)، آیه 2.

[31]ـ سوره انفال (8)، آیه 37.

[32]ـ سوره نساء (4)، آیه 59.

[33]ـ اعلام الورى، ص 397.

[34]ـ نهج البلاغه صبحى الصالح، خ 187، قسمت 4.

[35]ـ بحارالانوار، ج 52، ص 111، ح 21.

[36]ـ الزام الناصب، ج 1، ص 429.

[37]ـ بحارالانوار، ج 1، ص 188.

[38]ـ سوره اعراف (7)، آیه 96.

[39]ـ سوره روم (30)، آیه 41.

[40]ـ سوره غافر (40)، آیه 60 .

[41]ـ سوره نوح (71)، آیه 11 ـ 10.

[42]ـ سوره اعراف (7)، آیه 142.

[43]ـ سوره یونس (10)، آیه 98.

[44]ـ سوره ابراهیم (14)، آیه 7.

[45]ـ سوره طلاق (65)، آیه 3 ـ 2.

[46]ـ سوره انفال (8)، آیه 53 .

[47]ـ بحارالانوار، ج 4، ص 197.

[48]ـ سوره مائده (5)، آیه 64 .

[49]ـ بحارالانوار، ج 77، ص 172.

[50]ـ سوره الرحمن (55)، آیه 29.

[51]ـ سوره رعد (13)، آیه 39.

[52]ـ سوره آل عمران (3)، آیه 26.

[53]ـ سوره انعام (6)، آیه 40.

[54]ـ بحارالانوار، ج 4، ص 107، ح 19.

[55]ـ سوره الرحمن (55)، آیه 29.

[56]ـ سوره رعد (13)، آیه 39 .

[57]ـ تفسیر العیاشى، ابى النضر محمد بن مسعود بن عیاش، ج 2، ص 217، ح 68.

[58]ـ سوره انشراح (94)، آیه 6 .

[59]ـ سوره رعد (13)، آیه 39 .

[60]ـ براى اطلاع بیشتر به کتاب «سرّ البدا»، تألیف آیة الله صافى گلپایگانى و کتاب هاى بسیار دیگر که محققان بزرگ در این موضوع نوشته اند مراجعه فرمایید.

[61]ـ بحارالانوار، ج 8 ، ص 368 در ضمن بیان علامه مجلسى.

[62]ـ بحارالانوار، ج 21، ص 257.

[63]ـ سوره نمل (27)، آیه 83 .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد