مهدویت

مهدویت

مهدویت
مهدویت

مهدویت

مهدویت

جلوه هاى پنهانى امام عصر علیه السلام

جلوه هاى پنهانى امام عصر علیه السلام

  آشنایى با ابعاد مختلف شخصیت و معارف حضرت بقیة اللّه(علیه السلام) نه تنها به لحاظ اجتماعى و فرهنگى یک امر ضرورى محسوب مى شود، بلکه از جهت اعتقادى نیز یکى از تکالیف مهم تک تک افراد است. هر فردى با توجه به توان فکرى و علمى خود، وظیفه دارد که در راه شناخت امام خویش بکوشد و در انجام وظایفى که نسبت به آن حضرت دارد، کوتاهى نکند. زیرا در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شده است که هر کس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.( [1] ) سالها پس از رحلت پیامبر اکرم از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد که منظور از مرگ جاهلیت چیست؟ حضرتش فرمودند: جاهلیت کفر و نفاق و گمراهى.( [2] ) بنابر این مى توان گفت اگر کسى امام زمان خود را نشناسد از دین و احکام الهى بهره اى ندارد. این حدیث و امثال آن، جایگاه والاى ولایت را در مجموعه معارف الهى نشان مى دهد.
اداره و رهبرى عادلانه جوامع بشرى که آرزو و خواست همیشه انسان ها بوده و هست، از چنان اهمیّتى برخوردار است که قرآن کریم، آخرین پیام آسمانى، انگیزه بعثت پیامبران و نزول وحى را قیام به قسط و برپایى عدالت اجتماعى در جوامع انسانى بیان مى کند، چنانکه مى فرماید: (لَقَدْ أرْسَلنا رُسُلنا بِالْبَیّـِناتِ وَأنزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمِیزانَ لِیَقوُمَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)(
[3] )
«ما فرستادگانمان را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و معیار شناخت حق از باطل را نازل کردیم تا مردم براى اقامه عدالت و قسط بپاخیزند» با این حال، هنوز این وعده الهى و این آرزوى انسان ها محقق نشده و بشرِ تشنه عدالت و قسط، طعمِ شیرین و گواراى آن را نچشیده است. بشر، هنوز در انتظار سپیده دمى به سر مى برد که بانگ عدالت خواهىِ آخرین ذخیره خدا در زمین، یعنى حضرت مهدى(علیه السلام) را بشنود. آن وقت است که انسان هاى ستمدیده جهان با قلب هایى آکنده از عشق و علاقه به همه خوبى ها و با چشمانى پر از اشک شوق، از سویداى قلبشان و از سراسر وجودشان، خروش یا مهدى سر مى دهند و پروانه وار بر گرد وجود آن جناب مى چرخند. از آنجا که نومیدى و یأس از اصلاحات واقعى در جوامع بشرى توسط حکّام قدرتمند و خود سر جهان روز به روز رو به افزایش است، باید گفت که اعتقاد مسلمانان به خصوص تربیت یافتگان مکتب انسان ساز اهل بیت(علیهم السلام)، درباره مصلح حقیقى جهان حضرت مهدى(علیه السلام) که برخاسته از آیات قرآن کریم و فرمایشات پیامبر عظیم الشأن اسلام و ائمه معصومین(علیهم السلام) است، ارج و جلوه اى دیگر یافته و از یک عقیده مذهبى به صورت یک آرمان و آرزوى عمومى براى مردم ستمدیده جهان در آمده است. امید آن است که این وعده حتمى الهى و این خواست درونى انسان ها با غلبه دین حق بر باطل که قرآن کریم نوید آن را داده است( [4] ) با دست توانمند آخرین ذخیره و حجّت خدا تحقق یابد و بشر در پرتو حکومتِ عادلانه حضرت مهدى(علیه السلام)راه سعادت را بپیماید و به کمال مطلوب نایل گردد. اینک به روایتى که از پیامبر اسلام نقل شده و بیانگر این حقیقت است، اشاره مى کنیم: ابن عباس مى گوید که پیامبر فرمود: «خلفا و اوصیاى بعد از من که حجت خدا بر خلق هستند، دوازده نفرند. اولین آنها برادرم و آخرینشان فرزندم مى باشد». عرض شد یا رسول اللّه! برادر شما کیست؟
فرمود: على بن ابیطالب. بار دیگر عرض شد: فرزند شما کیست؟ فرمود: «مهدى، همان کسى که زمین را از قسط و عدل پر مى کند، همچنان که از جور و ظلم پر شده باشد». سپس فرمودند:«سوگند به خدایى که مرا به حق فرستاد و بشارت دهنده قرار داد، اگر از عُمرِ دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى مى گرداند تا فرزندم مهدى خروج نماید. سپس روح خدا، عیسى، از آسمان فرود مى آید و در نماز به آن حضرت اقتدا مى کند. زمین به نور وجود او (حضرت مهدى(علیه السلام)) روشن مى گردد، و پرتو حکومت و سلطنت وى سراسر گیتى را فرا مى گیرد».(
[5] ) از مضمون این حدیث و احادیث فراوان دیگر که مؤیّد آن است چند نکته استفاده مى شود: 1 ـ خلفا و جانشینان پیامبر دوازده نفرند.
2 ـ اولین خلیفه پیامبر، حضرت على(علیه السلام) و آخرینشان حضرت مهدى(علیه السلام) است. بدیهى است که این موضوع، صحّت اعتقادات شیعه امامیّه را که قائل به امامت ائمه دوازده گانه از اهل بیت پیامبر هستند، ثابت مى کند.
3 ـ حضرت مهدى(علیه السلام) از اولاد و فرزندان پیامبر است.               
4 ـ اصل غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) از مضمون این حدیث ثابت مى شود.توضیح مطلب این که در حدیث آمده است: «لو لم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد لطوّل اللّه ذلک الیوم حتّى یخرج فیه ولدی المهدىّ» جمله «یخرج» مى رساند که ابتدا باید غیبتى باشد تا بعد از آن، خروج محقّق شود. با توجه به مضمون این جمله، شبهاتى که بعضى از افراد ناآگاهِ اهل سنّت، در مورد غیبت آن حضرت مطرح مى کنند، رفع مى شود.    
5 ـ ظهور آن حضرت پس از غیبتى طولانى، حتمى وغیر قابل تردید است.                
6 ـ مضمون این حدیث نمایانگر شخصیّت عظیم و برازنده حضرت مهدى(علیه السلام)است. زیرا این حدیث حاکى از این است که آن حضرت علاوه بر آن که حجّت خدا بر تمام خلق مى باشد، داراى موقعیّتى است که هیچ کدام از اولیا و حجج الهىِ قبل از ایشان آن را نداشته اند. چرا که او به عنوان آخرین ذخیره خدا در زمین، توفیق اجراى قوانین اسلام را در سراسر گیتى پیدا مى کند و زمین را در پرتو حکومت دین حق، از عدل و داد پر مى کند و از لوث وجود جائرین و ستمگران پاک مى سازد و با حاکم نمودن دین اسلام، مفاد آیه شریفه «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(
[6] ) تحقّق مى پذیرد.
آرى! این همان آیه اى است که خداوند متعال وعده حتمى غلبه دین اسلام بر سایر ادیان را داده، و هنوز این وعده الهى تحقق نیافته است. در این جا مناسب است فرمایشى را از امام صادق(علیه السلام) در مورد تأویل این آیه مبارکه متذکّر شویم:
ابو بصیر مى گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: «آیا این آیه تحقق یافته است؟»امام(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند! هنوز این آیه محقق نشده است». عرض کردم: «جانم به قربانت! کى محقق خواهد شد؟» حضرت فرمود:
«هنگامى که قائم(علیه السلام) ـ انشاء اللّه ـ قیام کند. زیرا در هنگام قیام آن حضرت، هیچ کافر و مشرکى باقى نمى ماند جز این که خروج او را کراهت دارد. ]آن حضرت، کافران و مشرکان را از بین مى برد [حتى اگر کافر یا مشرکى در دل سنگى پنهان شده باشد، آن سنگ، افراد مؤمن را از وجود او با خبر مى سازد و خدا نیز زمینه قتل و نابودى کافران و مشرکان را بدین وسیله فراهم مى سازد».(
[7] ) این جا است که امام صادق(علیه السلام) آرزوى درک حضور حضرت مهدى(علیه السلام)را نمود، و این آرزو را در جواب سؤالى که از آن حضرت در مورد تولّد حضرت قائم(علیه السلام)مى شود، بیان فرمودند: سئل أبو عبد اللّه(علیه السلام): هل ولد القائم؟ قال: «لا، ولو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی».( [8] ) از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: «آیا حضرت قائم متولد شده است؟» فرمودند: «نه، امّا اگر حضرتش را درک کنم در تمام عمر خودم او را خدمت و یارى نمایم». باید اذعان کنیم که معرفت و شناخت ما نسبت به ساحت مقدّس امام زمان(علیه السلام) ضعیف است و باید عاجزانه از خداوند متعال درخواست کنیم که توفیق شناخت و معرفت کافى نسبت به آن حضرت را به ما عنایت فرماید. به این امر مهم در دعاهایى که از ائمه معصومین(علیهم السلام)وارد شده، توجه شده است: «اللهمَّ عرّفنی حجّتک فإنّک إن لَمْ تُعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی».( [9] )
«پروردگارا! حجّت خویش را به من بشناسان. زیرا اگر حجّتت را به من معرفى نکنى در دینم گمراه مى شوم». آرى! شناخت کافى و صحیح حجت خدا از امورى است که مى تواند راه را براى ظهور آن بزرگوار هموار کرده و زمینه حکومت جهانى اسلام را به رهبرى یگانه منجى عالم، حضرت حجة بن الحسن العسکرى(علیه السلام) فراهم سازد، تا به واسطه هدایت و ارشاد آن حضرت بلاد خدا، آباد و بندگان خدا، احیاگردند چنانکه در دعاى عهد مى خوانیم: «واعمر اللّهمَّ به بلادک وأحی به عبادک».( [10] )
امیدواریم هر چه زودتر آن روز گار پر شکوه فرا رسد.آمین رب العالمین   پیش درآمد            
 نگرشى بر مسئله غیبت

یکى از موضوعات بسیار مهمى که از دوران زندگى پیامبر گرامى اسلام تاکنون در جامعه اسلامى مورد بحث و گفتگو بوده است، موضوع غیبت حضرت مهدى(علیه السلام)ـ آخرین وصىّ و جانشین آن حضرت ـ مى باشد. از آن جایى که این موضوع از نظر پیامبر اکرم و ائمه معصومین(علیهم السلام) داراى اهمیت فراوانى است، روایات و آثار زیادى از ایشان در این باره رسیده که از حیث کثرت در حدّ تواتر و بلکه مافوق آن است; به طورى که از صدر اسلام تاکنون صدها اثر علمى، تاریخى و حدیثى توسط علما و دانشمندان اسلام، اعمّ از شیعه و سنّى، درباره غیبت و مسئله مهدویت در اسلام به رشته تحریر در آمده است.
البته علما و دانشمندان اسلام، هر یک، از زاویه اى خاصّ، این موضوع را تجزیه و تحلیل کرده و گوشه اى از آن را بیان نموده اند. در این راستا ما نیز در صدد آنیم که این موضوع مهمّ را با عنایت خداوند متعال و با لطف حضرت مهدى(علیه السلام) به قدر امکان مورد بحث و بررسى قرار دهیم و اکنون بحث را با ارزیابى علل و اسباب غیبت آن حضرت آغاز مى کنیم.
بدون شکّ هیچ پدیده اى در جهان طبیعت، بدون علّت و سبب محقق نمى شود. زیرا بنیاد نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات نهاده شده است و براى پیدایش هر چیز، باید علّت و سبب، مخصوص آن را جستجو کرد و از هر علّت و سبب، مسبّب و معلول خاصّ آن را انتظار داشت. به عبارت دیگر، به طور کلى پدیده ها و موجوداتى که در عالم محقق مى شود دو نوع است:
1 ـ پدیده هاى مادى    
2 ـ پدیده هاى معنوى
بدیهى است که هر کدام از این دو پدیده، داراى علل و اسباب خاصّ خودش مى باشد که در پیدایش آن پدیده، نقش دارد. قضا و قدر الهى، وجود هر موجودى را از مجراى علّت و سبب خاصّ خودش به وجود آورده و براى پیدایش هر امرى از امور عالم، علّت و سبب خاصّى قرار داده است. به عنوان مثال، خداوند متعال براى خلقت و پیدایش انسان، اسباب و علل مادّى و براى هدایت و ارشاد مردم، علل و اسباب معنوى قرار داده است. سنّت خدا بر این است که اگر بخواهد انسانى را خلق کند، او را از مجراى طبیعى، یعنى به وسیله پدر و مادر که داراى وجود مادى هستند، به وجود مى آورد و اگر بخواهد انسانى را هدایت و ارشاد نماید، به وسیله پیامبران و نزول وحى بر آنان و نیز با الهامات معنوى، هدایت و ارشاد مى نماید. خداوند متعال در راستاى اهداف خلقت، موجودات را به دو نوع، هدایت و ارشاد مى کند:
1 ـ هدایت تکوینى منظور از هدایت تکوینى آن است که خداوند هر موجودى را که مى آفریند، او را به سوى اهدافى که براى آن آفریده است، هدایت مى کند; چنانکه حضرت موسى(علیه السلام) در جواب سؤال فرعون که پرسید: روردگار شما کیست؟ فرمود:(رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى)( [11] ) «پروردگار ما، کسى است که همه موجودات عالم را از نعمت وجود، برخوردار ساخت و سپس به راه سعادت و کمال هدایت کرد». بنابر این، هدایت تکوینى خداوند، هدایتى است که نسبت به همه موجودات عالم جریان دارد.                   2 ـ هدایت تشریعى    
هدایت تشریعى عبارت از آن است که خداوند براى موجوداتى که از نعمت عقل و شعور برخوردارند ـ مانند انسان ـ برنامه و قانون قرار داده و آنان را موظّف به اجرا و عمل به آن نموده است; لکن باید دانست که خداوند، هدایت تشریعى خود را به واسطه نزول وحى و فرستادن پیامبران به مردم ابلاغ مى کند و پیامبران را از میان مردم انتخاب مى فرماید; چنانکه آیات بسیارى در قرآن کریم(
[12] ) شاهد و گواه این مطلب است. به عنوان نمونه، یک آیه را با توجه به شأن نزول آن، که مناسبت بیشترى با بحث دارد، ذکر مى کنیم: (وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أئمَّةً یَهْدُونَ بِأمْرِنَا لَـمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیاتِنَا یُوقِنُونَ)( [13] ) «و از آنان امامان و پیشوایانى قرار دادیم که مردم را به امر ما هدایت کنند. زیرا که آنان در راه هدایت به حق، صبر و شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند».
گر چه ظاهر این آیه مربوط به امم گذشته و سفراى بنى اسرائیل است، ولى امام باقر(علیه السلام) در تفسیر و بیان این آیه کریمه مى فرمایند: «این آیه به خصوص درباره امامان از فرزندان حضرت فاطمه(علیها السلام)نازل شده است».( [14] )
از مضمون این آیه و سایر آیاتى که در مورد هدایت تشریعى آمده است و از فرمایشات معصومین(علیهم السلام) که در تفسیر آن آیات رسیده است، استفاده مى شود که پیامبران و پیشوایان الهى باید در میان جوامع بشرى باشند و به هدایت و ارشاد مردم بپردازند و با ابلاغ اوامر و نواهى خدا به مردم، راه رسیدن به سعادت و کمال را به ایشان ارائه دهند. بدیهى است که این امر مهم انجام نمى پذیرد مگر آن که رهبران الهى و پیشوایان دینى در میان مردم باشند. بنابر این، اصل اوّلى این است که پیامبران خدا و همچنین خلفا و اوصیاى آنان درمیان مردم و با مردم باشند تا مردم بر اثر معاشرت با آنان، راه و رسم بندگى خدا را از نظر علم و عمل بیاموزند. لذا خداوند متعال خطاب به مؤمنین مى فرماید: (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)( [15] )
«به تحقیق که زندگانى رسول خدا براى شما سرمشق خوبى است». با توجّه به آنچه گفته شد، این سؤال مطرح مى شود که اگر اصل اوّلى و قانون کلّى این است که پیامبران و رهبران معصوم(علیهم السلام) در میان مردم باشند، پس موضوع غیبت و عدم حضور بعضى از حجج خدا در میان مردم ـ خواه در ادیان گذشته و خواه در زمان اسلام ـ چگونه تفسیر و توجیه مى شود؟ و آیا غیبت اولیاى خدا با اهداف آنان و هدایت تشریعى، منافات ندارد؟ در پاسخ باید گفت: خداوند متعال، پیامبران و فرستادگان خویش را براى هدایت و ارشاد مردم فرستاد تا آنها را به سوى کمال و سعادت ابدى رهنمون شوند. بدیهى است که پیامبران و رهبران الهى این وظیفه مهم را به نحو احسن انجام مى داده اند; امّا از آنجایى که سنّت خدا بر این است که سرنوشت هر قوم و ملتى را به دست خود آنها تغییر دهد( [16] )، به همین جهت، این خود انسان ها هستند که باعث تغییر سرنوشت خود مى گردند. اگر آنها از انبیا و اوصیا(علیهم السلام)پیروى و راه راست و مستقیم آنان را دنبال کنند و سرنوشت دنیا و آخرت خود را در این آزمایش بزرگ الهى بر اساس اجراى اوامر و نواهى خدا در راستاى نیل به سعادت و کمال مطلوب دگرگون سازند، در زمره دوستان و اولیاى خدا قرار مى گیرند. این امر ممکن نیست مگر با تبعیّت و پیروى کامل و بى چون و چرا از فرستادگان خدا چنانکه قرآن کریم این حقیقت مهم را بیان مى فرماید: (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ)( [17] ) «اى پیامبر! بگو که اگر خدا را دوست مى دارید، از من پیروى کنید، تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد». این جا است که باید گفت علّت و سبب اصلى غیبت پیامبران خدا مانند حضرت ادریس، یوسف، موسى و عیسى(علیهم السلام) در یک چیز خلاصه مى شود و آن عدم تبعیّت کافى و کامل مردم از آنان است که زمینه را براى جنایات زمامداران جائر زمانشان فراهم ساخت و غیبت پیامبران و رهبران الهى را موجب گشت.( [18] ) قطعاً اگر امت اسلام نیز در تمام زمینه ها به نحو احسن از پیامبر گرامى اسلام تبعیّت مى کردند و سفارش هاى پى در پى آن حضرت را در مورد تبعیّت از قرآن و عترت به کار مى بستند، کار به جایى نمى رسید که اولیاى خدا و پیشوایان معصوم و اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) یکى پس از دیگرى به دست ناپاکان امت کشته یا مسموم شوند و سرانجام خداوند متعال نیز به جهت ناسپاسى امت اسلام، از حضور آخرین حجّت و ولىّ خویش در میان مسلمانان کراهت داشته باشد و او را از انظار عموم مستور بدارد; چنانکه از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «إنّ اللّه إذا کره لنا جوار قوم نزعنا من بین أظهرهم»( [19] ) «هنگامى که خداوند، همجوارى با مردمى را براى ما کرات داشته باشد و نخواهد، ما را از میان آنان بیرون ببرد». باید حقیقت را براى همه پویندگان راه حقّ و زمینه سازان حکومت جهانى اسلام به رهبرى حضرت مهدى(علیه السلام) بیان داشت وآن اینکه، اگر سقیفه شوم بر سر مسلمانان سایه نمى افکند، هرگز، نه پهلوى حضرت فاطمه(علیها السلام)، دخت گرامى پیامبر شکسته مى شد ونه حضرت على(علیه السلام)، امام و رهبر معصوم مسلمانان، بیست و پنج سال در خانه مى نشست و نه بلاد مسلمانان و سرزمین هاى اسلامى جولانگاه افرادى مانند معاویه و عمرو بن عاص مى گردید و نه ماجراى فجیع و درد آور کربلا رخ مى داد و . . . و نه غیبتى این چنین طولانى و حزن آور به وجود مى آمد. آرى! غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) نیز بر اثر علل و عوامل مختلفى که در طول تاریخ دویست و شصت ساله دست به دست هم داده بودند، سرانجام در سال (260) هجرى، بعد از شهادت امام حسن عسکرى(علیه السلام)واقع شد و جهان اسلام و بشریّت را در کام محرومیّت و دورى از دیدار آخرین ذخیره خدا فرو برد و بدین سبب خسارتى بزرگ متوجّه دنیاى اسلام و جهان بشریّت گردید. اینک ما به قدر امکان، علل و اسبابى را که موجب غیبت آن حضرت شده است مورد بررسى و تحقیق قرار مى دهیم. به امید آن که روزى فرا رسد که زمینه و شرایط لازم براى ظهور آخرین حجت خدا فراهم گردد و دوران ظلمت بار غیبت به سر آید و پرچم اسلام با دستان توانمند حضرت مهدى(علیه السلام) در سراسر گیتى به اهتزاز در آید و آیه کریمه «وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»( [20] ) محقّق گردد.
مفضل از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت در مورد آیه «وَأَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» فرمودند:
«منظور از «ربّ الارض»، امامى است که از طرف خدا براى هدایت مردم در زمین معیّن شده است».
عرض کردم: «زمانى که آن حضرت خروج کند، چه خواهد شد؟».حضرت فرمود: «در آن هنگام مردم به واسطه نور وجود امام، از نور خورشید و ماه بى نیاز مى گردند».(
[21] ) در این جا از همه علاقه مندان به اسلام و قرآن ـ خاصه شیعیان و ارادتمندان به اهل بیت(علیهم السلام) ـ مى خواهیم که در این فرمایش عمیق و پر معناى امام صادق(علیه السلام) با دقّت بیندیشند و ببینند که چه خسارت بزرگى به واسطه غیبت حضرت ولى عصر(علیه السلام) متوجه دنیاى اسلام و بشریّت شده است.  از این باید به حکم وظیفه شرعى خودمان، علل و عوامل غیبت را بررسى کرده و تا جایى که امکان دارد در رفع و از بین بردن آن بکوشیم و از خداوند بخواهیم که زمینه و مقدّمات ظهور آن حضرت را فراهم فرماید. اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج بحقّ محمّد و آل محمّد
 
بررسى علل و اسباب غیبت

  1 ـ واقع شدن سنّت هاى پیامبران درباره حضرت مهدى(علیه السلام)   یکى از علل و اسباب غیبت امام زمان(علیه السلام) که در روایات معصومین(علیهم السلام)آمده، این است که موضوع غیبت در اسلام چیز جدید و بى سابقه اى نیست، بلکه در امم پیشین نیز به صورت یک سنّت الهى جریان داشته است. از طرفى خداى متعال با ارسال پیامبران براى هدایت مردم، حجّت را بر همگان تمام کرده، و راه هر گونه عذر و بهانه جویى را بر افراد لجوج و بهانه گیر بسته است. از طرف دیگر پیامبران خدا(علیهم السلام) تمام تلاش و کوشش خویش را براى هدایت و ارشاد مردم به کار برده و در این راه مصایب و مشکلات فراوانى را متحمّل مى شدند و بدون کم ترین توقّع و چشم داشتى، مردم را به سوى خدا دعوت مى کردند. متأسفانه مردم بر اثر جهل و نادانى بناى مخالفت با پیامبران خدا را مى گذاشتند و آن چنان عرصه را بر آنان تنگ مى کردند که در مواردى چاره اى جز اختفا و غیبت نداشتند. به همین جهت براى مدّتى از نظر مردم پنهان مى شدند.در این زمینه روایات زیادى از حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام)نقل شده است که به عنوان نمونه به ذکر دو حدیث بسنده مى کنیم. «سُدَیر از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که حضرت فرمود: براى قائم ما غیبتى است طولانى. عَرض کردم: چرا یابن رسول اللّه؟ حضرت فرمود: به جهت این که خدا خواسته است که سنّت و روش پیامبران گذشته را در مورد غیبت هایشان درباره آن حضرت نیز جارى کند; اى سدیر! به ناچار غیبت آن جناب واقع خواهد شد. زیرا خداوند متعال فرموده است: «لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق»( [22] ) سنّت گذشتگان درباره شما نیز جارى خواهد گشت».( [23] )
«عبد اللّه بن فضل هاشمى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که حضرت فرمود: ناگزیر براى صاحب الامر غیبتى خواهد بود، به طورى که صاحب هر عقیده باطلى در مورد آن حضرت دچار شکّ و تردید مى شود. عبد اللّه گفت: جانم به فدایت! چرا؟
حضرت فرمود: ما اجازه نداریم علّت آن را براى شما بیان کنیم. عبد اللّه بار دیگر عرض کرد: حکمت غیبت آن حضرت چیست؟
حضرت فرمود: حکمت غیبت آن حضرت، همان حکمت غیبت پیامبران و حجج پیشین خداوند است و تا بعد از ظهور آن حضرت علّت آن کشف نمى شود; همان گونه که علّت سوراخ کردن کشتى و کشتن غلام و بپا نمودن دیوار توسّط خضر(علیه السلام) تا هنگام جدا شدن موسى(علیه السلام)از خضر براى آن حضرت روشن نشده بود».(
[24] ) ازاین دو روایت که از امام صادق(علیه السلام) نقل شد، چند نکته استفاده مى شود:1 ـ اصل وقوع غیبت حضرت مهدى(علیه السلام)، و به طول انجامیدن آن از هر دو روایت استفاده مى شود. زیرا روایت اول در طولانى شدن غیبت صراحت دارد، و در روایت دوم نیز به طولانى شدن غیبت اشاره شده است; به جهت این که حضرت فرمود: «غیبت آن حضرت به گونه اى خواهد بود که موجب شکّ و تردید براى بعضى از افراد مى شود»
و چنین غیبتى طبعاً ملازم با طولانى بودن آن است. 2 ـ این که موضوع غیبت امام زمان(علیه السلام) چیز جدید و بى سابقه اى نیست; بلکه در پیامبران و حجج پیشین خدا نیز، وجود داشته است و همان علل و اسباب و حکمت هایى که موجب غیبت آنها شده، غیبت آن بزرگوار را نیز موجب گردیده است. 3 ـ از روایت دوم استفاده مى شود که خداوند به ائمه معصومین(علیهم السلام)نیز اجازه نداده است که تمام علل و اسبابى را که موجب غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) شده، براى شیعیان بیان فرمایند و کشف آن ها را به بعد از ظهور آن حضرت موکول فرموده اند.از این نکته، نکته دیگر و بلکه نکات دیگرى مى توان استفاده نمود; زیرا امام صادق(علیه السلام) در پایان سخنانشان به عبد اللّه بن فضل فرمود: «اى پسر فضل! موضوع غیبت مهدى(علیه السلام) امرى خدایى و سرّى از اسرار او و غیبى از غیب هاى اوست. از آن جایى که ما مى دانیم خداوند حکیم است، تصدیق مى کنیم که تمام کارهاى او از روى حکمت است، گر چه علّت و سبب آن براى ما روشن نباشد».(
[25] ) آنچه لازم است اشاره کنیم آن است که ما باید بیشتر در زمینه شناخت حضرت مهدى(علیه السلام) و همچنین موضوع ولایت و امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) فکر و اندیشه خودمان را به کار گیریم و با تجزیه و تحلیل عمیق ترى در راستاى شناخت پیشوایان معصوم(علیهم السلام) گام برداریم.
اینجاست که باید در فکر و اندیشه عمیق ترى فرو رویم و بدانیم که بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام چه رویداد بزرگى اتفاق افتاده بود که خلفا و جانشینان به حق پیامبر اسلام، یعنى حضرت على(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن بزرگوار، در طول دویست و شصت سال نتوانستند آن چنان که مى بایست حرف دلشان را بزنند و حقیقت امر را براى شیعیان و ارادتمندان خود بیان فرمایند تا جایى که بیان بسیارى از حقایق را به بعد از ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) موکول فرمودند چنانکه در فرمایش امام صادق(علیه السلام) به عبداللّه بن فضل هاشمى گذشت. جواب این پرسش با مراجعه به تاریخ صدر اسلام به خوبى روشن مى شود و معلوم مى گردد که عامل تمام گرفتارى هایى که بعد از رحلت پیامبر اسلام براى مسلمانان پیش آمد، همان غصب خلافت است که به سبب آن زعامت و رهبرى جامعه اسلام از صاحبان و وارثان اصلى آن سلب گردید.
2 ـ همگونى غیبت حضرت مهدى(علیه السلام)
با غیبت انبیاى گذشته در مورد همگونى غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) با غیبت انبیا(علیهم السلام)، علل و حکمت هایى در روایات بیان شده است که با توجه به آن، قسمتى از اسرار غیبت روشن مى شود. به چند روایت در این زمینه، اشاره مى کنیم.
1 ـ سدیر صیرفى مى گوید: با مفضّل و ابو بصیر و ابان بن تغلب خدمت امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شدیم. آن حضرت بر روى خاک نشسته بود و لباسى خیبرى بر تن داشت و همچون مادرى فرزند مرده، گریه مى کرد و حزن و اندوه، سراسر وجود حضرت را فرا گرفته بود و در حالى که اشک هایش جارى شده بود مى فرمود: «سیّدی غیبتک نَفَتْ رُقادی، وضیّقت علىّ مهادی، وابتزّت منّی راحة فؤادی، سیّدی غیبتک أوصلت مصابی بفجایع الأبد». «اى آقاى من! غیبت تو خواب را از دیدگان من سلب نموده و زندگانى را بر من تنگ کرده و آرامش قلبم را از من گرفته است. اى آقاى من! غیبت تو، مصائب و اندوه مرا براى همیشه درد آور نموده است». آن قدر حضرت صادق(علیه السلام) درباره طولانى شدن غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) سخن گفت که عقل از سر ما پرید و قلبمان شکست. به آن حضرت عرض کردیم: اى فرزند بهترین انسان ها! چرا این قدر گریان و اندوهناک هستید؟
حضرت صادق(علیه السلام) در حالى که نفسى عمیق و سوزناک کشید، فرمود: «امروز صبح به کتاب «جفر» نگاه کردم و در کیفیّت تولد و غیبت طولانى قائم(علیه السلام) و گرفتارى مؤمنان و تردیدهایى که به واسطه طولانى شدن غیبت در آنان پیدا مى شود و اکثر آن ها از دینشان بر مى گردند، تأمّل کردم; رقّت، قلبم را فرا گرفت و غم و اندوه بر من چیره گشت».
از حضرت صادق(علیه السلام) تقاضا کردیم که ما را مورد عنایت و تفضّل قرار داده و در جریان مسایل مربوط به غیبت آن حضرت قرار دهد. حضرت صادق(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «خداوند متعال در قائم ما، سه سنّت از سه پیامبر قرار داده است; تولّد آن حضرت را مانند تولد حضرت موسى(علیه السلام) و غیبت او را مانند غیبت حضرت عیسى(علیه السلام) و طول عمر آن جناب را مانند طول عمر حضرت نوح مقرّر فرموده است. سپس عمر بنده صالح خدا، خضر(علیه السلام)، را دلیل بر طول عمر حضرت مهدى(علیه السلام)قرار داده است». از حضرت صادق(علیه السلام) توضیح خواستیم. حضرت فرمودند: «در مورد تولّد موسى(علیه السلام)، چون فرعون دریافته بود که زوال ملک و سلطنت وى به دست موسى خواهد بود، دستور داد که کاهنان در حضورش جمع شده و او را از نَسَب موسى(علیه السلام)باخبر نمایند. آنان نیز خواسته فرعون را بر آوردند و گفتند موسى از بنى اسرائیل است. لذا فرعون دستور داد تا شکم زنان حامله را دریدند و بیش از هزار مولود از بنى اسرائیل را کشتند; ولى به موسى(علیه السلام) که در حفظ و حمایت خداوند متعال به سر مى برد، دست نیافتند». آنگاه امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
«همچنین بنى امیّه و بنى عبّاس، چون با خبر شدند که زوال و پایان سلطنت آن ها و سایر ملوک و جبابره آنان بر دست قائم اهل بیت(علیهم السلام)خواهد بود، به عداوت و دشمنى با اهل بیت(علیهم السلام)برخاسته و قتل و کشتار اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)را شروع کردند تا شاید بتوانند به کشتن حضرت مهدى(علیه السلام)دست یابند; لکن خداوند مانع شد که ستمگران از آن حضرت با خبر شوند، تا نور ـ امامت ـ را به پایان برساند; گر چه مشرکین کراهت داشته باشند». و امّا  در مورد غیبت حضرت عیسى(علیه السلام) یهود و نصارا گفتند که عیسى کشته شد. لکن خداوند آنان را تکذیب نمود و فرمود: «وَما قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوُه وَلکِن شُبِّهَ لَهُمْ(
[26] ); نه او را کشتند و نه بر دار آویختند ولکن امر بر آنها مشتبه گردید». همین طور است غیبت قائم(علیه السلام). زیرا امّت به واسطه طولانى شدنش آن را انکار مى کنند».امّا راجع به طولانى شدن عمر نوح(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «وقتى نوح(علیه السلام) براى قوم خود درخواست عذاب نمود، خداوند جبرئیل را با هفت هسته خرما فرستاد و او را مأمور به کاشتن آنها نمود و براى وى پیغام فرستاد که من بندگانم را هلاک نمى کنم مگر بعد از اتمام حجت بر آنان و تو صبر و تحمّل را پیشه کن و آنان را به سوى من دعوت کن که ثواب و پاداش تو را عطا خواهم کرد. این آزمایش الهى به قدرى طولانى شد که عده بسیارى از دین خدا برگشتند، تا جایى که فقط هفتاد و دو نفر از امت حضرت نوح بر دین آن حضرت ثابت ماندند.
بدین وسیله آزمایش الهى تحقّق یافت و کسانى که در معرض انحراف و نفاق بودند، از مؤمنان حقیقى جدا شدند. آن گاه خداوند به نوح(علیه السلام)دستور ساختن کشتى را داد و فرمود: «وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا(
[27] ); اى نوح! کشتى را در حضور ما و به فرمان ما بساز». آن گاه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: برنامه غیبت قائم(علیه السلام) نیز چنین است. زیرا به قدرى طولانى مى شود که براى بسیارى از شیعیانى که داراى نفاق هستند، ارتداد حاصل مى شود و مؤمنان خالص از دیگران جدا مى گردند. امّا طولانى شدن عمر بنده صالح خدا، خضر(علیه السلام)، نه به نبوّت و امامت اوست; بلکه چون خداوند عمرى طولانى براى حضرت مهدى(علیه السلام)مقدّر نمود و مى دانست که طولانى شدن غیبت آن حضرت، موجب انکار مى شود، عمر خضر را طولانى گردانید تا بدین وسیله، بر طولانى شدن عمر حضرت مهدى(علیه السلام)استدلال شود و حجت خدا بر منکران آن حضرت تمام گردد».( [28] ) در این روایت، امام صادق(علیه السلام) بعضى از علل و حکمت هایى را که موجب غیبت شده است، بیان فرمودند که با توجه به آن، بعضى از اسرار غیبت براى ما روشن مى گردد. 2 ـ سعید بن جبیر مى گوید: از سیدالعابدین على بن الحسین(علیهما السلام)شنیدم که مى فرمود: در قائم ما سنّت هایى از انبیا است; سنّتى از آدم و سنّتى از نوح و سنّتى از ابراهیم و سنّتى از موسى و سنّتى از عیسى و سنّتى از ایّوب و سنّتى از حضرت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم). امّا سنّتى که از آدم و نوح در آن حضرت است، طول عمر است. سنّتى که از ابراهیم است، مخفى بودن ولادت و کناره گیرى از مردم است. سنّتى که از موسى است، ترس و غیبت است. سنّتى که از عیسى در اوست، اختلاف مردم درباره او است. سنّتى که از ایوب است، رسیدن فَرَج بعد از گرفتارى است و سنّتى که از محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)است، قیام و خروج به شمشیر است».( [29] )
 
نتیجه :

با توجه به تشابه و همگونى علل و اسباب غیبت امام زمان(علیه السلام) با علل و اسباب غیبت بعضى از پیامبران خدا، چنین نتیجه مى گیریم که همان طورى که با روى کار آمدن ستمگران در امم گذشته، اسباب غیبت و اختفاى عدّه اى از پیامبران خدا فراهم شد، براى حضرت مهدى(علیه السلام) نیز در امّت اسلام، اسباب غیبت مهیّا گردیده است چنانکه این معنى را مرحوم صدوق از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل مى کند: «حضرت نوح(علیه السلام) هنگام فرا رسیدن مرگش شیعیان خود را فرا خواند و به آنان فرمود که بدانید که بعد از من با غیبتى روبرو مى گردید که طواغیت و ستمگران در آن ظاهر مى شوند; لکن خداوند متعال، سرانجام شما را به واسطه فرزندم هود که از هر جهت به من شباهت دارد، نجات مى دهد و دشمنان شما را در هنگام ظهورش هلاک مى کند.  لذا پیروان نوح(علیه السلام) پیوسته درانتظار مقدم حضرت هود(علیه السلام) به سر مى بردند و منتظر ظهورش بودند».( [30] ) آرى! در امّت اسلام بعد از آن که مسلمانان سفارشات اکید پیامبر را در مورد خلافت و امامت على(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت نادیده گرفتند، منافقان ظاهر شدند و قدرت اسلام را که مرهون زحمات صادقانه پیامبر اکرم و از خود گذشتگى هاى حضرت على(علیه السلام) بود، در دست گرفتند و از همان آغاز کار، به جاى قدردانى از پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین(علیهما السلام)بناى اذیّت و آزار اهل بیت(علیهم السلام)را گذاشتند. در نتیجه در اندک زمانى مقدمات شهادت دخت گرامى پیامبر، حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، و خانه نشینى حضرت على(علیه السلام)فراهم گردید و خطّ انحراف از اسلام که توسّط طواغیت و ستمگران به وجود آمده بود ادامه یافت و خلفا و جانشینان راستین پیامبر اسلام، یکى پس از دیگرى به دست اشقیا به شهادت رسیدند و سرانجام با شهادت یازدهمین پیشواى معصوم پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مسئله غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) رخ داد و دنیاى اسلام و بشریّت، از دیدار جمال آشکار آخرین وصىّ پیامبر محروم گشت. در پایان این بحث، جملاتى از کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که با موضوع بحث ما نیز مناسب است مى آوریم. آن حضرت در پیشگویى اى درباره حضرت مهدى(علیه السلام) مى فرماید: «. . . یا قوم، هذا إبّان ورود کلّ موعود، ودنوٍّ من طلعة ما لا تعرفون، ألا و إنّ من أدرکها منّا یسری فیها بسراج منیر، و یحذو فیها على مثال الصالحین لیَحُلِّ فیها ربقاً و یعتق فیها رقّاً، و یصدع شعباً و یشعب صدعاً، فی سُترة عن الناس، لا یبصر القائف أثره و لو تابع نظره . . .»( [31] ) «اى مردم! اکنون هنگام فرا رسیدن فتنه هایى است که به شما وعده داده شد و نزدیک است برخورد شما با رویدادهایى که حقیقت آن براى شما مبهم و ناشناخته است. بدانید که هر کس از ما اهل بیت (مهدى موعود منتظر(علیه السلام)) آن روزگار را درک کند، با مشعل فروزان هدایت حرکت مى کند و به سیره و روش پاکان و نیکان (پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام)) رفتار مى نماید، تا این که در آن گیر و دارها گره ها را بگشاید و بردگانِ در بند و اسیر را از بردگى و اسارت نجات بخشد و جمعیت باطل را متلاشى نماید و حق طلبان را با هم جمع نماید. این رهبر (مدّت هاى طولانى) درخفا و پنهانى از مردم به سر مى برد و هر چند کوشش کنند تا اثرى از او بیابند، ردّ پایش نیابند.
در این هنگام گروهى از مؤمنان براى در هم کوبیدن فتنه ها آماده مى شوند همچون آماده شدن شمشیر که در دست آهنگر صیقل زده شده. آنها کسانى هستند که چشمانشان به نور قرآن جلا گیرد و موج تفسیر قرآن در گوش دلشان طنین انداز شود و در شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حکمت و معارف الهى سیراب گردد». همان گونه که ملاحظه نمودید، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)جریاناتى را که در صدر اسلام واقع شده است، مقدمه فتنه هاى آینده و غیبت دردناک حضرت مهدى(علیه السلام) معرفى نموده اند; آن گاه با بشارت فرا رسیدن روزگارى پر شکوه، دل هاى غم زده را شاد و امیدوار فرموده اند. «اللهم اجعلنی من أنصاره وأعـوانه وأتـباعه وشیعته، وأرنی فی آل محمّد(علیهم السلام) ما یأملون، وفی عدوّهم مایحذرون، إله الحقّ آمین یا ذاالجلال والإکرام یا أرحم الراحمین».(
[32] )

 3 ـ خوف از کشته شدن (فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ)( [33] )
«هنگامى که از شما ترسیدم، فرار کردم. آن گاه پروردگارم به من علم و حکمت عطا کرد و مرا از پیامبران خویش گردانید».
خداوند از قول حضرت موسى(علیه السلام) نقل مى فرماید که آن حضرت در شرایطى که براى وى پیش آمده بود و خطر قتل، او را از ناحیه دشمن تهدید مى کرد، فرار کرد و خود را از مرگ نجات داد. نکته اى که از آیه مذکور استفاده مى شود این است که انسان باید تا جایى که امکان دارد، خطر مرگ را از خود دور کند و بدون جهت خود را به کشتن ندهد.
یکى از علل و اسباب غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) که در روایات اهل بیت(علیهم السلام) بیان شده، ترس از کشته شدن است چنانکه مرحوم صدوق از زراره نقل مى کند که گفت: از امام باقر(علیه السلام)شنیدم که مى فرمود: «براى قائم(علیه السلام) پیش از آنکه قیام نماید، غیبتى است».عرض کردم: چرا؟حضرت فرمود: «براى آنکه از کشته شدن بیم دارد».(
[34] )
در حدیث دیگرى نیز زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمودند: «للقائم غیبة قبل قیامه، قلت: ولِمَ؟ قال: یخاف على نفسه الذبح( [35] ); براى قائم(علیه السلام) قبل از قیامش غیبتى هست. عرض کردم: چرا؟ فرمود: براى آن که از کشته شدن بیم دارد». روایات در این موضوع، فراوان است که ما نمونه اى از آن را ذکر کردیم. امّا این که خوف از کشته شدن و نداشتن تأمین حیاتى موجب غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) شده است، از مراجعه به کتب حدیثى که در موضوع غیبت نوشته شده روشن مى شود. زیرا سردمداران حکومت هاى عباسى بر اساس روایاتى که از پیامبر اکرم و اهل بیت(علیهم السلام) شنیده بودند، مى دانستند که از خاندان پیامبر و از فرزندان امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه(علیهما السلام) شخصى به وجود خواهد آمد که بساط حکومت ستمگران و جبّاران با دست وى برچیده خواهد شد و نیز به آنان رسیده بود و دریافته بودند شخصیّتى که اساس و بنیان ظلم و استبداد را از بین مى برد، فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) است; لذا در صدد کشتن وى بر آمدند و تمام نیرنگ هاى خود را در این زمینه به کار گرفتند. همان طورى که فرعون، حیله هاى شیطانى خود را نسبت به حضرت موسى(علیه السلام)انجام داد، بنى عباس نیز نقشه هاى فراوانى را براى دست یابى به حضرت مهدى(علیه السلام) طرّاحى کردند; لکن خداوند متعال با تدبیر حکیمانه خویش که بر دست امام حسن عسکرى(علیه السلام)جارى ساخت، نقشه هاى شوم آنان را نقش بر آب کرد تا آخرین وصىّ و جانشین پیامبر براى انتقام کشیدن از ستمگران، جان سالم به در بَرَد و روز موعود فرا رسد و بساط ظلم و استبداد به وسیله آن حضرت برچیده شود. (وَمَکَرُوا وَمَکَرَاللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ)( [36] ) «دشمنان خدا نقشه کشیدند و خدا نیز چاره جویى کرد و خدا بهترین چاره جویان است». بنابر این، روشن مى شود که غیبت حضرت ولى عصر(علیه السلام) با خوف از قتل توسّط ستمگران ارتباط دارد و دستگاه حکومتى بنى عباس، ولادت آن حضرت را خطرى جدى براى خود تلقى مى کرد. بدون شک، اگر دشمنان به آن حضرت دسترسى پیدا مى کردند، او را از بین مى بردند; لذا با تدبیر حکیمانه اى که امام حسن عسکرى(علیه السلام)به کار بستند، ولادت فرزند ارجمندش مانند ولادت حضرت ابراهیم و موسى(علیهما السلام)پنهان ماند و حتى پس از ولادت نیز آن حضرت را مخفى داشتند تا تمام تلاش هاى مزوّرانه دشمن و نقشه هایى که براى دستیابى به آن حضرت کشیده بودند، نابود گردد.   چگونگى ارتباط غیبت با ترس از کشته شدن بیان ارتباط غیبت با ترس از کشته شدن این است که گر چه خداوند متعال قادر است هر زمان که بخواهد حضرت ولى عصر(علیه السلام)را بر تمام حکومت هاى موجود غالب گرداند، امّا چون جریان امور در این جهان بر اساس اصل اسباب و مسبّبات قرار دارد، تا اسباب ظهور از راه هاى معمولى و مناسب فراهم نشود، قیام آن حضرت به تأخیر خواهد افتاد و اگر پیش از فراهم شدن مقدّمات لازم و ضرورى، آن حضرت ظاهر شود، از گزند دشمن در امان نخواهد بود; همان طور که اگر پیامبر اکرم نیز در آغاز بعثت در مکه، دست به جهاد و مقابله مستقیم با مشرکین مى زدند موفقیّتى نصیب آن حضرت نمى شد و احیاناً با خطراتى نیز مواجه مى شد. اینک این سؤال مطرح مى شود که چرا آن حضرت مانند امامان قبل از خود ظاهر نمى گردد که یا با پیروزى، دین حق را حاکم گرداند و یا این که مانند نیاکان خویش در راه خدا به شهادت برسد؟
در پاسخ باید بگوییم که هر کدام از پیامبران خدا و اوصیاى آنان داراى مسئولیّت و وظیفه خاصّى بودند که باید آن را به گونه اى شایسته انجام مى دادند. از آن جا که حضرت مهدى(علیه السلام)آخرین حجت و ذخیره خدا در زمین است، وظیفه اى بسیار مهمّ و سنگین بر عهده دارد و آن تحقق بخشیدن به اهداف تمام پیامبران الهى است که باید با برقرار کردن صلح و صفا و عدل و داد و امنیّت عمومى در سراسر گیتى، انسان ها را زیر پرچم افتخارآمیز اسلام جمع نماید و همه را به سوى دین توحید و یکتا پرستى فرا خواند و تمام احکام قرآن کریم را به عنوان آخرین دستور العمل کامل از طرف خدا، اجرا کند و راه سعادت و کمال را به همگان بیاموزد. واضح است که اجرا کننده یک چنین برنامه عمومى باید در شرایطى قیام کند که موفقیت و پیروزى براى وى حتمى و مسلّم باشد و هیچ امرى نتواند مانع پیشبرد اهداف او باشد. همچنین براى نزول امدادهاى غیبى و نصرت خداوند از نظر حکمت الهى مانعى نباشد. بنابر این، اگر برنامه آن حضرت، قبل از حصول شرایط لازم، آغاز گردد و هدف وى که حاکمیّت بخشیدن به دستورات اسلام و قرآن است محقق نشود، نقض غرض مى شود. پس باید دنیاى بشریّت در انتظار تحقّق وعده هاى خداوند بماند.
بدیهى است تا خداوند اجازه نفرماید و زمینه و شرایط لازم براى ظهور آن حضرت و غالب شدن دین حق بر سایر ادیان محقق نشود، غیبت آن بزرگوار به طول خواهد انجامید. این جا است که باید پیروان مکتب آسمانى قرآن و ارادتمندان به اهل بیت وحى و نبوت تمام توان خویش را در اعتلاى فرهنگ دینى مردم به کار گیرند و انسان ها را به ضرورت اقامه قسط و عدل در جامعه به رهبرى انسانى کامل و معصوم و مؤیّد از طرف خداوند توجه دهند، تا شرایط لازم براى نجات تمام مردم ستمدیده جهان به دست توانمند حضرت مهدى(علیه السلام) فراهم گردد. از سوى دیگر باید دانست که وظیفه و مسئولیت حضرت مهدى(علیه السلام) از جهاتى با وظایف ائمه قبل از آن حضرت فرق مى کند که هر یک از آن جهات ایجاب مى کند که آن حضرت خود را از مواجه شدن با خطرات جدّى حفظ کند و منتظر امر خداوند متعال براى ظهور و حاکمیت بخشیدن به قانون همیشه جاوید اسلام و قرآن باشد.
اینک براى روشن شدن مطلب به دو نمونه از مواردى که زندگانى و مسئولیت حضرت مهدى(علیه السلام) با سایر ائمه(علیهم السلام)تفاوت دارد اشاره مى کنیم: اول: احتمال خطر کشته شدن دوم: رهایى از بیعت ستمگران جهت اول: با توجه به این که حضرت مهدى(علیه السلام) آخرین امام و پیشواى معصوم از اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) است، اگر در غیر وقت مناسب و قبل از حصول زمینه و شرایط براى پیروزى حتمى در اجتماع ظاهر شود، با خطر کشته شدن از طرف دشمن مواجه مى گردد. در این صورت علاوه بر این که نقض غرض در تحقّق بخشیدن به اهداف انبیا(علیهم السلام) و حاکمیّت دین حق بر سایر ادیان لازم مى آید، خسارت عظیم و جبران ناپذیر فقدان آخرین حجت خدا را نیز به دنبال دارد. چنین خسارتى در شهادت امامان قبل از آن حضرت وجود نداشت. زیرا هر کدام از ائمه قبل از آن حضرت که با جریان شهادت روبرو مى شد، مى دانست که بعد از وى امام و حجت معصوم دیگرى هست و زمین خالى از حجت نمى شود; از این رو، در صورت لزوم در راستاى انجام وظیفه تا سرحدّ شهادت در راه خدا پیش مى رفت. مانند حضرت امام حسین(علیه السلام) که در میدان کربلا به تنهایى در مقابل انبوه لشکریان کفر استقامت نمود و ذرّه اى انعطاف در مقابل دشمن نشان نداد. زیرا به خوبى مى دانست که با شهادتش دشمن رسوا خواهد شد و طولى نخواهد کشید که مقدّمات نابودى و اضمحلال قدرت طاغوتى دشمن نیز فرا خواهد رسید. آن حضرت مى دانست که امام و حجت خدا پس از او، مى ماند و پرچم هدایت را به نحو عالى به دوش خواهد کشید و در مرکز حکومت ظالمانه دشمن، پایه هاى کاخ طاغوتى وى را متزلزل مى سازد. لذا در آخرین لحظات زندگانى خویش که اسرار امامت را به فرزند عزیز و گرامى اش امام سجاد(علیه السلام)تحویل مى دهد، آن حضرت را از عاقبت کار خبر داد و امر به صبر و استقامت فرمود و موقعى که امام سجاد(علیه السلام)خواست به یارى آن حضرت بشتابد، امام حسین(علیه السلام) به حضرت امّ کلثوم(علیها السلام) فرمودند که او را از رفتن به میدان باز بدار; مبادا کشته شود و زمین از آل محمّد(علیهم السلام) خالى بماند.(
[37] ) امّا زندگانى امام عصر(علیه السلام) با زندگانى سایر ائمه(علیهم السلام) فرق اساسى دارد. زیرا وى بر اساس فرمایشات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و آباى گرامى خویش مى داند که آخرین حجت و ذخیره خدا در زمین است و مى داند که زمین بدون حجت خدا قابل سکونت و زندگانى نیست که «لو بقیت الأرض بغیر إمام لساخت( [38] ); اگر زمین بدون امام و حجت بماند، هر آینه خراب خواهد شد».
بنابر این، موضوع این نیست که امام(علیه السلام) از ترس جان و خوف از مرگ، اختفا و غیبت را انتخاب نموده باشد; بلکه وى به حکم این که واسطه فیض بین خدا و مخلوقات است، سزاوار است که نقش حیاتى خویش را براى تداوم فیض خداوند به مخلوقات ایفا کند و جان خویش را از هر نوع خطرى در امان بدارد تا زمینه و شرایط کافى براى محقق شدن وعده خداوند که مى فرماید: «وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها»( [39] ) فراهم شود و زمین به نور وجود آن حضرت روشن گردد و کاروان بشر در پرتو هدایت و ارشاد آن بزرگوار، راه سعادت وکمال را بپیماید و به سوى خدا هدایت شوند. آن وقت است که به واسطه ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) دین حق بر سایر ادیان غالب شده و زمین با حاکمیت دین خدا، از قسط و عدل پر خواهد شد.
جهت دوم: از موارد تفاوت برنامه هاى عملى حضرت مهدى(علیه السلام) با سایر ائمه(علیهم السلام)این است که بر حسب آنچه از روایات استفاده مى شود، آن حضرت همانند امامان قبل از خویش که بنابر اقتضاى زمان ناگزیر از نوعى صلح و مسالمت باخلفاى زمان مى شدند، نیست. زیرا آن حضرات در مواردى ناچار مى شدند که براى حفظ مصالح اسلام و مسلمانان از اصل تقیّه که یک دستور العمل قرآنى است(
[40] )، استفاده کنند و بدین وسیله خطرى را که از جانب دشمن متوجه شیعیان و احیاناً خودشان بود دفع نمایند. مانند موضوع حکمیّت در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و صلح امام مجتبى(علیه السلام). بنابر این اگر امامان پیشین که در جمع مردم حضور داشتند در مواردى از اصل تقیّه استفاده مى کردند و احیاناً بیعت با خلفاى جور را در ظاهر مى پذیرفتند، لکن حضرت مهدى(علیه السلام) با توجه به روایات فراوانى که از پیامبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام)درباره آن حضرت و برنامه ایشان رسیده است، امکان استفاده از اصل تقیّه را ندارد. زیرا بر اساس روایات، برنامه و دستور کار آن حضرت ریشه کن کردن ظلم و فساد از روى زمین و برپا نمودن قسط و عدالت عمومى در روى زمین است. اجراى چنین برنامه همه جانبه و فراگیر، قبل از فراهم شدن شرایط و مقدّمات لازم، علاوه بر این که ممکن نیست، مشکلات فراوانى را نیز براى مجرى آن به دنبال مى آورد. زیرا طبیعى است که وقتى دشمن احساس کند در مقابل چنین فردى قرار گرفته است، آرام نمى گیرد و هیچ گونه تقیّه و سازشى را از وى نمى پذیرد. دیگر این که برنامه و دستور کار آن حضرت، که همان تحقق بخشیدن به حاکمیت همه جانبه دستورات قرآن و اسلام است، با هیچ گونه تقیّه و سازش با قدرت هاى طاغوتى نمى سازد.        این مطلب در روایات فراوانى به عنوان یکى از علل و اسباب غیبت و اختفاى آن حضرت بیان شده است که وى در هنگام ظهور و قیام براى برپایى عدالت و قسط جهانى، از هیچ کس عهد و پیمانى بر گردن ندارد چنانکه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «یقوم القائم ولیس لأحد فی عنقه عهد و لا عقد ولابیعة»( [41] ) «قائم(علیه السلام)در حالى قیام مى کند که براى هیچ کس در گردن وى عهد و پیمان و بیعتى نیست».
شاید بتوان گفت که منظور از چنین روایاتى ـ که تعداد آن نیز فراوان است ـ این است که در هنگام ظهور مهدى(علیه السلام) فرصت از کافران و ستمگران گرفته شده و روزگار آن ها سپرى گردیده است و هنگام آن رسیده که آخرین حجت و ذخیره الهى در زمین با استفاده از امکانات و شرایط لازم و نیز با استفاده از امدادهاى غیبى خداوند، در راستاى تحقّق بخشیدن به اهداف انبیاى الهى(علیهم السلام) قیام کند و وعده حتمى خدا را در غلبه دینِ حق بر ادیان باطل محقّق سازد و زمین را براى حکومت صالحان آماده سازد و بدین وسیله آیه کریمه زیر تحقّق یابد: (وَلَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)(
[42] )
«در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم که بندگان شایسته ام وارث حکومت زمین خواهند شد». بنابر این، اگر در روایات یکى از علل و اسباب غیبت، عدم عهد و پیمان و بیعت دیگران بر گردن آن حضرت بیان شده، به جهت این است که آن حضرت در هنگام ظهور، هیچ حکومت و قانونى را جز حکومت خدا و قوانین قرآن کریم به رسمیّت نمى شناسد، بلکه حکومت خدا را بر اساس موازین و دستورات قرآن کریم جایگزین تمام حکومت هاى طاغوتى مى گرداند و جهان بشریت را تحت یک حکومت الهى کامل جمع مى کند و به سوى تکامل و سعادت دنیا و آخرت هدایت مى فرماید.   کلامى زیبا از حضرت على(علیه السلام)
در پایان به فرمایش حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که بیانگر بعضى از علل و حکمت هاى غیبت است جلب کنیم. آن جا که حضرت به کمیل بن زیاد نخعى مى فرماید:«اللّهمَّ بلى! لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، إما ظاهراً مشهوراً، و إما خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه وبیّناته، وکم ذا وأین اُولئک؟ اُولئک واللّه الأقلّون عدداً، والأعظمون عند اللّه قدراً.
یحفظ اللّه بهم حججه و بیّناتِهِ حتّى یودعوها نظراءهم، و یزرعوها فی قلوب أشباههم. هَجَم بهم العلم على حقیقة البصیرة، وباشروا روح الیقین، واستلانوا ما استعوَرهُ المترفونَ، واَنسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى.
اُولئک خلفاء اللّه فی أرضه، و الدعاة إلى دینه، آه آه شوقاً إلى رؤیتهم!».(
[43] ) «بار خدایا! چنین است که زمین هرگز از کسى که با حجت و دلیل، قیامِ به حق نماید و دین خدا را برپا دارد خالى نخواهد ماند; خواه این کس ظاهر و آشکار باشد ]مانند امامان یازده گانه معصوم(علیهم السلام) [خواه در حال ترس و پنهانى ]مانند امام دوازدهم حضرت مهدى(علیه السلام)[ تا دلایل الهى و مشعل هاى فروزان خدا از بین نرود. و آنان چند نفرند و کجایند؟ به خدا سوگند که تعداد آنان اندک و مقام و منزلتشان در نزد خدا بسى بزرگ و ارجمند است. زیرا خدا به وسیله آنان حجت ها و دلایل روشن خویش را پاسدارى مى کند، تا آن را به کسانى مانند خود بسپارند و بذر آن را در دل هاى افرادى مثل خودشان بیفشانند. علم و دانش با بینش حقیقى به آنان رو مى آورد و آنها، روح یقین را با نهادى آماده و پاک لمس مى کنند و آنچه را دنیا پرستان هوس باز، دشوار و ناهموار شمارند، آنها براى خویش آسان و گوارا دانند و آنچه را جاهلان از آن هراسان باشند آنان بدان انس گیرند. زیرا آنان دنیا را با بدن هایى همراهى مى کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوسته است. آنان در زمین، خلفاى خدا و دعوت کنندگان به دین او هستند. چقدر مشتاق و آروزمند دیدارشان هستم!»
آنچه حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) در این حکمت براى کمیل بن زیاد بیان فرموده است، جز برپیامبر اکرم و امامان معصوم بعد از آن حضرت، بر هیچ مقام و شخصیّتى منطبق نمى شود. حتى ابن ابى الحدید نیز این جملات امام(علیه السلام) را بیانگر اعتقادات شیعه مى داند و مى گوید: «این جمله اعتراف صریح امام نسبت به مذهب امامیه است».(
[44] )   نکاتى چند از کلام حضرت على(علیه السلام) حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این کلام ژرف و پر محتوا، نکات مهمى را بیان داشته اند که به آن اشاره مى کنیم: 1 ـ امام(علیه السلام) قبل از هر چیز توجه جامعه بشرى ـ به خصوص مسلمانان ـ را به ضرورت مسئله امامت و رهبرى خاطر نشان فرموده و نیاز مبرم جامعه اسلامى را، در هر عصر وزمان، به وجود امام واجد تمام شرایط که از سوى خدا انتخاب شده باشد، متذکر شده و در بیانى شیوا و دعا گونه، خداوند متعال را بر صدق گفتار خود که بیان یک حقیقت دینى و ضرورت اسلامى است گواه گرفته است که نباید صحنه زمین از امام و رهبرى که بیانگر حقایق و خواسته هاى الهى است خالى بماند. زیرا اگر زمین از حجت خدا خالى بماند، دلایل الهى آسیب پذیر مى شود و نشانه هاى خدا در زمین باطل خواهد شد. 2 ـ نکته دیگرى که امام(علیه السلام) بدان اشاره فرموده اند تشریح موقعیت امامان راستین و جانشینان واقعى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)اسلام است که در وجود خود و فرزندان معصوم آن حضرت خلاصه گردیده است. لذا حضرت بار دیگر نظر جامعه را به این نکته توجه مى دهد که عهده دار مقام امامت و رهبرى مسلمانان، از طرف خدا تعیین مى شود. این امام، ممکن است به دو وجه وظیفه خطیر امامت را انجام دهد و در هر حال مردم را به سوى خواست خدا هدایت نماید و این معنا از دو جمله مختصر و پر محتواى آن حضرت استفاده مى شود که فرمود: «إما ظاهراً مشهوراً و إما خائفاً مغموراً». زیرا یا این گونه است که جامعه اسلامى بعد از پیامبر اسلام فرمایشات آن حضرت را در مورد اطاعت و فرمان بردارى از امام و رهبر واجد تمام شرایط ـ که از سوى خدا به وسیله پیامبرش اعلان گردیده است ـ به کار مى گیرند و زمینه و شرایط براى فعالیت همه جانبه امام و حجت بعد از پیامبر فراهم مى گردد که در این صورت، امام زعامت مستقیم جامعه اسلامى را به دست مى گیرد و به طور ظاهر و آشکار در میان مردم به هدایت و ارشاد آن ها مى پردازد و تمام دستورات و قوانین اسلام را مانند پیامبر اجرا مى کند و یا این گونه است که مردم نسبت به امام و رهبر معصوم، فرمان بردار نیستند که در این فرض نیز از دو حال خارج نیست: حالت اول این است که گر چه امام(علیه السلام) به واسطه غصب خلافت از سوى دیگران، از آزادى برخوردار نیست، لکن تا حدّى مى تواند در جهت نشر علوم قرآن و ترویج احکام اسلام و جوابگویى به مشکلات فکرى فعالیت کند همانطورى که هر کدام از امامان معصوم ما، مشکلات علمى و فکرى و سایر مشکلات جامعه را در حدّ امکان به نحو احسن مى گشودند. حالت دوم این است که بر اثر حاکمیّت زمامداران خود سر و ستمگر و نامساعد بودن زمینه و شرایط لازم براى انجام وظیفه رهبرى، امام(علیه السلام) ـ از ترس جان خود و شیعیان ـ ناگزیر مى گردد که به صورت ناشناس و پنهانى به سر برد تا زمینه و شرایط کافى براى حضور وى در جامعه فراهم شود. مانند امام دوازدهم، حضرت مهدى(علیه السلام) که با چنین موقعیت دردناک و جانسوزى روبرو گردید و جوّ حاکم به حدّى تیره و نامساعد بود که امام(علیه السلام) را وادار به اختفاى از دشمن و غیبت از انظار عمومى کرد; به طورى که بر اساس روایاتى که در این رابطه آمده است، شیعیان به جهت رعایت مسایل امنیّتى، حتّى از تصریح نام مبارک امام دوازدهم(علیه السلام) منع شده بودند و با رمز و اشاره درباره آن حضرت سخن مى گفتند.( [45] ) 3 ـ نکته دیگرى که از کلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده مى شود این است که امام(علیه السلام) به تعداد امامان اشاره فرموده است و با اداى سوگند، قلّت و محدودیّت امامان معصوم را خاطر نشان کرده است. این موضوع با در نظر گرفتن روایات فراوانى که از پیامبراکرم درباره خلفاى دوازده گانه آن حضرت آمده است تنها با عقیده شیعه امامیّه که قائل به امامت دوازده امام هستند، منطبق مى گردد. 4 ـ آخرین نکته اى که متذکر مى شویم این است که ایشان، پس از بر شمردن برترى ها و ویژگى هاى ممتازى که در این گروه و عدّه کم موجود است، اوصاف و صفاتى را براى آنان ذکر مى کند که جز در پیامبران و جانشینان آنان چنین صفاتى وجود ندارد. حضرت مى فرماید: «اینان خلفاى خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین او هستند». این بیان را قرآن کریم در مورد پیامبرانى مانند داود(علیه السلام) آورده است و از وى به عنوان خلیفه خدا در زمین نام برده است چنانکه مى فرماید: (یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ)( [46] )
«اى داود! ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم. پس در بین مردم به حق داورى کن».از توجه به فرمایش حضرت على(علیه السلام) که از آن افراد، به عنوان خلفاى خدا در زمین یاد مى کند و همچنین با توجه به این نوع از آیات قرآن کریم، نکته اى که بدان پى مى بریم این است که جز پیامبر گرامى اسلام و جانشینان بر حقّ آن حضرت، که نقش رهبرى و تعلیم و تربیت صحیح جامعه را بر عهده دارند، کسى دیگر نمى تواند حجت و خلیفه خدا در زمین باشد. بنابر این، روشن شد که مقصود على(علیه السلام) از بیان عدّه خلفا، همان امامان و پیشوایان راستین شیعه است که مسئولیت امامت و رهبرى جامعه اسلامى از طرف خدا به وسیله پیامبر بر دوش آنها نهاده شده است. بدیهى است کسانى که بعد از پیامبر گرامى اسلام به طور خود سرانه و بدون توجه به سفارشات آن حضرت و نصّ صریح قرآن در مورد امامت حضرت على(علیه السلام)زمام امور را به دست گرفتند، نمى توان از آنان به عنوان خلیفه خدا یاد کرد. زیرا خلیفه خدا کسى است که از طرف خدا به وسیله رسولش انتخاب شده باشد. لذا اگر کسى از آنان به عنوان خلیفه خدا تعبیر کند بر خلاف صریح آیات قرآن عمل کرده است. با این بیان روشن مى شود که مدّعیان مقام خلافت که بعد از پیامبر در برابر اهل بیت آن حضرت تشکیل جبهه داده بودند، «خلیفة اللّه» نبودند. زیرا هیچ گونه نصّ و دلیلى که حاکى از خلیفة اللّهى آنان باشد از طرف خدا و رسول، اعلام و ارائه نگردیده است. همین طور آنان خلیفه مردم هم نبودند; زیرا در موقع انتخاب آنان به آراى عمومى مراجعه نشده بود و کسانى که از آنان به عنوان خلیفه یاد کردند اولا از خودشان بودند مثل این که عمر دست به پشت دست ابى بکر زد و از او به عنوان خلیفه یاد کرد و ثانیاً تعداد آنها در آغاز کار به اندازه تعداد انگشتان یک دست هم نبود. زیرا طبق شواهد تاریخى، آغاز کار، بیعت فقط توسّط ابو بکر و عمر و ابو عبیده جرّاح (گورکن) انجام گرفت.(
[47] ) به همین جهت چنین انتخابى هیچ جنبه قانونى ندارد و هیچ یک از مسلمانان نباید آن را بپذیرند. این موضوع را ما مى توانیم از سخنان گهر بار حضرت شاه ولایت، مولانا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) استفاده کنیم; آن حضرت مى فرماید: «واعجباه! أتکون الخلافة بالصحابة ولاتکون بالصحابة والقرابة». «چه شگفت آور است! آیا رسیدن به خلافت، تنها با نام و نشان صحابى داشتن روا است; امّا با نام و نشان صحابى داشتن و قرابت و خویشاوندى پیامبر روا نیست». در همین راستا، حضرت خطاب به غاصبین خلافت فرمود:
فإن کنت بالشورى ملکتَ اُمورهم فکیف بهذا والمشیرون غیّب وإن کنت بالقربى حججْت خصیمهم فغیرک أولى بالنبىّ وأقرب(
[48] )
«امّا این که مى گویى مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو راضى بودند، درست نیست. زیرا بسیارى از صحابه هنگام رأى گیرى حضور نداشتند. پس چگونه بیعت منعقد شد و رأى گیرى به عمل آمد؟! امّا این که مى گویى از نزدیکان پیامبر و خاندان او هستى، بدان که غیر تو (یعنى: من که على هستم) از تو به پیامبر نزدیک تر است».    
 
4 ـ امتحان مردم یکى دیگر از مصالح و حِکَمتهاى غیبت امام عصر(علیه السلام) آزمایش و امتحان شیعیان است. زیرا بر اساس آنچه از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود، امتحان و آزمایش بندگان یکى از سنّت هاى الهى است که همواره بوده و هست. قرآن کریم مى فرماید: (اَلّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا)( [49] ) «خداوند کسى است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را آزمایش و امتحان کند که کدام یک ا شما بهتر عمل مى کنید». امتحان، وسیله اى است براى ظهور کمالات و استعدادهاى درونى انسان که شخصیت افراد و درجه ایمان و صبر و استقامت آن ها را در مقام اطاعت از اوامر خداوند و رسول او روشن مى کند.  آزمایش دوران غیبت، سخت ترین آزمایش ها چنانکه از روایات و اخبار استفاده مى گردد، امتحان و آزمایش به وسیله غیبت امام(علیه السلام) به چند جهت از شدیدترین امتحان ها است: جهت اول: این که، از روایاتى استفاده مى شود که مؤمنین و افرادى که در زمان غیبت آن حضرت به سر مى برند از حیث درجه و مقام بر کسانى که در زمان حضور پیامبر و سایر ائمه(علیهم السلام) بودند برترى دارند. لازمه این برترى و موقعیّت، شدّت و سختى امتحان آنها است که به واسطه طولانى شدن غیبت امام و حجت خدا، متوجه آنان مى شود; لکن آنان ذرّه اى شکّ و تردید به خودشان راه نمى دهند و با اخلاص کامل بر اعتقاد به امامت آن حضرت ثابت و استوار مى مانند. چنانکه حضرت على(علیه السلام) از پیامبر نقل مى کنند که خطاب به وى فرمود:
«یا علىّ، واعلم أنّ أعجب الناس إیماناً و أعظمهم یقیناً قوم یکونون فی آخرالزمان لم یلحقوا النبىّ وحجبتهم الحجّة، فآمنوا بسواد على بیاض».(
[50] ) «اى على! بدان که عجیب ترین افراد از جهت ایمان و بزرگىِ یقین، قومى هستند که در آخر الزمان به سر مى برند. زیرا آنان، در عین حال که پیامبر را ملاقات نکرده اند و امام و حجت خدا نیز از آن ها محجوب و غایب است، به وسیله سیاهى ها و خطوطى که در کاغذها مانده است، ایمان آورده اند». در روایت دیگرى ابن عباس از پیامبر اکرم نقل مى کند که آن حضرت فرمودند: «على بن ابى طالب(علیه السلام) امام و جانشین من بر امت من است. از فرزندان على است همان قائم منتظرى که زمین را از قسط و عدل پر مى کند همان طورى که از جور و ستم پر شده باشد». آنگاه حضرت فرمودند: «والّذی بعثنی بالحقّ بشیراً انّ الثابتین على القول به فی زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الأحمر».«سوگند به خدایى که مرا به حق مبعوث داشت و بشارت دهنده قرار داد، کسانى که در زمان غیبت آن حجت خدا بر قول و اعتقاد به امامت وى ثابت بمانند از طلاى سرخ ـ یا یاقوت سرخ ـ کمیاب ترند!» جابر بن عبد اللّه انصارى بلند شد و عرض کرد: «آیا براى قائم(علیه السلام)غیبتى است؟»
حضرت فرمود: «آرى، به خدا سوگند! «وَلُِیمَحّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکافِرِینَ»(
[51] ); تا خداوند بندگان با ایمان را خالص گرداند و امتحان کند و کافران را نیست و نابودگرداند».( [52] ) دشوارى حفظ ایمان در دوران غیبت
جهت دوم: این که، پیشامدهاى ناگوار و دگرگونى هایى که در دوران طولانى غیبت رخ مى دهد، مردم را نیز متحوّل و دگرگون مى سازد به طورى که حفظ ایمان و استقامت در راه آن، بسیار سخت و دشوار است که حتّى امامان پیشین نیز، جامعه شیعه را در جریان آن قرار داده اند و آن ها را از سختى ها و مشکلاتى که در راستاى حفظ ایمان در زمان غیبت متوجّه آنان مى شود، خبر داده اند. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «إنّ لصاحب هذا الأمر غیبة، المتمسّک فیها بدینه کالخارط للقتاد ـ ثمّ قال هکذا بیده ـ ثم قال: فأیّکم یمسک شوک القتاد بیده؟ ثمّ أطرق ملیّاً، ثمّ قال: إنّ لصاحب هذا الأمر غیبة، فلیتّق اللّه عبد و لیتمسّک بدینه».( [53] )
«کسى که بخواهد در زمان غیبت صاحب الأمر(علیه السلام) به دین خود چنگ بزند و به لوازم دیندارى ملتزم باشد، مانند کسى است که بخواهد با کشیدن دست، خارهاى درخت قتاد را بکَند. سپس حضرت فرمودند: کدام یک از شما مى تواند خارهاى درخت قتاد را با دست بگیرد؟ بعد فرمودند: به درستى که براى صاحب این امر، غیبتى است که باید بنده خدا، تقوا و پرهیز کارى را پیشه خود سازد و به دینش چنگ زند». آرى! در دوران اندوهناک غیبتِ آخرین حجّت و ذخیره خدا در زمین، ظاهر فریبنده امور دنیوى، یکى پس از دیگرى، جلوه گر مى گردد و دل افراد را فریفته و اسباب گوناگون گناه و معصیت، بیش از پیش فراهم شده و در دسترس همه قرار گیرد. بساط لهو و لعب، غنا و نوازندگى و طرب، همه جا گسترده مى شود و با اختلاط و امتزاج هاى نامشروع مرد و زن، زمینه بیشترى براى دسترسى به گناه فراهم مى گردد. علاوه بر آن، قدرت هاى طاغوتى و غیر دینى نیز در افزایش گناه و معصیت تأثیر فراوان دارند. در آن دوران، دینداران حقیقى به ظاهر، ذلیل، و بلهوسان نابکار به ظاهر، عزیزند; امر به معروف و نهى از منکر فراموش، و انجام منکرات در هر کوى و برزن متداول و مرسوم مى گردد.
بنابر این باید گفت که دیندارى، سخت و مشکل است. لذا عظمت افرادى که در شرایط سخت و دشوار غیبت، دین خود را حفظ کنند و بر اعتقاد به امامت حضرت مهدى(علیه السلام) ثابت و استوار بمانند، روشن مى شود. امید آن که خداوند ما را از ثابت قدمان بر اعتقادات صحیح اسلامى و امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار دهد و مقدّمات ظهور حضرت را فراهم فرماید.
 
وسوسه هاى فکرى و اعتقادى در زمان غیبت

جهت سوم: جهت دیگرى که امتحان و آزمایش شیعیان را در زمان غیبت دشوار مى کند، وسوسه هاى فکرى است که متوجه شیعیان مى شود و احیاناً بعضى از آن ها را دچار شک و تردید مى کند. دشوار بودن مسئله از این جهت، به قدرى درد آور است که طبق بعضى از روایات، وقتى امام صادق(علیه السلام) موقعیّت شیعیان زمان غیبت را ملاحظه مى کردند، آنچنان ناراحت و اندوهناک و گریان شدند که اصحاب آن حضرت، شگفت زده و متحیّر گشتند. چنانکه از سدیر صیرفى نقل شده که گفت: در موقعى که حضرت امام صادق(علیه السلام) مسئله غیبت را متذکّر شدند، به قدرى ناراحت و گریان بودند که عقل از سر ما پرید و از ناله هاى هولناک آن حضرت قلب هاى ما به فغان و خروش آمد. آنگاه وقتى از حضرت، علّت ناراحتى و اندوهشان سؤال شد، فرمود:
«وقتى گرفتارى هاى شیعیان را در زمان غیبت ملاحظه مى کنم و مى بینم که بسیارى از آنان از دین و عقیده خودشان برگشته اند، این چنین ناراحت مى گردم و حزن و اندوه برمن غالب مى شود. فأخذتنی الرقّة، واستولت علىّ الأحزان».(
[54] )
 
آیا در زمان غیبت همه شیعیان دچار شکّ و تردید مى شوند؟ اینک در این جا سؤالى مطرح است و آن این که آیا به واسطه طولانى شدن غیبت امام عصر(علیه السلام) همه شیعیان دچار شکّ و تردید نسبت به آن حضرت مى شوند؟ در پاسخ این پرسش باید بگوییم: چنانکه از روایات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه معصومین(علیهم السلام) استفاده مى شود، چنین نیست که تمام شیعیان دچار شکّ و تردید شوند. زیرا شواهد تاریخى نیز نشان مى دهد که معمولا در مسایل اعتقادى و ایمان به خدا و پیامبران الهى، گر چه در مواردى تعداد زیادى از دین و اعتقادات صحیح منحرف مى شدند، لکن چنین نیست که به طور کلّى در همه افراد، ارتداد حاصل شود و همگان به انحراف کشیده شوند; بلکه همیشه عدّه اى ـ اگر چه اندکى از آنها ـ بر دین و اعتقادات صحیح باقى مى مانند. قرآن کریم این حقیقت را در ماجراى طالوت و جالوت بیان مى کند و مى فرماید:
(فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَر فمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنّی وَمَن لَمْ یَطْعَمهُ فَإنَّه مِنّی إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرفَةً بِیدِهِ فَشرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَلیلا مِنْهُمْ فَلَمّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالوا لاطَاقَةَ لَنا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّهِ کَمْ مِن فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرةً بِإذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابرِینَ * وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرنا عَلَى الْقَومِ الکَافِرِینَ * فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُم بِبَعض لَفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلِکنَّ اللّهَ ذُوفَضْل عَلَى الْعالَمِینَ).(
[55] ) «هنگامى که طالوت سپاهش را با خود برد، به آنان گفت: خداوند شما را به وسیله نهر آبى آزمایش مى کند; هر کس از آن بنوشد، از من نیست و هر کس جز یک پیمانه ننوشد، از من است که جز عدّه کمى همه از آن نهر نوشیدند. آن گاه افرادى که از بوته آزمایش به سلامتى بیرون آمدند، وقتى از نهر گذشتند از کمى افراد و نفرات خود ناراحت شدند و گفتند: «ما توانایى مقابله با نیروهاى جالوت را نداریم». آنان که مى دانند خدا را ملاقات خواهند کرد، با قدرت ایمان و تکیه بر یارى خداوند گفتند: «چه بسیار گروه هاى کوچکى که به فرمان و یارى خدا بر گروه هاى بزرگ و عظیمِ دشمن غلبه یافتند و پیروز گردیدند. زیرا خداوند با صبر پیشگان است». سپس همان گروه اندک، امّا با ایمان، در مقابل سپاهیان انبوه جالوت به استقامت پرداختند و گفتند: «پروردگارا! پیمانه صبر و استقامت را بر ما فرو ریز و ما را در مقابل دشمن ثابت قدم دار و ما را بر کافران، ظفر و پیروزى عنایت فرما». آن ها به فرمان خدا سپاه دشمن را به هزیمت و فرار واداشتند و داود، جالوت را کشت و خداوند، حکومت و دانش را به وى بخشید و آنچه خواست به او تعلیم داد. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر، دفع نمى کرد، زمین پر از تباهى و فساد مى شد، لکن خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان مى نماید».
با توجه به مفهوم آیات کریمه و روایات اهل بیت(علیهم السلام) جواب پرسش فوق بیشتر روشن مى شود. زیرا درست است که طولانى شدن غیبت، در روحیه و افکار و احیاناً اعتقادات مردم تأثیر مى گذارد، لکن موجب نمى شود که تمام معتقدین به امامت امام غایب(علیه السلام) در عقیده و اعتقاد خود سست شوند، بلکه مؤمنین و معتقدینى هم وجود دارند که امتداد غیبت، ذرّه اى در ایمان راسخ آنان خلل وارد نمى کند چنانکه احادیث فراوانى نیز مؤیّد این معناست که نمونه اى از آنها را ذکر مى کنیم:
عن أبی عبد اللّه(علیه السلام) قال: «أقرب ما یکون العباد من اللّه عزّوجلّ و أرضى ما یکون عنهم إذا افتقدوا حجّة اللّه عزّوجلّ، فلم یظهر لهم و لم یعلموا بمکانه، و هم فی ذلک یعلمون أنّه لم تبطل حجج اللّه ]عنهم و بیّناته [فعندها فتوقّعوا الفرج صباحاً و مساءً، وإنّ أشدَّ ما یکون غضب اللّه تعالى على أعدائه إذا افتقدوا حجّة اللّه فلم یظهر لهم، و قد علم أنّ اولیائَه لایرتابون، ولو علم أنّهم یرتابون لما غیّب عنهم حجّته طرفة عین، ولایکون ذلک إلا على رأس شرار الناس».(
[56] ) «از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «بهترین زمان قرب بندگان به خدا و بهترین زمان رضایت و خشنودى خداوند از آن ها، زمانى است که آن ها حجت خدا را در میان خود نیابند و مکان وى را ندانند و در عین حال، مى دانند که حجت و برهان خداوند باطل نمى شود. و زمین از حجت خالى نمى ماند). در این هنگام است که باید شما شیعیان هر صبح و شام، منتظر فرج امام(علیه السلام)باشید. شدیدترین زمان غضب خدا بر دشمنانش نیز، زمان غیبت حجت او است. خداوند مى داند که بندگان واقعى وى به جهت غیبت حُجّتش، دچار شکّ و تردید نمى شوند. زیرا اگر چنین بود، خدا لحظه اى حجت خود را از بندگانش غایب نمى فرمود و این امر (مسئله غیبت) نمى باشد مگر به خاطر شریرترین افراد مردم».  

آثار و فوائد وجود امام زمان(علیه السلام) در زمان غیبت  

یکى از پرسش هایى که در مورد امام زمان(علیه السلام) مى شود این است که چه آثار و فوایدى بر وجود امام و رهبرى که در اختفا و غیبت به سر مى برد، مترتّب است؟ به عبارت دیگر، چرا امام(علیه السلام) سال ها قبل از ظهور، تولد یافته است و فایده وجود آن حضرت چیست؟ لازم است قبل از پاسخ نکته اى تذکّر داده شود و آن این که سؤال مذکور مسأله جدیدى نیست که تازه طرح شده باشد، بلکه سال ها قبل از تولد حضرت مهدى(علیه السلام)مطرح بود. حتّى این پرسش ها همزمان با عصر نزول وحى نیز وجود داشت چنانکه از جابر بن عبد اللّه انصارى، صحابى بزرگ پیامبر نقل شده است که گفت: هنگامى که آیه کریمه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ»نازل شد، به رسول گفتم: خدا و رسول را شناختیم; صاحبان امرى را که خداوند اطاعت آنان را به اطاعت شما مقرون کرده است، چه کسانى هستند؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند:«آنان جانشینان من و پیشوایان امّت بعد از من هستند. اول آن ها على بن ابى طالب است; سپس حسن و حسین و على بن الحسین ومحمّد بن على که در تورات معروف به باقر است. اى جابر! در آینده نزدیک، او را ملاقات خواهى کرد. هنگامى که او را دیدى سلام مرا به او برسان. بعد از او جعفر بن محمّد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على و سپس فرزندِ حسن، هم نام و هم کنیه من و حجت خدا در زمین و ذخیره خدا براى بندگان اوست. همان کسى که خداوند، مشرق و مغرب را به دستش فتح مى کند». آن گاه حضرت فرمودند: «او همان کسى است که از شیعیان و دوستانش غایب مى شود،; دوران غیبتش به حدّى طولانى و دشوار است که بر اعتقاد به امامت وى باقى نمى ماند مگرکسى که خدا قلبش را بهوسیله ایمان آزمایش کرده باشد».

عرض کردم یا رسول اللّه! آیا شیعیان در زمان غیبت از او بهره مند مى گردند؟ حضرتش فرمود: «آرى! سوگند به کسى که مرا به نبوت مبعوث داشته است، البته آن ها از نور وجودش استفاده مى کنند و از برکت ولایتش بهره مند مى گردند، همانطور که از نور خورشید بهره مند مى شوند گر چه در پس ابر باشد. اى جابر! غیبت از اسرار مکتومِ خزانه علم خداست. پس آن را جز از اهلش پنهان دار».با توجه به این حدیث مشهور، جواب سؤال مذکور به خوبى روشن مى شود که بدون تردید، برکات خورشید فروزان امامت و ولایت حضرت مهدى(علیه السلام) آن چنان گسترده و فراوان است که ابرهاى تیره و تارى که به واسطه ستمگرى هاى دشمنان خدا براى مدّتى نامعلوم بین آن حضرت و مردم حایل گردیده، نمى تواند جلو برکات وجودى آخرین حجت و ذخیره خدا را بگیرد. زیرا اگر چه آن حضرت در زمان غم انگیز غیبت، از تصرّف در بعضى از شئونات خویش ـ مانند حضور در جامعه و به دست گرفتن زمام امور ـ کناره گیرى مى نمایند، لکن باید دانست که این امر فقط یکى از شئونات آن حضرت است; چرا که آن حضرت در بقیه شئونات خویش تصرف مى نماید و بسیارى از مشکلات جامعه را رفع و از درماندگان دستگیرى مى کند و امدادهاى غیبى آن بزرگوار در سراسر هستى گسترش دارد. این موضوع شواهد فراوانى دارد که در جاى خودش به آن اشاره خواهیم کرد. گذشته از این، باید دانست که تمام مصالح و حِکَم و فواید و آثار وجود امام(علیه السلام)در زمان غیبت براى ما مکشوف نیست. از سفارش پیامبر به جابر فهمیده مى شود که همگان استعداد و لیاقت فهم و درک برکات وجود امام(علیه السلام) را در دوران غیبت ندارند; بلکه افرادى همچون آن صحابى بزرگ مى توانند تا حدّى شعاع برکات وجودى حجّت خدا را درک کنند. زیرا حضرت در پایان گفتارشان به جابر فرمودند: «موضوع غیبت از اسرار خداست و باید آن را از نااهلان پنهان بدارى». 

آثار و برکات وجودى امام(علیه السلام)  

احادیث و روایات از پیامبر اکرم و ائمه(علیهم السلام) در جواب و پاسخ این گونه پرسش ها فراوان است که ذکر آن در این مختصر نمى گنجد، لکن از باب نمونه به عنوان تیمّن و تبرّک، حدیثى را از امام سجّاد(علیه السلام) که بیانگر پاره اى از برکات وجودى امام(علیه السلام) است، ذکر مى کنیم: سلیمان از امام صادق(علیه السلام) و آن حضرت از پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام)و آن حضرت از امام زین العابدین نقل مى کند که حضرتش فرمودند: «نحن أئمّة المسلمین، و حجج اللّه على العالمین، و سادة المؤمنین وقادة الغرّ المحجّلین، و موالی المؤمنین، و نحن أمان لأهل الأرض کما أنّ النّجوم أمان لأهل السماء، و نحن الّذین بنا یمسک اللّه السماء أن تقع على الأرض إلاّ بإذنه، و بنا یمسک الأرض أن تمید بأهلها، و بنا ینزل الغیث، و تنشر الرحمة، و تخرج برکات الأرض، و لولا ما فی الأرض منّا لساخت بأهلها». ثمّ قال: و لم تخل الأرض منذ خلق اللّه آدم من حجّة اللّه فیها ظاهر مشهور أو غائب مستور، ولا تخلو إلى أن تقوم الساعة من حجّة اللّه فیها، ولولا ذلک لم یعبد الله. قال سلیمان، فقلت للصادق(علیه السلام): فکیف ینتفع الناس بالحجّة الغائب المستور؟ قال: «کما ینتفعون بالشمس إذا سترها السحاب».«ما (اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)) پیشوایان امت اسلام، حجت هاى خدا بر جهانیان، آقاى اهل ایمان، پیشتواى روسفیدان و سرپرست مؤمنانیم. ما امان براى اهل زمین هستیم، همچنان که ستارگان امان براى اهل آسمانند. ما کسانى هستیم که خدا به واسطه ما آسمان را بر فراز زمین نگه داشت و اهل زمین را از هلاکت نجات بخشیده است. به واسطه ما باران مى بارد و رحمت خدا منتشر مى شود و زمین برکاتش را بیرون مى آورد و اگر نبود در هر عصر و زمانى امامى از ما اهل بیت در زمین، زمین اهلش را فرو مى برد و هلاک مى کرد. سپس فرمودند: از هنگام خلقت آدم تا قیامت، زمین از حجت خدا خالى نبوده و نخواهد بود; خواه حجتش در میان مردم آشکار و معروف باشد یا غایب و ناپیدا. خدا در زمین عبادت نمى گردید». سلیمان گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم که مردم در زمان غیبت چگونه از امام غایب بهره مند مى شوند؟ آن حضرت فرمود: «همچنان که از خورشید هنگامى که در پشت ابرها است، بهره مند مى گردند». مفاد بیان امام(علیه السلام) در این حدیث، سه بخش است: بخش اول درموقعیّت ائمه(علیهم السلام) از جهت مقام ومنصب الهى آن هاست که پیشوایان راستین اسلام پس از پیامبر گرامى حجت هاى خدا بر تمام عالمیان و سیّد و آقاى اهل ایمان هستند که به فرمان خداى سبحان به وسیله پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به جامعه اسلامى معرّفى گردیده و براى هدایت و رهبرى همه انسان ها در تمامى قرون و اعصار تعیین گشته اند. در بخش دوم از فرمایش امام سجاد(علیه السلام) پاره اى از برکات وجودى ائمه اطهار(علیهم السلام)بیان شده است که اختصاص به زمان حضور امام(علیه السلام) ندارد. زیرا آثار و برکات آن حضرت چنان گسترده است که شامل زمان حضور و غیبت مى شود. در بخش سوم از فرمایش امام سجاد(علیه السلام)، به چند نکته اساسى اشاره شده است: الف) اگر امامى از اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در زمین نباشد، زمین اهلش را نابود مى کند. ب) این که خالى نبودن زمین از حجت خدا، یک سنّت الهى است که از زمان حضرت آدم(علیه السلام) تا قیامت جریان دارد. ج) این که عبادت خدا در زمین بستگى به وجود حجّت خدا دارد. د) در کلام حضرت به بهره مند شدن مردم از وجود امام(علیه السلام) در ایام غیبت تصریح شده است. 

امام(علیه السلام) نگهبان اهل زمین

اینک نسبت به بعضى از فرازهاى فرمایش امام سجاد(علیه السلام)توضیحاتى ارائه مى دهیم: «نحن أمان لأهل الأرض کما أنّ النجوم أمان لأهل السماء».در این فراز از سخنان امام(علیه السلام) به نقش حیاتى و پر اهمیت ائمه اطهار(علیهم السلام) نسبت به امنیت و آرامش اهل زمین اشاره گردیده و وجود امامان و رهبران معصوم ـ که از سوى خدا عهده دار مسئولیتِ هدایت و ارشاد و رهبرى جامعه گردیده اند ـ براى اهل زمین، موجب امنیت و آرامش دانسته شده و این بسان ستارگان آسمان است که موجب آرامش اهل آسمانند.

توضیح سخن امام(علیه السلام)

ما هنگامى مى توانیم مفاد و منظور کلام جامع و بلند امام سجاد(علیه السلام)را خوب درک کنیم که نسبت به خداوند متعال و اهداف وى از خلقت انسان ها و سایر موجودات، شناخت صحیح داشته باشیم. زیرا شناخت صحیح خداوند متعال است که به انسان امکان شناخت پیامبر و امامان را مى دهد. به طور حتم اگر شناخت و برداشت انسان نسبت به معارف الهى ضعیف و ناچیز باشد و خصوصیات و صفات خداوند را در حدّ لزوم نشناسد، در معرفت پیامبر و امام نیز ناتوان خواهد بود; تاجایى که ممکن است کسانى را به عنوان پیامبر یا امام و خلیفه بشناسد که اساساً لیاقت این مَناصب سه گانه را نداشته باشند. پس شناخت صحیح خداوند است که به انسان، این بینش و فهم را مى دهد که دنبال هر کس که ادّعاى نبوّت یا خلافت و امامت را بنماید، نرود و بدون دلیل و برهانِ قاطع، سخن کسى را نپذیرد. با توجه به این مقدّمه کوتاه، چنین نتیجه مى گیریم که تمام انحرافاتى که در امم گذشته و صدر اسلام در امّت اسلام رخ داد و مردم را به انحراف و ضلالت کشاند، معمولا به واسطه کسانى بود که شناخت آن ها نسبت به خدا و پیامبران، ضعیف و نادرست بود; امت حضرت موسى(علیه السلام) به واسطه عدم شناخت صحیح و کافى از خدا و پیامبر، در آزمایش کوتاه و چهل روزه، شکست خورد و به دنبال سامرى و گوساله اش راه افتاده و دست از بندگى خداوند عالم کشیده و گوساله را به عنوان معبود خود پذیرفتند.

لذا در دعاهاى رسیده از ائمه اطهار(علیهم السلام) این نکته خاطر نشان گردیده است که در هر حال، انسان باید شناخت خود را نسبت به خدا افزایش دهد و با دعا و درخواست از خداوند متعال کمک بگیرد. زیرا شناخت صحیح معارف دینى، اعم از شناخت پیامبر و امام، بستگى به شناخت خداوند دارد. لذا سفارش شده است که در هنگام دعا و کمک خواستن از خداوند چنین بگوییم: «اللّهُمَّ عرِّفنی نفسک فإنّک إن لم تُعرِّفنى نفسک لم أعرف نبیّک، اللّهُمَّ عرّفنی رسولک فإنَّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک، اللّهمَّ عرّفنی حجّتک فإنّک إن لم تعرّفنى حجّتک ضللت عن دینى».«خداوندا! خودت را به من بشناسان. زیرا اگر خودت را به من نشناساندى، فرستاده ات را نخواهم شناخت. خداوندا! فرستاده ات را به من بشناسان. زیرا اگر فرستاده ات را معرّفى ننمودى، حجّت تو را نخواهم شناخت. خداوندا! حجّت خود را به من بشناسان. زیرا اگر حجّتت را به من نشناساندى، از دینم منحرف خواهم گشت». مضمون این دعاى شریف شاهد گفتار ماست که گفتیم اگر خدا را خوب بشناسیم، رسول خدا را نیز خواهیم شناخت و اگر پیامبر را شناختیم، امام و حجت خدا، بعد از وى را نیز خواهیم شناخت. آنچه در توضیح جملات این دعا باید گفت این که معرفت خداوند متعال داراى مراتب و درجاتى است که انسان تا حدّى به برکت فطرت و عقل مى تواند به آن دست یابد; لکن معرفت صحیح و کامل را باید به کمک پیامبران الهى و خلفاى راستین آنان که بیانگر معارف دینى هستند، کسب کرد.در این موضوع از ائمه اطهار(علیهم السلام) روایات فراوان رسیده است که به یک نمونه از آن اشاره مى کنیم: ابى حمزه ثمالى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمودند: «إنّما یعبداللّه من یعرف اللّه فأمّا من لایعرف اللّه فإنّما یعبده هکذا ضُلالا.قلت: جعلت فداک فما معرفة اللّه؟ قال: تصدیق اللّه عزّوجلّ و تصدیق رسوله و موالاة على(علیه السلام)والإئتمام به وبالائمّة الهدى(علیهم السلام) والبرائة إلى اللّه عزّوجلّ من عدوّهم، هکذا یعرف اللّه عزّوجلّ».«همانا کسى خدا را عبادت مى کند که او را شناخته باشد; امّا کسى که خدا را نشناسد، عبادت او از روى ضلالت و گمراهى انجام مى گیرد». ابو حمزه با شنیدن این سخن از امام باقر(علیه السلام)، عرض کرد: معرفت خدا چیست؟ حضرت فرمود: «معرفت خدا، تصدیق خدا و تصدیق رسول خدا و دوستى على بن ابى طالب و پیروى نمودن از او و ائمه هدى(علیهم السلام) و بیزارى جستن از دشمنان آن ها است. این است معرفت صحیح خداوند عزّوجلّ».

وجود امام معصوم موجب آرامش اهل زمین است اگر شناخت صحیح نسبت به خداوند متعال از راه نزول وحى به وسیله حجت و امام بعد از پیامبر انجام گیرد، به خوبى روشن مى شود که وجود امام معصوم در میان جامعه بشرى از جهات گوناگون موجب آرامش و امنیت براى ساکنان زمین است. اینک به گوشه اى از آن جهات اشاره مى کنیم.

  1 ـ امنیت فکرى و روحى

امام و حجت بر اساس این که مسئولیت هدایت و ارشاد جامعه را بر عهده دارد، از مرزهاى اعتقادى و فکرى جامعه اسلامى نگهبانى مى کند تا مورد هجوم افکار غلط و اعتقادات منحرف دشمنان خدا واقع نشود. در پرتو هدایت و ارشاد حجت خداست که انحرافات فکرى و عقیدتى که موجب تزلزل فکرى و روحى جامعه است، از بین رفته و امنیت فکرى و روحى به وجود مى آید.

 2 ـ به دست گرفتن زمام امور جامعه

مسئولیت دیگر امام به دست گرفتن زمام امور جامعه است که در صورت فراهم شدن شرایط و امکانات کافى، امام زمام امور را به دست گرفته و قسط و عدالت همگانى را جایگزین بى عدالتى ها ـ که نظم و آرامش اجتماعى را بر هم مى زند ـ مى نماید; در نتیجه اهل زمین از آرامش و ثبات برخوردار مى گردند. اگر مى بینیم که امام از تصرف ظاهرى در اداره امور جهان خوددارى مى کند، به واسطه عدم وجود شرایط و مقدمات لازم است و خوددارى از تصرف ظاهرى در امور، چیزى نیست که منحصر به حضرت حجت(علیه السلام)باشد، بلکه امامان پیشین نیز چنین بودند، چنانکه در تاریخ زندگانى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى بینیم که آن حضرت بیش از بیست و پنج سال در امور اجرایى دخالت و تصرف نکردند; در عین حال که از اولین لحظه ارتحال پیامبر گرامى اسلام واجد تمام شرایط زعامت جهان بشریت بودند و علاوه بر آن، از طرف خدا و پیامبر نیز به مقام ولایت و امامت بر مردم انتخاب شده بودند، لکن وقتى موضوع غصب خلافت پیش آمد، جامعه اسلامى به واسطه کوتاهى و سهل انگارى عده اى و نفاق و دشمنى عده اى دیگر از برکات وجود امام و رهبرى معصوم، محروم ماند. اگر امروز اجتماع ما از برکات تصرف مستقیم امام و حجت خدا محروم است، نه تنها مربوط به کوتاهى مسلمین صدر اسلام، بلکه به خاطر غفلت هاى جامعه خود ما نیز مى باشد.

توضیح این که مسئول دخالت نکردن و تصرف ننمودن ائمه اطهار(علیهم السلام)در گذشته و حال، مردمى هستند که از اطاعت پیشوایان راستین اسلام سرباز زدند و به مخالفت با آنان برخاستند. امید است روزى فرا رسد که جامعه اسلامى و مردم جهان به این حقیقت پى ببرند که براى دست یافتن به عالى ترین مدارج تکامل انسانى، ناگزیرند ازانسانى کامل ومعصوم که واجد تمام شرایط رهبرى در ابعاد مختلف زندگى انسان است، اطاعت و پیروى کنند; در این صورت است که زمینه و شرایط براى تصرف مستقیم حجت و ولىّ خدا فراهم مى گردد وامام با اذن خداوندمتعال ظاهر خواهدگشت وزمین را از عدل وقسط پر کند و ظلم و بیداد را از بین ببرد، چنانکه امیرالمؤمنین(علیه السلام)پس از بیست و پنج سال کناره گیرى از تصرف در امور مسلمانان، بعد از فراهم شدن شرایط، رسماً زمام امور را به دست گرفت و موفق گردید که در این مدّت کوتاهِ زعامت و رهبرى خود نمونه اى از حکومت قرآن و اسلام را براى همه مسلمانان و حتى براى جهان بشریّت ترسیم کند. در پایان این بحث، فرمایش مرحوم محقّق طوسى در «تجرید الاعتقاد» را مى آوریم. او مى گوید: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر وعدمه منّا». وجود امام لطف و اتمام حجت بر بندگان است. خداوند به مقتضاى حکمت خویش به وسیله انتخاب و نصب امام براى هدایت جامعه بشرى، حجت را بر همگان تمام نمود; به طورى که آن را نعمت دانسته و اکمال دین را مربوط به آن مى داند. لذا درباره روز غدیر ـ روز نصب امام(علیه السلام) ـ مى فرماید:

(الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی).امّا اگر مردم از این نعمت خداوند منتفع نمى شوند و امام در امور اجرایى تصرّف نمى کند، به واسطه سهل انگارى و کوتاهى خود آن ها است. لذا بر تمام امت اسلام است که از خواب غفلت بیدار شوند و مقدّمات حضور امام معصوم را در میان خود به وجود آورند تا از برکات کامل الهى برخوردار گردند. به امید آن روز.  وجود امام، منشأ خیر و برکت بر حسب روایات و اخبار، وجود افراد مؤمن در بین مردم، منشأ خیر و برکت و موجب نزول باران و جلب منافع و دفع بسیارى از بلاها و خطرها از جامعه است، چنانکه در تفسیر آیه 251 سوره بقره از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمودند: «إنّ اللّه لیدفع بمن یصلّی من شیعتنا عمّن لا یصلّی ولو اجتمعوا على ترک الصلاة لهلکوا; به درستى که خداوند به واسطه نمازگزاران شیعه، بلا را از کسانى که نماز نمى خوانند، دفع مى کند. زیرا اگر همه شیعیان نماز را ترک کنند، هلاک مى گردند».آنگاه حضرت نسبت به سایر احکام، مانند پرداخت زکات و حجّ گزاردن همین مطلب را مى فرماید. واضح است که وقتى وجود افراد مؤمن در اجتماع، چنین برکتى را به همراه داشته باشد، برکات وجود امام معصوم که ولىّ و حجّت خدا بر مردم است، به مراتب بیشتر خواهد بود. زیرا امام و حجت خدا واسطه رسیدن فیض و برکت خداوند متعال به مردم و برطرف کننده بلاها از آنان است. چنانکه امام سجاد(علیه السلام)درباره برکات وجودى ائمه اطهار(علیهم السلام)مى فرماید: «ما کسانى هستیم که به واسطه ما آسمان برفراز زمین نگهدارى شده و زمین از هلاک نمودن اهلش منع گردیده است». حضرت در ادامه مى فرماید: «وبنا ینزّل الغیث و تنشر الرحمة و تخرج برکات الأرض».دراین فراز از بیان امام، به برکاتى دیگر اشاره گردیده ونزول باران وانتشار رحمت خدا و خروج برکات زمین، از آثار وجودى ائمه اطهار(علیهم السلام)شمرده شده است. این موضوع یک اصل قرآنى است; زیرا قرآن کریم مى فرماید: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتّقَوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِن کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ)«اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنان مى گشودیم; لکن (آن ها حق را) تکذیب کردند. ما هم آنان رابه کیفر اعمالشان مجازات کردیم». نکته اى که از این آیه مى توان استفاده نمود این است که اهل شهرها و آبادى ها، تقوا را رعایت نکردند و حق را نیز انکار و تکذیب نمودند و سزاوار تنبیه و مجازات الهى گردیدند; لکن در عین حال مشاهده مى کنیم که باران رحمت الهى ریزش مى کند و برکات زمین از دل آن خارج مى گردد و اهل زمین از آن بهره مند مى شوند و این نمى شود مگر به واسطه وجود ائمه اطهار(علیهم السلام) که مظهر قدس و تقوا و پرهیز کارى در زمین هستند. خداوند نه تنها به خاطر آنان برکاتش را از اهل زمین دریغ نمى کند، بلکه بلاها و آفات را نیز به واسطه کرامت و عظمت ائمه اطهار(علیهم السلام) در پیشگاهش، از اهل زمین برطرف مى کند و به انسان هاى گنهکار مهلت مى دهد تا شاید به وسیله توبه و انابه به سوى خدا بازگردند; زیرا وجود ائمه معصومین همچون وجود پیامبر سبب خیر و برکت و رفع عذاب از امت است چنانکه قرآن کریم مى فرماید: (وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فیِهمْ).«اى پیامبر! تا تو در میان امت هستى خداوند آنان را عذاب نمى کند». 

علّت نیاز مردم به پیامبر و امام در تفسیر آیه 33 سوره انفال از امام باقر(علیه السلام) روایتى نقل شده، که ذکر آن در اینجا مناسب است. جابر بن یزید جعفى مى گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: «لأیّ شیء یحتاج إلى النبی والإمام؟ فقال: لبقاء العالم على صلاحه، و ذلک إنّ اللّه عزّوجلّ یرفع العذاب عن أهل الأرض إذاکان فیها نبىّ أوإمام، قال اللّه عزّوجلّ: «وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ»و قال النبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم): النجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتی أمان لأهل الأرض. ثمّ قال(علیه السلام): یعنی بأهل بیته الأئمّة(علیهم السلام) الّذین قرن اللّه عزّوجلّ طاعتهم بطاعته».



[1] ـ کافى، ج 2، ص 20.
[2] ـ همان، ج 1، ص 377.

[6] ـ سوره توبه، آیه 33. «او کسى است که پیامبر را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند».

[7] ـ فقال: واللّه، ما أنزل تأویلها بعد، قلت: جعلّت فداک، و متى ینزل؟ قال: حتّى یقوم القائم إن شاء اللّه، فإذا خرج القائم لم یبق کافر و لا مشرک إلاّ کره خروجه، حتّى لوکان کافر أو مشرک فی بطن صخرة لقالت الصّخرة: یا مؤمن، فی بطنی کافر أو مشرک فاقتله، قال فینحیّه اللّه فیقتله».; بحارالانوار، ج 51، ص 60.

[9] ـ جمال الاسبوع، سید بن طاووس، ص 521، به نقل از مکیال المکارم، ج 2، ص 80.

[29] ـ عن سعید بن جبیر قال: سمعت سیّد العابدین علی بن الحسین(علیهما السلام) یقول: «فی القائم  منّا سنن من سنن الأنبیا(علیهم السلام); سنّة من آدم و سنّة من نوح و سنّة من إبراهیم، و سنّة من موسى و سنّة من عیسى و سنّة من أیّوب و سنّة من محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم). فأمّا من آدم و من نوح فطول العمر، و أمّا من إبراهیم فخفاء الولادة و اعتزال الناس، و أما من موسى فالخوف و الغیبة، و أمّا من عیسى فاختلاف الناس فیه، و أمّا من أیّوب فالفرج بعد البلوى، و أمّا من محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) فالخروج بالسیف». بحارالانوار، ج 51، ص 217، ح 4.

[40] ـ اشاره به آیه شریفه «لایتّخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فی شیء إلاّ أن تتّقوا منهم تقیة; مؤمنین با کافرین پیوند دوستى برقرار نکنند . . . مگر در صورتى که خوف و ترس از ناحیه دشمن آنان را تهدید کند. و غالب مفسّرین از این آیه اصل تقیّه را استفاده کرده اند» مى باشد. سوره آل عمران، آیه 28.

[48] ـ نهج البلاغه صبحى صالح، حکمت 190; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 416، حکمت 185.

[55] ـ سوره بقره، آیات 249 ـ 251.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد