مهدویت

مهدویت

مهدویت
مهدویت

مهدویت

مهدویت

اهمیت و جایگاه عدالت اجتماعى

اهمیت و جایگاه عدالت اجتماعى

  لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط  (قرآن، حدید /25)عدالت اجتماعى در اندیشه دینى از چنان جایگاه ویژه‏اى برخوردار است که هیچ امر دیگرى با آن قابل مقایسه نیست. این عدالت برخاسته از عدلى کلى است که حاکم بر همه چیز است. عدل به معناى قراردادن هر چیز در جاى خود 1، مبناى همه امور ست و خداوند همه چیز را بر عدل استوار کرده است. قیام همه امور به عدل و استوارى همه چیز به آن است. چنانکه در حدیث نبوى آمده است: «بالعدل قامت السموات و الارض» 2 (آسمانها و زمین به عدل برپاست). در نظام دین نه تنها همه چیز بر عدل استوار است، بلکه عدل مقیاس همه چیز است. استاد شهید مرتضى مطهرى در این باره مى‏نویسد: «در قرآن، از توحید گرفته تا معاد، و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت، و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن، همدوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد و مقیاس سلامت اجتماع است. عدل قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط مى‏شود به نگرش انسان به هستى و آفرینش شکل خاص مى‏دهد و به عبارت دیگر نوعى «جهان بینى» است آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط مى‏شود، یک «مقیاس» و «معیار» قانون‏شناسى است ؛ و به عبارت دیگر جاى پایى است براى عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آید. آنجا که به امامت و رهبرى مربوط مى‏شود یک «شایستگى» است، آنجا که پاى اخلاق به میان مى‏آید «آرمانى انسانى» است، و آنجا که به اجتماع کشیده مى‏شود یک «مسئولیت» است.» 3

عدل از چنین جایگاهى برخوردار است، رکن است و هدف و معیار و مقیاس. همه چیز با عدل سنجیده مى‏شود. عدالت، اصلى اساسى است که ارسال رسل و انزال کتب براى آن است. راز مبارزه انبیا است و هدف اجتماعى - سیاسى پیامبران و مصلحان با آن محقق مى‏شود. جان و حیات همه چیز به عدل است، چنانکه امیر مؤمنان (ع) فرمود: «العدل حیاة»4 (عدل حیات است). بدون آن همه چیز مرده است، دین منهاى عدالت، وسیله‏اى است براى به بند کشیدن انسانها در رفتنشان به سوى حق. عدالت اصلى بنیادین است که ملاک تشخیص حق و باطل و مقیاس سنجش همه چیز از جمله «دین» است: «اصل عدالت از مقیاسهاى اسلام است، که باید دید چه چیز بر او منطبق مى‏شود. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین مى‏گوید. این معناى مقیاس بودن عدالت است براى دین؛ پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین. مقدسى اقتضا مى‏کند که بگوییم دین مقیاس عدالت است، اما حقیقت این طور نیست؛ این نظیر آن چیزى است که در باب حسن و قبح عقلى میان متکلمین رایج شد و شیعه و معتزله عدلیه شدند، یعنى عدل را مقیاس دین شمردند نه دین را مقیاس عدل. به همین دلیل، عقل یکى از ادلّه شرعیه قرار گرفت تا آنجا که گفتند: «العدل و التوحید علویان و الجبر و التشبیه امویان» .

در جاهلیت دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح مى‏دانستند، لذا در سوره اعراف از آنها نقل مى‏کند که هر کار زشتى را به حساب دین مى‏گذاشتند و قرآن مى‏گوید: بگو (خدا) امر به فحشا نمى‏کند.» 5«و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا و الله أمرنابها، قل ان الله لایامر بالفحشاء، أتقولون على الله مالا تعلمون. قل أمر ربى بالقسط...»6و چون کارى زشت کنند گویند پدران خود را چنین یافتیم و خدایمان به آن فرمان داده، بگو خدا به زشتى دستور نمى‏دهد. آیا به خدا چیزى نسبت مى‏دهید که نمى‏دانید؟ بگو خدایم به دادگرى فرمان داده است .عدالت ارزش ذاتى دارد و سلامت همه چیز به اوست. از این جهت است که خداوند دستور مى‏دهد که بر پا کننده قسط و عدالت اجتماعى باشید.«یا ایها الذین امنوا کانوا قوامین بالقسط.»7 اى کسانى که ایمان آورده‏اید بر پا دارندگان پیوسته عدالت باشید.مفسر بزرگ قرآن، مرحوم طبرسى در ذیل این آیه و در معناى آن مى‏نویسد: «اى دائمین على القیام بالعدل و معناه ولتکن عادتکم القیام بالعدل فى القول و الفعل.» 8(یعنى پیوسته بر پا دارندگان عدل باشید و معناى این سخن آن است که باید عادت و سنت شما برپا داشتن عدالت در گرفتار و کردار باشد) خداوند بر پا داشتن عدالت همه جانبه و همیشگى دستور داده است. قیام براى عدالت در همه ابعاد آن و پیوسته عدالت اجتماعى، عدالتى است فراگیر و مراد ما از اصل عدالت اجتماعى، عدالتى است که کلیه جنبه‏هاى فردى، اجتماعى، خانوادگى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى را دربر مى‏گیرد. در همه «اقوال» و کلیه «افعال» خداوند به چنین عدالتى فرا خوانده است خداوند برپادارندگان قسط و عدالت را دوست دارد و آنان را به مبارزه براى برپایى و اجراى عدالت مى‏خواند و فرمان مى‏دهد: «و اقسطوا ان الله یحب المقسطین.» 9   و داد کنید زیرا خدا دادگران را دوست مى‏دارد.بى گمان کسانى مى‏توانند مصداق این محبت الهى باشند که براى او قیام کنند و عدالت خواهیشان از سر حق خواهى باشد. خداوند به قیام براى حق، خوانده است و یگانه راه برپایى قسط و عدل و اصلاح همه امور، همین است. امام خمینى (ره) در مکتوبى به تاریخ 11 جمادى الاولى 1363 هجرى قمرى که تاریخى‏ترین سند مبارزاتى آن وجود بى بدیل است، به همین امر فرا خوانده است؛ به عدالت خواهى و برپاداشتن آن از موضع «قیام الله» دعوت کرده است:«قال الله تعالى: «قل انما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنى و فرادى» 10خداى تعالى در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهاى سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه‏هایى است که خداى عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام براى خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه‏هاى گوناگون عالم طبیعت رهانده.خلیل آسا در علم الیقین زن‏   نداى لااحب الآفلین زن‏:قیام لله است که موسى کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صَعْق و صَحْو کشاند. قیام براى خداست که خاتم النبیین صلى الله علیه و آله را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خدا براندخت و به جاى آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین أو أدنى رساند.» 11

آنان که براى خدا قیام کرده، مبارزه مى‏کنند و حکومت تشکیل مى‏دهند، قیام و مبارزه و حکومتشان از سنخ عدل است و در غیر این صورت جز دنیا خواهى نیست. قیام، مبارزه و حکومت انبیا براى خدا و تحقق عدالت و حق بوده است .«یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق.»12اى داود ما تو را در آن کشور جانشین ساختیم پس در میان آدمیان به حق داورى و حکم کن.و خداوند چنین دستور مى‏دهد: «ان الله یأمرکم أن تودوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل.» 13
بى گمان خدا به شما فرمان مى‏دهد که امانتها را به صاحبانش باز دهید و چون میان مردمان داورى و حکم کردید به عدالت حکم کنید.خداوند، به عدالت در همه چیز فرا مى‏خواند و عدالت اجتماعى، عدالتى است فراگیر و پوشاننده همگان و همه امور: «العدل سائس عام.» 14 (عدالت قانونى است عام). عدالت مدبرى است همه شمول. عدالت کلیت دارد و حیات همه چیز بسته به حیات اوست. دین و احکام دینى و شریعت، بدون عدالت فاقد روح است. عدالت جان شریعت است جان دین است: «العدل حیاة الاحکام.» 15 جامعه فاقد عدالت، جامعه مرده است. سرزمین بى عدالت چون زمین خشک و کشتزار بى حاصل است. با عدالت است که زمین زنده، سرزمینها آباد و مردمان و جوامع به درستى برپا مى‏شوند. محمد حلبى از امام صادق (ع) درباره معناى این آیه پرسش کرد که خداوند فرموده است: «اعلموا ان الله یحیى الارض بعد موتها.» 16 (بدانید که خدا زمین را پس از مردن آن زنده مى‏کند). حضرت فرمود: «العدل بعد الجور.» 17 (مراد عدل پس از ستم است).براساس همین نگاه به عدالت است که شهید عدالت، على (ع) فرموده است: «جعل الله سبحان العدل قوام الانام و تنزیها من المظالم والاثام و تسنیة للاسلام.» 18 (خداوند سبحان عدل را مایه برپایى انسان و ستون زندگانى آنها و سبب پاکى از ستمکاریها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است). بقاى جامعه به عدالت است و آنجا که عدالت نیست، انتظار پاکى و سلامت اجتماعى، انتظارى بیهوده است. روشنى اسلام به عدالت است و با خاموش شدن عدالت، اسلام چون چراغى خواهد بود خاموش که با آن راه نمى‏توان یافت و مردمان را به سامان نمى‏توان رساند، زیرا این عدالت است که نگهدارنده ملت است: «العدل قوام الرعیة.» 19از این روست که پیام آور عدالت و رسول هدایت (ص) فرموده است: «عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة قیام لیلها و صیام نهارها.» 20ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى که شبهایش به نماز شب و روزهایش به روزه بگذرد، (برتر و) بهتر است.در اندیشه پرورش یافتگان سیره نبوى، عدالت رأس ایمان و گردآورنده نیکى‏21 و برترین مراتب ایمان است. اشرف اجزاى آن است .با عدالت است که دین و دیندارى معنا مى‏یابد، با عدالت است که جامعه دینى بر پا مى‏شود. با عدالت است که مردمان راست مى‏شوند امیرمؤمنان و پیشواى عدالت گستران على (ع) فرمود: «اجعل الدین کهفک و العدل سیفک تنج من کل سوء و تظفر على کل عدو.» 22
دین را پناهگاه و عدل را شمشیرت گیر، از هر بدى مى‏رهى و بر هر دشمنى پیروز مى‏شوى. و این چنین است که قرآن کتاب عدالت است و به بیان فرزند قرآن على (ع): «هو الناطق بالسنة العدل.» 23(قرآن است که به روش و سنت عدل گویاست). قرآن کتاب فطرت است و انسانها به فطرت خویش عاشق عدالتند و از هر ستمى منزجر. چیزى جز عدالت آنان را سیراب نمى‏کند و جامعه جز با عدالت به آرامش و آسایش حقیقى نمى‏رسد. دخت گرامى رسول خاتم در خطبه مشهور خویش در روز دهم رحلت پیامبر، یعنى در اوج قیام خویش براى عدالت فرمود :«ففرض (الله)... العدل تسکیناًللقلوب.» 24خداوند عدالت را وسیله آرامش دلها قرار داده است .انسان تشنه عدالت است. فطرت او خواهان آن و وجودش آشنا با آن است. حلبى از امام صادق (ع) نقل کرده که فرمود: «العدل أحلى من الماء یصیبه الظمآن.»25عدالت شیرین‏تر از آبى است که به لب تشنه رسد.

 عدالت و ارزشهاى اجتماعى‏

جامعه‏اى که بر اصول عدالت اداره مى‏شود، جامعه‏اى استوار و ارزشمند است. جامعه‏اى که در مسیر عدالت حرکت نمى‏کند ارزشها در آن واژگونه شده، ضد ارزشها حاکم مى‏شوند. جاى خوبى و بدى، زشتى و زیبایى، رحمت و شقاوت، مروت و نامردمى تغییر مى‏یابد. امیرمؤمنان (ع) در توصیف چنین جامعه‏اى فرمود: «ایها الناس انا قد اصبحنا فى دهر عنود وزمن کنود، یعدفیه المسن مسیئاً و یزداد الظالم فیه عتواً. لا ننتفع بما علمنا ولا نسأل عما جهلنا و لا نتخوف قارعة حتى تحل بنا.» 26مردم! ما در روزگارى کینه توز و زمانى پر کفران واقع شده‏ایم. زمانه‏اى که نیکو کار در آن بدکردار به شمار آید، و ستمگر در آن سرکشى افزاید. از آنچه دانستیم سود نمى‏بریم و آنچه را نمى‏دانیم نمى‏پرسیم، و از بلا و فتنه‏ها، تا بر سرمان نیامده نمى‏ترسیم .آنجا که عدالت ظهور ندارد، انحراف و ستم‏و ناسپاسى ظهور مى‏یابد. 27 در چنین جامعه‏اى آن که تباهى نمى‏کند، ناشایست شمرده مى‏شود، سرزنش مى‏گردد و تحت فشارهاى روانى - اجتماعى قرار مى‏گیرد تا همرنگ جامعه شده، ضد ارزشهاى آن را بپذیرد. آن که تباهى مى‏کند، بهترین موقعیتها را مى‏یابد و به سبب موقعیت‏شناسى‏و زمانه فهمى تمجید مى‏شود. در چنین زمانه‏اى ستمِ ستمگر حد مرزى ندارد دانسته‏ها و معارف به کار نمى‏آید و مردمان از آنچه نمى‏دانند نمى‏پرسند. تمایل به غفلت همه را مى‏گیرد و کسى نمى‏خواهد از عاقبت این بى عدالتى‏ها آگاه شود. کسى صداى «قارعه» 28 را نمى‏شنود.«القارعة، مالقارعة ،و ما ادرئک ما القارعة.» 29آن کوبنده، آن کوبنده چیست؟ و چه دانى تو که آن کوبنده چیست ؟آنجا که عدالت رخ ننموده است، انحراف و کفران چنان مردمان را در خود مى‏پیچید که هشدارها، فریادها و صداى فرو ریختن بنیانها را نمى‏شنوند. آنان در خواب غفلت فرو رفته‏اند و حادثه عظیم در شرف وقوع است. مثال چنین جامعه‏اى مثال آنان است که در خواب بودند و دزد، بن دیوار را سوراخ مى‏کرد و آنها بى خبر از آنچه بر سرشان خواهد آمد آسوده خفته بودند. بیمارى که از شدت درد نخفته بود، از دزد پرسید چه مى‏کنى؟ گفت دُهُل زن هستم و دهل مى‏زنم. پرسید پس چرا بانگ دهل شنیده نمى‏شود؟ گفت فردا بانگ این دهل را که فریاد یا حسرتا وا ویلتاست خواهى شنید.

                                       گفت فردا بشنوى این بانگ را                        نعره یا حسرتا وا ویلتا(30) 

فرجان تن دادن به بى عدالتى و پذیرش ضد ارزشهاى برخاسته از آن فرجامى دردناک و سراسر حسرت است آیا مردمان نمى‏دانند که چگونه بى عدالتى منجر به ظهور همه تباهیها مى‏شود؟ آیا خداوند امر به عدالت و احسان نکره است؟ 31 امیرمؤمنان (ع) در معرفى جامعه‏اى پشت کرده به دستورهاى الهى و فرو رفته در ظلمت بى عدالتى و نشسته در خاک مذلت نامردمى فرمود: «یأتى على الناس زمان عضوض یعض الموسرفیه على ما فى یدیه ولم یؤمر بذلک قال الله سبحانه: «ولا تنسواالفضل بینکم» تنهد فیه الاشرار و تستذل الاخیار. و یبایع المضطرون و قد نهى رسول الله صلى الله علیه و آله عن بیع المضطرین.» 32زمانى در پیش است سخت که توانگران بر آنچه در دست دارند، دندان مى‏فشارند، در حالى که چنین دستورى به آنها داده نشده است ؛ خداوند سبحان مى‏فرماید: «احسان و بخشش بین خود را فراموش نکنید.» در آن زمان اشرار و بدان را بلند مرتبه و نیکان را خوار مى‏کنند، و مردم بینوا هستى خود را از روى اضطرار به قیمت کم مى‏فروشند و متمکنان از آنها مى‏خرند، در حالى که پیامبر (ص) ازچنین معامله‏اى نهى کرده است .اگر عدالت برقرار نشود، عرصه جامعه جولانگاه زور و ستم و غارت و چپاول مى‏شود. در چنین میدانى فضیلتها و ارزشها به باد فراموشى مى‏رود روزگار گزنده و درنده مى‏شود. خوى درندگى اهل حرص و طمع تحریک مى‏شود. توانگران بر آنچه دارند دندان مى‏فشارند و بر آنچه ندارند آز مى‏ورزند. بینوایان در زیر فشار بى عدالتى، بناچار تن به هر داد و ستدى مى‏دهند. گران مى‏خرند و ارزان مى‏فروشتند و هستیشان به تاراج یغما مى‏رود. در چنین جامعه‏اى اشرار و بدکاران رفعت مى‏یابند و نیکان و اخیار به ذلت کشیده مى‏شوند. صاحبان فضیلت عقب رانده شده، فرومایگان میداندار مى‏شوند. اینها نشانه‏هاى نزول ارزشها و انحطاط و فروپاشى است.«یستدل على ادبار الدول بأربع: تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل.» 33چهار چیز نشانه تیره بختى و انحطاط دولتهاست: واگذاردن کارهاى اصلى و اساسى و پرداختن به امور فرعى و جنبى. جلو انداختن فرومایگان و پس راندن صاحبان فضل.بدترین جامعه آن است که پذیراى این عوامل انحطاطزا شده باشد و چه بد مردمى هستند، مردمى که جهت بر پایى عدالت قیام نمى‏کنند و عدالت خواهان را سرکوب مى‏کنند. امام کاظم (ع) از پیامبر عدالت نقل کرده است که فرمود: «بئس القوم قوم لا یقومون لله تعالى بالقسط بئس القوم قوم یقتلون الذین یأمرون بالقسط فى الناس.»34بدقومى هستند آنان که براى خدا به عدالت قیام نمى‏کنند، بدقومى هستند آنان که امرکنندگان به عدالت در میان مردم را مى‏کشند.اینها همان مردمانى هستند که آیات خدا را کافرند، همانها که بر پا دارندگان عدالت و دعوت کنندگان به آن را به جرم عدالتخواهى مى‏کشند.«ان الذین یکفرون بآیات الله و یقتلون النبیین یغیر حق و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب ألیم.»35بى گمان کسانى که به آیات خدا کافر مى‏شوند و پیامبران را به ناحق مى‏کشند و کسانى را که دستور دادگرى مى‏دهند مى‏کشند پس آنان را به عذابى دردناک مژده ده.ارزش یک جامعه به میزان دادگرى و دادخواهى در آن است. جامعه‏اى که در آن حق ضعیف گرفته نمى‏شود بى‏ارزش است جامعه‏اى که در آن دهان مردمان از حقگویى بسته است، تباه است. جامعه‏اى که در آن ترس از بیان حق و عدل و برپاداش آن حاکم است، خوار است و هرگز روى خوشبختى نمى‏بیند. على (ع) گوید: «فانى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول فى غیر موطن:
لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع.» 36من بارها از رسول خدا (ص) این سخن را شنیدم: ملتى که حق ضعیفان را از زورمندان باصراحت نگیرد، هرگز پاک و پاکیزه نمى‏شود و روى سعادت نمى‏بیند.مظهر عدالت خواهى، على (ع) دربارها جایگاه ارزشى عدالت خواهى فرموده است :«و ما اعمال البر کلها و الجهاد فى سبیل الله عند الامر بالمعرف و النهى عن المنکر الا کنفثة فى بحر لجى و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر لایقربان من أجل ولا ینقصان من رزق، و افضل من ذلک کله کلمة عدل عند امام جائر.»37تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون قطره‏اى است در مقابل یک دریاى پهناور. (بدانید) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى‏کنند و نه از روزى کسى مى‏کاهند و اما از همه اینها مهمتر سخنى است که براى دفاع از عدالت در برابر پیشواى ستمگرى گفته مى‏شود.در منطق دین، عدالت چنین است و از پایگاهى با این اعتبار برخوردار است. عدالت مقدمه‏اى است براى رساندن انسانها به مقصد کمال و باید دانست که این راه را جز با عدالت نمى‏توان رفت. ظاهر قرآن کریم برپایى عدالت است و باطن آن حقیقت معرفت: «و اگر چنانکه ما با همان بُعد ظاهرى قرآن، به همان بعدى که قرآن براى اداره امور بشر آمده است ؛ براى رفع ظاهرى قرآن، به همان بعدى که قرآن براى اداره امور بشر آمده است؛ براى رفع ظلم از بین بشر آمده است، یعنى یک بعدش این است که ظلم را از بین بشر بردارد و عدالت اجتماعى را در بشر ایجاد کند، ما اگر کوشش کنیم و آنهایى که تابع قرآن خودشان را مى‏دانند ،مسلمین جهان اگر کوشش کنند تا اینکه این بعد از قرآن را که بعد اجراى عدالت اسلامى است، در جهان پخش کنند، آن وقت یک دنیایى مى‏شود که صورت ظاهر قرآن مى‏شود.» 38

عدالت و عبودیت

عدالت اجتماعى از چنین ارزشى برخوردار است که مى‏توان تعبیر کرد که ارسال رسل در همین رابطه است، براى برپایى قسط است: «لقد ارُسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.» 39( بیقین پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان همراهشان فرو فروستادیم تا آدمیان به عدالت برخیزند).در اینجا این پریش مطرح است که مگر نه این است که ارسال رسل براى رساندن انسانها به مقصد آفرینششان یعنى عبودیت الله است؟ 40 پس چگونه است که هدف از رسالت آنها برپایى عدالت معرفى مى‏شود؟ آیا میان این دو امر تزاحمى نیست؟ در جاى دیگر، خداوند به صراحت هدف از ارسال پیامبر (ص) را دعوت به خدا عنوان مى‏کند و مى‏فرماید:«یا ایها النّبى انّا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الى اللّه باذنه و سراجاً منیراً.» 41هان اى پیامبر ما تو را گواه و نوید دهنده و بیم دهنده فرستادیم و دعوت کننده به سوى خدا به اجازه وى و چراغى تابان .و همچنین درباره رسالت همه پیامبران و فرستادگان الهى فرمود: «ولقد بعثنا فى کل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت.» 42
و محققاً ما در هر امتى پیامبرى برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.و پیامبران الهى هر یک که برانگیخته شدند به همین دعوت کردند: «لقد أرسلنا نوحاً الى قومه فقال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره.» 43 (نوح را به سوى قومش به رسالت فرستادیم تا گفت: هموطنان من، خداى یگانه را بپرستید، جز او خدایى ندارید.). «و الى عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره» 44 دعوت هود همان بود. «و الى ثمود أخاهم صالحاً قال یا قوم اعبدوالله مالکم من اله غیره.» 45 صالح نیز همان رسالت را داشت. «و الى مدین اخاهم شعیباً قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره.» 46 شعیب نیز براى همین مقصد برانگیخته شد. «و قال المسیح یا بنى اسرائیل اعبداوا الله ربّى و ربکم.» 47 (مسیح گفت: اى بنى اسرائیل، خدا را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید).ملاحظه مى‏شود که سخن و دعوت همه پیامبران الهى یکى است. همه به عبودیت الله و پرستش او خوانده‏اند. ابراهیم خلیل در حالى که تبر به دست داشت، به بندگى خدا مى‏خواند: «و ابراهیم اذ قال لقومه اعبدوالله و اتقوه ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون.» 48(و ابراهیم را (فرستادیم) که به قومش گفت: خدا را بپرستید و از او پروا گیرید، آن براى شما بهتر است اگر دانسته بودید).این آیات به روشنى هدف از فرستادن پیامبران را دعوت کردن مردم به سوى خدا مى‏داند و مشخص است که هدف اصلى ارسال رسل خواندن مردم به خداست که آفرینششان براى آن است بنابراین جاى این پرسش باقى است که آیا هدف اصلى از ارسال رسل دعوت به سوى خداست یا بر پا داشتن عدالت؟ نسبت میان این دو چگونه است؟ آیا قیام به قسط مقدمه دعوت به سوى خداست یا دعوت به سوى خدا مقدمه قیام به قسط است؟ و آیا هدف اصلى شناخت خدا و خداپرستى یعنى توحید نظرى و توحید عملى فردى است یا هدف اصلى اقامه عدل و قسط در جامعه یعنى توحید عملى اجتماعى است؟ استاد شهید، مرتضى مطهرى در این باره چهار نطر را مطرح کرده، یکى را درست مى‏دانند: 491- پیامبران از نظر هدف ثنوى بوده‏اند، یعنى دو مقصد مستقل داشته‏اند: یکى از این دو مقصد به زندگى اخروى و سعادت اخروى بشر مربوط است (توحید نظرى و توحید عملى فردى) و دیگرى به سعادت دنیوى او (توحید اجتماعى). پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوى بشر بوده‏اند، به توحید اجتماعى پرداخته‏اند و از آن جهت که مى‏خواسته‏اند سعادت اخروى بشر را تأمین کنند به توحید نظرى و توحید عملى فردى که صرفاً روحى و ذهنى است پرداخته‏اند.2- هدف اصلى توحید اجتماعى است، توحید نظرى و توحید عملى فردى مقدمه لازم توحید اجتماعى است. توحید نظرى مربوط به شناخت خداوند است. براى انسان - فى حد ذاته - هیچ ضرورتى نیست که خدا را بشناسد، یا نشناسد. تنها عامل محرک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر، همچنان که به طریق اولى براى خداوند فرق نمى‏کند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولى نظر به اینکه کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعى است، و این امر بدون توحید نظرى و توحید عملى فردى میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعى محقق گردد.3- هدف اصلى، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست، توحید اجتماعى مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالى است زیرا در جهان بینى توحیدى، جهان ماهیت «از اویى» و «به سوى اویى» دارد. از این رو کمال انسان در رفتن به سوى او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهره‏مند است و آن اینکه به حکم «تفخت فیه من روحى» 50 (... و در او از روح - حقیقت متعالى و برتر - خود دمیدم) واقعیتش واقعیت خدایى است، فطرت بشر فطرت خدا جویانه است ؛ از این رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست. ولى نظر به اینکه انسان بالطبع اجتماعى است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم، دیگر انسان نیست. و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعى حکم‏فرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکان‏پذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعیض پرداخته‏اند. على هذا ارزشهاى اجتماعى از قبیل عدل، آزادى، مساوات، دموکراسى و همچنین اخلاق اجتماعى از قبیل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتى ندارند و بالذات کمالى براى بشر محسوب نمى‏شوند. همه ارزششان ارزش مقدمى و وسیله‏اى است که با قطع نظر از ذى المقدمه، بود و نبود آنها على السویه است. اینها شرایط وصول به کمالند نه خود کمال، مقدمات فلاح و رستگارى‏اند نه خود فلاح و رستگارى، وسایل نجاتند نه خود نجات.

4- نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمده است، غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعى هر موجودى در حرکت به سوى خدا خلاصه مى‏شود و بس. ادعاى اینکه پیامبران از نظر هدف ثنوى بوده‏اند شرک لایغفر است همچنان که ادعاى اینکه هدف نهایى پیامبران فلاح دنیوى است و فلاح دنیوى جز برخوردارى از مواهب طبیعت زندگى در سایه عدل و آزادى و برابرى و برادرى نیست، ماده پرستى است. ولى برخلاف نظریه سوم ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى با اینکه مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنى خداشناسى و خداپرستى است، فاقد ارزش ذاتى نیستند.توضیح اینکه، رابطه مقدمه و ذوالمقدمه دوگونه است. در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذى المقدمه مى‏رساند. پس از رسیدن به ذى المقدمه، وجود و عدمش على السویه است. مثلا انسان مى‏خواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسیله پریدن قرار مى‏دهد بدیهى است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى انسان على السویه است همچنین است نردبان براى عبور به پشت بام و کارنامه کلاس براى نامنویسى در کلاس بالاتر. گونه دیگر این است که مقدمه در عین اینکه وسیله عبور به ذى المقدمه است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذى المقدمه است، پس از وصول به ذى المقدمه وجود و عدمش على السویه نیست، پس از وصول به ذى المقدمه. وجودش همان طور ضرورى است که قبل از وصول. مثلاً معلومات کلاسهاى اول و دوم مقدمه است براى معلومات کلاسهاى بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهاى بالاتر، نیازى به آن معلومات نباشد. اگر فرضاً همه آنها فراموش شود و کان لم یکن گردد، زیانى به جایى نرسد و دانش‏آموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد. بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که مى‏توان کلاس بالاتر را ادامه داد.سر مطلب این است که گاهى مقدمه مرتبه ضعیفى از ذى المقدمه است و گاهى نیست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنان که سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست ولى معلومات کلاسهاى پایین و معلومات کلاسهاى بالا مراتب و درجات یک حقیقتند.ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حقّ و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستى، درستى، عدل، کرم، احسان، خیرخواهى، جود، عفو على السویه است زیرا اخلاق عالى انسانى نوعى خداگونه بودن است: «تخلقوا باخلاق الله»و در حقیقت درجه و مرتبه‏اى از خداشناسى و خداپرستى است، ولو به صورت ناآگاهانه یعنى علاقه انسان به این ارزشها ناشى از علاقه فطرى به متصف شدن به صفات خدایى است هر چند خود انسان توجه به ریشه فطرى آنها نداشته باشد و احیاناً در شعور آگاه خود منکر آن باشد از این است که معارف اسلامى مى‏گوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هر چند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بى اثر نیست. این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روى عناد نباشد به نوعى در جهان دیگر مأجورند در حقیقت این گونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند به درجه‏اى از خدا پرستى رسیده‏اند.»بنابراین عدالت براى عبودیت مقدمه است، اما مقدمه متصله، نه مقدمه منفصله، عدالت اجتماعى، گذشته از ارزش ذاتى والایى که دارد، بهترین زمینه و وسیله دستیابى به عبودیت - برترین کمال انسانى - است که جز با آن، به این نمى‏توان رسید.

رسول عدالت

بدین ترتیب، با توجه به نسبتى که میان عدالت و عبودیت برقرار است، روشن است که رسالت پیامبران چگونه رسالتى است و خاتم آنان چه مقصدى را دنبال مى‏کرده است و از چه راهى. آن حضرت پیامبر عدالت وداعى به عبودیت بود. عدالت براى عبودیت، خداوند به صراحت این نسبت را روشن فرموده و آن حضرت را مأمور برپایى عدل معرفى کرده است: «فلذلک فادع و استقم کما أمرت ولا تتبع أهوائهم و قل امنت بما أنزل الله من کتاب و أمرت لا عدل بینکم.»51پس باید به آن (شیوه از پرشتش) دعوت کنى و روى راست چنان دارى که فرمان یافتى، و از خواهشهاى آنان پیروى مکن و بگو: به آن کتابها که خدا فرو فرستاد ایمان آوردم و دستور یافتم که در میان شما عدالت کنم.آن حضرت مأمور برپایى قسط بود:

«قل أمر ربى بالقسط.»52         بگو پروردگارم به قسط فرمان داد.

او به تمام معنا «قائم به قسط بود» و از همین رو در زیارت آن حضرت مى‏خوانیم: «السلام علیک یا قائماً بالقسط.» 53 (سلام بر تو اى برپا دارنده عدالت). رسول خدا (ص)، نمونه اعلاى قرآن، جلوه جامع اسم الله و مظهر کامل عدالت بود. خود مى‏فرمود: «اوصانى ربى بتسع... و العدل فى الرضا و الغضب.» 54خداوند مرا به نه چیز سفارش کرده است... و عدالت در «حال» خشنودى و خشم.از ابوسعید خدرى نقل شده است که گفت: «در یکى از روزها که پیامبر (ص) مشغول تقسیم مالى میان ما بود، ذوالخویصره 55 که مردى از بنى تمیم بود گفت: یا رسول الله! با عدالت تقسیم کن! حضرت فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نداشته باشم، چه کسى به عدالت رفتار مى‏کند؟ اگر من عادل نباشم تو زیان برده‏اى.» 56همه حیات آن حضرت به مبارزه در راه برپایى عدالت و گسترش آن گذشت؛ مى‏فرمود: «ایها الناس انه و الله ما فیکم أحد أقوى عندى من الضعیف حتّى آخذ الحق له ولا أضعف عندى من القوى حتى آخذ الحقّ منه.» 57مرد به خدا سوگند که بى گمان کسى از شما نزد من قویتر از ضعیف نیست تا حقش را بگیرم و کسى نزد من ضعیف‏تر از قوى نیست تا حق (دیگران) را از او بستانم.رسول خدا (ص) مظهر حق بود، حقى که: «قام بالقسط فى خلقه، و عدل علیهم فى حکمه.» 58 (درباره مخلوقاتش به عدل و داد رفتار مى‏کند و در اجراى احکام به عدالت بر آنها حکم مى‏راند). حقى که: «عدل فى کل ما قضى.»59(او در همه آنچه رانده است و فرمان داده، دادگرى کرده است). حضرت حق عادل است و دادگر: «انه عدل عدل» 60 و رسول خدا (ص) مظهر حق بود: «سیرته القصد و سنته الرشد و کلامه الفصل و حکمه العدل.»61راه و رسم او معتدل و روش او صحیح و متین و سخنانش روشنگر حق از باطل و حکمتش عادلانه بود.پیامبر اکرم (ص) براى برپایى قسط و عدالت قیام کرد، باطل را درهم کوبید و دین حق را که عدالتش فراگیر بود آشکار کرد؛ چنانکه امیرمؤمنان (ع) در توصیف آن حضرت فرمود: «الملعن الحق بالحق، و الدافع جیشات الاباطیل و الدامغ صولات الاضالیل، کما حمل فاضطلع، قائما بامرک، مستوفراً فى مرضاتک. 62دین حق را به حق آشکار کرد، از نادرستیها و باطلهایى که سر و صدا به راه انداخته بودند جلوگیرى کرد، و صولت گمراهیها را درهم شکست، همان طور که با تمام قدرت، سنگینى بار رسالت را تحمل کرد، و به فرمانت قیام نمود و به سرعت در راه رضا و خشنودیت گام برداشته و حتى یک قدم هم عقب گردد نکرد. اراده محکمش سست نگشت و در قبول و پذیرش وحى نیرومند بود؛ پیمان رسالت را حافظ و نگهدار بود آن چنان در اجراى فرمانت کوشش کرد که شعله فروزان حق را آشکار و راه را براى جاهلان روشن ساخت و دلهایى که در فتنه و گناه فرو رفته بودند به واسطه او هدایت شدند. پرچمهاى حق را برافراشت و احکام زنده اسلام را برپا کرد.سیره آن حضرت، سیره عدالت و سخن او عدل و منطقش جدا کننده حق و باطل بود: «ذا منطق عدل و خطبة فصل.» 63
او داراى منطق عادلانه و طریقى جدا کننده حق از باطل بود.آن حضرت عادلترین مردم بود و 23 سال رسالت براى آن بود که عدالت در همه وجوهش آشکار شود. سیره همه پیشوایان حق از خاتم (ص) تا قائم (ع) بر این منباست: برپایى عدالت و محو همه آثار ستم و باطل. محمد بن مسلم گوید از امام باقر (ع) درباره سیره قائم - عجل الله فرجه - پرسش کردم که چون قیام کند به کدام سیره با مردم رفتار مى‏کند. فرمود: «بسیرة ما سار به رسول الله - صلى الله علیه و آله - حتى یظهر الاسلام.» به همان سیره‏اى که رسول خدا رفتار مى‏کرد تا اسلام ظاهر گردد.محمد بن مسلم گوید: پرسیدم: سیره رسول خدا (ص) چگونه بود؟ فرمود: «أبطل ما کان فى الجاهلیة و استقبل الناس بالعدل، و کذلک القائم علیه السلام اذا قام یبطل ما کان فى الهدنة مما کان فى ایدى الناس و یستقبل بهم العدل» 64 آنچه در جاهلیت بود را باطل کرد و با عدالت با مردم روبه‏رو شد (و در میان آنهاعدالت کرد) وقائم (ع) نیز چنین کند. چون قیام کند، آنچه در اوضاع ناعادلانه وجود دارد و آنچه از بى عدالتى در میان مردم رایج است را باطل مى‏کند و با مردم با عدالت روبه‏رو مى‏شود (و عدالت را برپا مى‏دارد).

  پیشوایان عدالت

وصیاى پیامبر که ادامه دهندگان سیره او بودند، همگى در راه برپایى عدالت به شهادت رسیدند. 65آنها مقصدى جز این نداشتند که بندگان خدا را از عبودیت غیر خدا آزاد سازند و به عبودیت حق واصل کنند و خوب مى‏دانستند که براى این مقصد راهى جز عدالت نیست. امام سجاد (ع) در دعایى از ادعیه مبارکه خویش مى‏فرماید:«اللهم صلّ على محمد و آله و حلنى بحلیة الصالحین و البسنى زینة المتقین فى بسط العدل.» 66خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مرا به زیور صالحان بیاراى و با گستردن عدل و داد زینت پرهیزگاران را به من بپوشان.گسترش عدالت، اصلى بود که پیشوایان حق، سخت بدان پایبند بودند و آن همه سختیها و محرومیتها را در راه آن به جان خریدند. لازمه پایبندى به سیره نبوى مبارزه براى عدالت است و تربیت شدگان آن سیره جز به عدل رفتار نکردند و جز براى برپایى و گسترش آن مبازره نکردند. ابن طقطقى درباره ابوالائمه على (ع) مى‏نویسد: «امیرالمؤمنین» در راه خدا به هیچ چیز نمى‏اندیشید، و کلیه حرکات و سکناتش براى خدا و در راه خدا بود، حق کسى را پایمال نمى‏کرد، و جز با حق و عدل نمى‏داد و نمى‏گرفت، تا جایى که عقیل برادر تنى وى چیزى از بیت المال از او خواهش کرد که حق نداشت، ولى امیرالمؤمنین از دادن آن امتناع ورزیده گفت: اى برادر در این مال چیزى جز آنچه به تو دادم حقى ندارى. ولى صبر کن تا مالى از خودم برسد، هر چه خواسته باشى از آن به تو خواهم داد،ولى این جواب عقیل را قانع نکرد و از وى کناره گرفت و در شام به معاویه پیوست. همچنین على (ع) به دو فرزندش حسن و حسین (ع) چیزى بیش از حقشان نمى‏داد. پس باید به مقام چنین شخصى که با برادر و فرزندانش این گونه رفتار مى‏کرد درست پى برد.» 67تربیت شده پیامبر عظیم الشأن اسلام، على (ع)، جز به عدالت و حق نمى‏اندیشید. زندگى او بتامه مبارزه براى عدالت بود. بیست و سه سال در کنار پیامبر مبارزه بر سر تنزیل قرآن، و پس از پیامبر، مبارزه بر سر تأویل قرآن. رسول خدا (ص) در حدیثى مشهور فرموده بود: «ان منکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله، و هو على بن أبى طالب.» 68
از شما کسى است که بر سر تأویل قرآن مى‏جنگد چنانکه من بر سر تنزیل آن جنگیدم و او على بن ابى طالب است .عصر تأویل، دوران سخت مبارزه براى عدالت بود. در بیست و پنج سال عصر خلفا، مبارزه براى عدالت در چهره مبارزه منفى، مبارزه ارشادى و مبارزه مثبت ؛ و پس از آن پنج سال پیکار مسلحانه در راه عدالت آن حضرت، پشت کردن به پیکار با قاسطین را به منزله کفر به آنچه پیامبر آورده بود مى‏دانست به همین سبب به یاران خود فرمود: «فما وجدتنى یسعنى الا قتالهم أو الجحود بماجاء به محمد صلى الله علیه و سلم.» 69

دیدم چاره‏اى نیست جز اینکه یکى از دو راه را انتخاب کنم: یا با (آنان که از تسلیم در برابر حق سرباز زده‏اند و ستمگرى پیش کرده‏اند) به مبارزه برخیزم، و یا آنچه را محمد (ص) آورده انکار کنم.آن حضرت مجسمه عدل و مساوات و شیفته حق و انصاف بود. نمونه اعلاى انسان مکتبى و شهید راه عدالت که درباره‏اش گفته‏اند: «قتل فى محرا به لشدّة عدله.» 70 (او در محراب عبادت خویش به سبب شدت عدالتش کشته شد).

دشمن طاوس آمد پرّ او           اى بسى شه را بکشته فرّ او

گفت من آن آهوم کز ناف من ریخت آن صیاد خون صاف من

اى من آن پیلى که زخم پیلبان          ریخت خونم از براى استخوان‏71

على (ع) به خاطر شدت عدالتش و به سبب سختى و انعطاف ناپذیرى‏اش در عدالت اجتماعى به شهادت رسید؛ به خاطر آنکه حاضر نبود براى مصالح دنیایى و حفظ حکومتش، عدالت را زیر پا بگذارد. عدالت با خون و گوشت او درآمیخته بود به نحوى که عدالت مترادف نام او و یاد اوست. جرج جرداق مسیحى در توصیف این شأن وجودى آن امام عدالت مى‏نویسد:«آیا در مهد عدالت، بزرگى را مى‏شناسى که همیشه بر حق و حقیقت بود، ولو آنکه همه مردم روى زمین بر ضد او متحد مى‏شدند و دشمنان او، اگر چه کوه و بیابان را هم پر مى‏ساختند، بر باطل و گمراهى بودند، زیرا که عدالت در او یک مذهب و یک امر اکتسابى نیست - گو اینکه بعداً خود روش و مکتبى شد - و برنامه‏اى نیست که سیاست دولت آن را تشریح کرده و به وجود آورده باشد ولو اینکه این نقطه هم در مد نظر وى بود - و راهى نیست که به طور عمد آن را بپیماید تا در نزد من به مقام صدارت برسد، ولو اینکه او این راه را رفت و در دلهاى پاکان براى همیشه جاى گرفت... بلکه عدالت در بنیاد و مبادى اخلاقى و ادبى او، اصلى است که با اصول دیگرى پیوند دارد و طبیعتى است که ممکن نیست او خود را بر ضد آن وادارد، تا آنجا که گویى این عدالت، ماده‏ایست که در ارکان جسمى و بنیان بدنى او، مانند مواد دیگر به کار رفته و وجود او را تشکیل داده‏اند و در واقع عدالت خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش.»72

آن همه مخالفت با آن حضرت و حکومتش بدین سبب بود که وى حکومت را براى عدالت مى‏خواست و در نگاه عدالتخواهانه او ملاحظه این و آن جایى نداشت. «على بن محمد بن ابى سیف مداینى از فضیل بن جعد نقل کرده است که مهمترین سبب خوددارى عرب در یارى کردن امیرمؤمنان (ع) موضوع مال بود، زیرا آن حضرت هیچ شریفى را بر وضیع و هیچ عربى را بر عجم برترى نمى‏داد، و با بزرگان و امیران هیچ مصانعه و سازشى نداشت و آنگونه که پادشاهان ملاحظه آنها را مى‏کنند، عمل نمى‏کرد و هیچکس را (با مال و مانند آن) به سوى خویش جلب نمى‏کرد، حال آنکه معاویه درست به خلاف این (سیره) عمل مى‏کرد و به همین سبب مردم على (ع) را ترک کردند و به معاویه پیوستند. على (ع) نزد مالک اشتر از کوتاهى و نامردمى یاران خویش و گریختن و پیوستن برخى از آنها به معاویه شکوه کرد. اشتر گفت: اى امیر مؤمنان ما با کمک (جمعى از) اهل بصره و اهل کوفه با مردم بصره پیکار کردیم و در این حال رأى مردم یکى بود، اما پس از آن اختلاف پیش آمد و ستیز کردند و اراده‏ها سست و شمار مردمان اندک شد. تو آنان را به عدل و داد گرفته‏اى و میانشان به حق عمل مى‏کنى و حق ناتوانان را از اشراف مى‏گیرى، زیرا در نظر تو اشراف را بر ناتوانان هیچ برترى و منزلتى نیست. پس چون حق فراگیر شد و با همه یکسان برخورد کردى، گروهى از آنان که با تو بودند صداى اعتراضشان بلند شد و چون به عدالت با آنان رفتار شد، از آن اندوهگین شدند. در این هنگام مماشات و ملاحظه کاریهاى معاویه نسبت به توانگران و اشراف را دیدند، پس نفسهایشان به دنیا گرایید، زیرا کسانى که دوستدار دنیا نباشند اندک اند و بیشتر مردم فروشننده حق و خریدار باطلند و دنیا را (بر حق و عدل) ترجیح مى‏دهند. بنابراین اى امیرمؤمنان اگر تو نیز دست به بذل مال بگشایى، مردم در برابر تو سر فرود آرند و خیر خواهى و دوستیشان تنها براى تو خواهد بود. اى امیر مؤمنان! خداوند کارت را سامان بخشد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پریشان و نیرنگشان را سست و امور شان را پراکنده کند که خداوند به آنچه مى‏کنند آگاه است. على (ع) به اشتر چنین گفت: اما آنچه درباره کردار و سیره ما در عدالت گفتى (بدان که) خداى عزوجل مى‏فرماید: «من عمل صالحاًفلنفسه و من أساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید.» 73(هر کس کار شایسته‏اى کند به نفع خویش کرده باشد و هر کس بد کند علیه خویش باشد، و پروردگار تو بندگان را ستمگر نیست) و من از اینکه مبادا در انجام آنچه گفتى (عدالت) کوتاهى کرده باشم، بیشتر ترسانم. امام اینکه گفتى حق بر آنان سنگین بوده است و به این سبب از ما جدا شده‏اند، خداوند بخوبى آگاه است که آنها به خاطر ستمى از ما جدا شده‏اند و پس از این جدایى به عدالتى پناه نبرده‏اند؛ بلکه تنها در جستجوى دنیایى بوده‏اند که از آنها جدا مى‏شود و بیقین در روز قیامت از ایشان پرسیده خواهد شد که آیا براى دنیا چنین کردند یا براى خدا؟ و اما آنچه درباره بخشیدن اموال و جلب رجال گفتى، سیره ما چنین نیست که به کسى از درآمد عمومى چیزى بیش از حقش دهیم و خداوند بزرگ و منزه که سخنش حق است، فرموده: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین.» 74 (چه بسا گروه کم شمارى که به اذن خدا بر گروهى پر شمار غلبه کنند و خدا بإ؛ررّّ شکیبابان است) و بى گمان خداوند محمد (ص) را تنها مبعوث کرد و پس از اندکى یاران، بر شمارشان افزود و گروهش را پس از زبونى عزت بخشید. اگر خداوند اراده کرده باشد که ما این امر را سرپرستى کنیم، دشوارى آن را بر ما آسان کند و ناهمواریش را هموار سازد و من از رأى و پیشنهاد تو، تنها آن چیزى را مى‏پذیرم که باعث رضاى خداوند باشد و (البته) به خواست خدا، تو از امین‏ترین و خیرخواه‏ترین مردمان نزد من و از معتمدترین ایشان در نظر من هستى.» 75ابن ابى الحدید معتزلى، پس از آوردن اخبار و روایاتى چند در عدالتخواهى و حقگرایى على (ع) مى‏نویسد: «با آوردن این مطالب خواستیم این مسأله را روشن کنیم که امیرمؤمنان (ع) در خلافت خود به روش و سیره پادشاهان رفتار نکرده است و همچون آنان که اموال را براى مصالح حکومت خود و در جهت لذت جویى خویش مصرف مى‏کنند، نبوده است، زیرا که او اهل دنیا نبود(تا چنین کند)، بلکه او انسانى الهى و حق طلب (صاحب حق) بود که هیچ چیزى را جایگزین خدا و رسولش قرار نمى‏داد.» 76همه رفتار و مواضع امام على (ع) - نمونه اعلاى تربیت نبوى - بر یک محور مى‏چرخید، و آن عدالت بود. او جز به حق و عدل نمى‏اندیشید و چیزى جز حق در او تأثیر نداشت. برخوردهاى او با کار گزارانش گویاى این واقعیت است. سوده همدْانى نقل کرده است که امیر مؤمنان (ع) مردى را را به حکومت ما گماشت و در میان ما و حاکم مناقشتى رفت، پس به نزد على (ع) رفتم تا از حاکم شکایت کنم. آن حضرت در حال نماز بود، پس از نماز با کمال رأفت و رحمت پرسید: آیا تو را حاجتى است؟ من شکایت خود را به اطلاع وى رسانیدم و على (ع) تا آن را شنید گریست، سپس گفت: «اللهّم اشهد على و علیهم انى لم اولهم و لم آمرهم بظلم خلقک و لا بترک حقک» (خدایا تو شاهد باش بر من و این جماعت.! من در حکومت و امارت به آنان دستور ستم بر مردم و ترک حق تو را نداده‏ام). آن گاه ورقه‏اى از جیب خویش بیرون آورد و بر آن چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم «قد جاء تکم بینة من ربکم فاوفوا الکیل‏والمیزان ولا تبخسوا الناس اشیاءهم»77 و «ولا تعثوا فى الارض مفسدین. بقیة الله خیرلکم ان کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ»...(بسم الله الرحمن الرحیم، محققاً از طرف پروردگارتان نشانه‏اى مایه تمیز حق از باطل به شما رسید، پس پیمانه، و ترازو را تمام دهید و از حقوق آدمیان، در پرداخت، چیزى مکاهید و فساد کنان در زمین تباهى مکنید، بقیه خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن باشید و من بر شما نگهبان نیستم. چون نامه من به دست تو رسید آنچه را که تحت اختیار دارى حفظ کن تا کسى بیاید که آنها را از تو تحویل بگیرد، والسلام). سوده گوید: این نامه را گرفتم و به نزد کارگزاران آن حضرت بردم و به او سپردم، بى درنگ همان گونه شد که حضرت فرمان داده بود.78

على (ع) در اجراى عدالت چنین بود، تحمل هیچ ستم و بیدادى را نداشت، با دادخواهى زنى ستم دیده، جانش به درد آمد و اشک از دیده‏اش روان شد و بى درنگ و بدون ملاحظه کارى‏هاى مرسوم در حکومتها، شمشیر عدالت را از نیام کشید و ماده فساد را قطع کرد. او در راه عدالت پرواى هیچ چیز و هیچکس را نداشت. دریغا که مردمش او را براى خود مى‏خواستند و جز به دنیاى خویش نمى‏اندیشیدند ،حال آنکه او آنها را براى خدا مى‏خواست و تلاش مى‏کرد با عدالت بر سرچشمه حق سوقشان دهد. فرمود: «لم تکن بیعتکم ایاىّ فلتة، ولیس أمرى و أمرکم واحداً. انى أریدکم للّه و أنتم تریدوننى لا نفسکم. ایها الناس، أعینونى على أنفسکم، و أیم الله لا نصفن المظلوم من ظالمه، ولا قودن الظالم بخزامته، حتى أورده منهل الحق و ان کان کارهاً.» 79بیعت شما با من بى اندیشه و تدبیر نبود، و کار من و شما یکسان نیست. من شما را براى خدا مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهید اى مردم! مرا بر کار خود یاور باشید. به خدا سوگند که داد ستمدیده را از آن که بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمکار را بگیرم و به آبشخور حق کشانم هر چند که تمایلى بدان نداشته باشد.تربیت شده مکتب پیامبر، همان گونه که اشاره شد، در راه عدالت، خویش و بیگانه نمى‏شناخت. ابوعمروبن علاء گوید که چون عقیل بن ابى طالب در کوفه نزد على (ع) رفت، آن حضرت سهم او را از بیت المال داد، اما عقیل خواستار مبلغ بیشترى از بیت‏المال شد. على (ع) گفت: تا روز جمعه صبر کن و عقیل نیز تا روز جمعه صبر کرد. هنگامى که امیرمؤمنان (ع) نماز جمعه را به جاى آورد، رو به عقیل کرد و گفت: چه مى‏گویى درباره کسى که به این همه مردم خیانت کند؟ پاسخ داد: چنین کسى بد انسانى است. على (ع) گفت: آیا تو از من مى‏خواهى که به این مردم خیانت کنم و از بیت‏المال مسلمین به تو ببخشم؟ عقیل از نزد آن حضرت خارج شد و به نزد معاویه رفت و به محض رسیدن، معاویه صد هزار درهم به او بخشید و گفت: اى ابویزید! من براى تو بهترم یا على؟ عقیل گفت: على را چنان یافتم که بیش از آنکه ملاحظه مرا کند ملاحظه خود (و حق و عدالت) را مى‏کرد و تو را چنان یافتم که بیش از آنکه ملاحظه خود (و حق و عدالت) را کنى، ملاحظه مرا کردى. 80آن حضرت پس از تقسیم بیت المال، آن را جارو مى‏کرد و آب مى‏پاشید، آن گاه دو رکعت نماز به جاى مى‏آورد و مى‏گفت: اى بیت المال در روز قیامت شهادت بده که من چیزى از اموال مسلمانان را در تو ذخیره نکردم 81 و مى‏فرمود من به سیره محبوبم رسول خدا (ص) عمل مى‏کنم.82شعبى گوید: «در میدان بزرگ کوفه شاهد بودم که على بن ابى طالب (ع) میان دو کپه زر و سیم ایستاده بود و آن را میان مردم تقسمى کرد تا از آن هیچ باقى نماند آن گاه به خانه خویش رفت و از آن اموال چیزى با خود نبرد. من نزد پدرم رفتم و گفتم: نمى‏دانم امروز بهترین مردم را دیده‏ام یا کم خردترین آنها را؟! پدرم گفت: چه کسى را دیده‏اى؟ گفتم: امیرمؤمنان على (ع) را و آنچه را که دیده بودم براى وى شرح دادم. پدرم گریست و گفت: اى فرزند! بهترین مردم را دیده‏اى.» 83

على (ع) چنین بود و به سیره محبوبش، پیامبر عدالت رفتار مى‏کرد. عدالت او آن‏سان فراگیر و حق گرایانه بود که کارگزارانش را توصیه مى‏کرد که مبادا در اجراى وظایف خود قدمى از حق و عدل فراتر نهند. عدالت او همه موجودات را شامل مى‏شد تا جاى که به آنها توصیه مى‏کرد نسبت به چهارپایانى که به عنوان زکات گرفته شده‏اند نهایت عدالت را به جاى آورند؛ آن چهارپایان را خسته نکنند، میان شتر و نوزادش جدایى نیفکنند و شیر آن راندوشند که به بچه‏اش زیان وارد شود و حتى در سوار شدن بر شتران مراعات عدالت را کنند! در نامه‏اى که به مأموران جمع آورى زکات نوشته است نکاتى را توصیه و گوشزد مى‏کند که هر انسان حق طلب و عدالتخواهى را از این همه عدالت سرمست مى‏کند. مرحوم شریف رضى در مقدمه این نامه مى‏نویسد: «ما قسمتى از این وصیت را در اینجا آورده‏یم تا معلوم شود او ستون حق را بر پا مى‏داشت و در کارهاى کوچک یا بزرگ، پر ارزش یا کم ارزش، نشانه‏هاى عدالت را براى مردمان به جاى گذاشت» آن گاه قسمتى از سفارشهاى امام (ع) را آورده که چنین است: «با تقوا و احساس مسؤولیت در برابر خداوند یکتا و بى شریک حرکت کن و در این راه هیچ مسلمانى را مترسان! و بر سرزمین او اگر ناخشنود است مگذر! بیشتر از آنچه از حق خداوند در اموالش است از او مگیر. چون به آبادى قبایل رسیدى، بر سر آب آنان فرود آى و به خانه‏هاشان در میاى! سپس با آرامش و وقار به سوى آنان رو تا به میان آنها رسى و سلامشان کن و در درود گفتن کوتاهى مکن! سپس بگو: بندگان خدا، مرا ولى خدا و خلیفه او سوى شما فرستاده تا حق خدا را که در اموالتان است بگیرم؛ آیا در اموال شما حقى از خدا هست که آن را به نماینده‏اش بپردازید؟ اگر کسى گفت: نه! دیگر به او مراجعه مکن (و متعرضش مشو): و اگر کسى گفت: آرى! همراهش برو، بى آنکه او را بترسانى یا بیمش دهى (و تهدید کنى)، یا بر او سخت‏گیرى یا کار را بر او سخت گردانى! آنچه از زر یا سیم به تو داد، بستان؛ و اگر او را گاو و گوسفند یا شتر بود، بدون اجازه او داخل آن مشو، زیرا بیشتر آنها از آن اوست؛ و آن گاه که داخل شدى همچون شخص مسلط و سختگیر رفتار مکن؛ چهار پایان را از جاى مگریزان و مترسان! و با صاحب آنها در گرفتن حق خدا بدرفتارى مکن!(به هنگام گرفتن حق خدا) مال را دو بخش کن و صاحبش را مخیر گردان که یک بخش را انتخاب کند و در انتخابش به او اعتراض مکن! سپس، مانده را دو نیمه کن و وى را مخیر ساز یکى را انتخاب کند، باز هم به او در این گزینش خرده مگیر؛ به همین ترتیب تقسیم کن تا آنجا که باقیمانده به اندازه حق خداوند باشد، آن را بگیر. (باز هم مواظب باش) اگر از این تقسیم پشیمان بود و خواست از نو تقسیم کنى بپذیر! سپس هر دو بخش را به هم بیامیز و همچون بار نخست قسمت کن تا حق خدا را از مال او بستانى. (فراموش مکن) حیوانات پیر و دست و پا شکسته و بیمار و معیوب را به عنوان زکات نپذیر و آنها را به غیر از کسى که به دینش اطمینان دارى و نسبت به اموال مسلمانان دلسوز است مسپار، تا آن را به ولى مسلمانان برساند و او در میان آنها تقسیم کند. چوپانى چهارپایان را جز به شخص خیرخواه و مهربان و امین و حافظ مسپار که نه بر آنان درشتى کند و نه زیانشان رساند و نه مانده شان سازد و نه خسته شان کند سپس هر چه جمع آورى کردى فوراً به سوى ما روانه ساز تا آنها را در مصارفى که خداوند فرمان داده مصرف کنیم. و آن گاه که آن را به دست امین خود براى رساندن به مرکز سپردى به او سفارش کن که بین شتر و نوزادش جدایى نیفکند و شیر آن را ندوشد که به بچه‏اش زیان وارد شود و در سوار شدن بر شتران عدالت را مراعات کند و نیز مراعات شتر خسته و یا زخمى که سوارى دادن برایش مشکل است بکند. و چون بر آبگیرها گذرد به آبشان درآرد و از کناره‏هاى جاده علف دار به درون جاده بى گیاه منحرف نسازد و ساعاتى استرحتشان بدهد و به هنگام خوردن آب و چریدن گیاه مهلتشان دهد تا به اذن خدا فربه و تناور، نه خسته و نه از بیمارى لاغر، نزد ما رسند و آنها را طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش تقسیم کنیم. این برنامه باعث بزرگى پاداش و هدایت تو خواهد بود. ان شاء الله» 84آن حضرت، در عدالت چنان استوار بود که هر سختى را پذیرا بود، اما بى عدالتى را هرگز، هر ناملایمى را در راه حق خوش مى‏داشت، اماذره‏اى ستم بر بندگان خدا را هرگز! مى‏فرمود: «واللّه لان ابیت على حسک السعدان مسهداً، و أجر فى الاغلال مصفداً، أحب الى من أن القى الله و رسوله یوم القیامة ظالماً لبعض العباد و غاصباً لشى‏ء من الحطام.» 85سوگند به خدا، اگرشب را به روى خارهاى سعدان بیدار به سر برم، و یا در غلها و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوبتر است از اینکه خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم روا داشته و چیزى از اموال دنیا را غصب کرده باشم.نام و یاد على (ع) زنده کننده عدالت است و این ویژگى اوست که مردمان را دلباخته وى کرده است. مگر ممکن است که انسان در برابر این همه عظمت در برپایى عدالت سرخم نکند و بر عشق و دوستى این ابرمرد، یکدل و یکداستان نشود و به مهر او دل نبندد؟ مگر دلها مى‏توانند که او را نخواهند و به او وابسته نشوند و عاشق او نگردند؟ تا بدانجا که در راه عشق او دلها ذوب شود و جانها فانى گردد، که این همه به خاطر یارى دادن او و غیرت ورزیدن در راه او و ابرازانزجار و تنفراز ستمى است که به او رسیده و نشان دادن ناخشنودى خود از آنچه بر سر او آورده‏اند مى‏باشد.86از جمله دوستداران آن حضرت و عاشقان عدالت وى، دارمیه حجونیه بود. شیرزنى که سخنان عدالتخواهانه‏اش آسایش ستمگران را بر هم مى‏زد. «معاویه در سفرى به حج از حال دارمیه حجونیه جویا شد. به جستجوى او فرستاد دارمیه را به نزد وى بردند معاویه گفت: مى‏خواهیم بدانم چرا على را دوست دارى و مرا دشمن هستى و از او پیروى مى‏کنى و با من دشمنى مى‏نمایى؟ دارمیه گفت: آیا مرا از پاسخ این پرسش معذور مى‏دارى؟ گفت: نه. دارمیه گفت: حال که معذور نمى‏دارى، من على را دوست مى‏دارم چون در میان رعیت عدالت را اجرا مى‏کرد و بهره هر کس را به طور مساوى و یکسان مى‏داد. و تو را دشمن مى‏دارم براى اینکه با کسى که با امر خلافت سزاوارتر از تو بود نبرد کردى و چیزى را جستى که از آن تو نیست و از على پیروى کردم بدین سبب که رسول خدا در غدیرخم و با حضور تو رشته ولایت او را منعقد کرد و براى اینکه او مسکینان را دوست مى‏داشت و اهل دین را بزرگ مى‏شمرد، و با تو دشمن هستم به این علت که موجب خونریزى و اختلاف کلمه شدى و در قضاوت ستم روا داشتى و به دلخواه خود داورى کرد... معاویه گفت: على را چگونه یافتى؟ دارمیه گفت: او را در حالى دیدم که فرمانروایى او را چون تو نفریفته و مال دنیا او را مانند تو به خود مشغول نکرده بود. معاویه گفت: از سخن او چیزى شنیده‏اى؟ گفت: آرى به خدا سوگند که کلام على چنان بود که دلهاى گرفته و تاریک با آن روشن مى‏شکد و تیرگى دلها چنان بدان زدوده مى‏شد که مس با زیت.» 87بى گمان على (ع) عادلترین مردمان بود چنانکه رسول خدا (ص) درباره‏اش فرمود:

«انه... أعدلکم فى الرعیة» 88           بیقین او عادلترین شما درباره مردم است .

و چون به سبب عدالتش به شمشیر جمود ابن ملجم مرادى به شهادت رسید، «ام هیثم نخعى» با قصیده‏اى سوزناک بر شهادت مجسمه عدالت مرثیه خواند ودر وصف حق خواهى و عدالت مدارى او چنین گفت: یقیم الحق لا یرتاب فیه و یعدل فى العدا والاقربینا89
حق را بدون کوچکترین تردیدى برپا مى‏دارد و در میان دشمنان و نزدیکان به عدالت رفتار مى‏کند.در نظر پیشوایان حق، عدالت بالاترین ارزش و برپایى آن والاترین خدمت به انسان و انسانیت است و از همین رو در راه برپا داشتن آن مبارزه کردند و پذیراى مرگ شدند.

حکومت و عدالت

عدالت اجتماعى زمانى تحقق عینى مى‏یابد که وسیله و ابزار آن یعنى حکومت عدل تشکیل شود. در اندیشه دینى و در منطق نبوى، حکومت وسیله بر پاداشتن عدالت است. حکومت فى نفسه هیچ ارزش و اعتبار ندارد. از لنگه کفش پاره بى ارزشى نیز بى ارزش‏تر است، مگر آنکه به وسیله آن حقى اقامه شود یا باطلى دفع گردد. عبدالله بن عباس گوید در منطقه ذى قار نزد امیرمؤمنان (ع) رفتم و او کفش خود را پینه مى‏زد. پرسید: «بهاى این کفش چند است؟» گفتم: «بهایى ندارد» فرمود: «والله لهى احب الى من إمرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا.» 90 (به خدا سوگند که این کفش از حکومت شما نزد من محبوبتر است مگر آنکه به وسیله آن حقى را بر پا سازم یا باطلى را براندازم). دنیا و حکومت در نظر پروردگان سیره نبوى از آب بینى بز نیز بى ارزش‏تر است و آن را پشیزى به حساب نمى‏آورند مگر براى بر پایى عدالت:«أما و الذى فلق الحبة و بر أالنسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقار روا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها. و لا لفیتم دنیا کم هذه أزهد عندى من عفطة عنز.»91آگاه باشید! به خدا سوگند، خدایى که ذات را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیارى گرداگردم را گرفته، به یاریم قیام کرده‏اند و از این جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسؤولیتى که خداوند از علما و دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان تاب نیارند و سکوت نکنند؛ من مهار شتر خلافت را رها مى‏ساختم و از آن صرف نظر مى‏کردم و پایانش را چون آغازش مى‏انگاشتم و چون گذشته خود را به کنارى مى‏داشتم (آن وقت) خوب مى‏فهمیدید که دنیاى شما (با همه زینتهایش) در نظر من بى ارزش‏تر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون آید.

حکومت در نظر پیشوایان عادل و عالمان عامل چنین است. نقشى آلى و ابزارى دارد، نه نقشى عالى و غایى. وسیله‏اى بیش نیست، آن هم براى عدالت و در خدمت آن ،که اگر چنین بود، با ارزش‏ترین ابزار است، و اگر چنین نبود، بى ارزش‏ترین است. تلاش و مبارزه اهل حق در تشکیل حکومت براى کسب قدرت و رسیدن به امکانات دنیایى و تمتع نیست، آنها حکومت را براى آن مى‏خواهند که دست چپاولگران به جان و مال و حیثیت انسانها را قطع کنند و با اصلاح امور و ایجاد امنیت اقتصادى واجتماعى، راه رفتن به سوى کمال مطلق را هموار کنند.«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان ولا التماس شى‏ء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فى بلادک. فیأمن المظلومون من عبادک، و تقام المعطلة من حدودک.» 92پروردگارا تو مى‏دانى آنچه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به دست آوریم، و نه براى اینکه از متاع پست دنیا چیزى تهیه کنیم. بلکه به خاطر این بود که نشانه‏هاى از بین رفته دینت را بازگردانیم، و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم، تا بندگان ستمدیدات در ایمنى قرار گیرند و قوانین و مقرراتى که به دست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى گردد.حکومت در خدمت برپایى عدالت، مفهومى وراى آن دارد که در طول تاریخ داشته است. حکومت به مفهوم سلطه، تملک، تجبر، تحکم و برخوردارى حاکم یا طبقه حاکمه از امتیازاتى در زندگى نیست. حکومت در مفهوم عدالتمند آن، خدمتگزارى و امانتدارى است، چنانکه پیام آور آزادى و عدالت فرمود: «سید القوم خادمهم.» 93  پیشوا و بزرگ (هر) قوم، خدمتگزار آنان است و امیر مؤمنان (ع) در نامه‏اى که به اشعث بن قیس نوشت این مفهوم را یاد آور شد: «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة، و انت مسترعى‏لمن فوقک. لیس لک أن تفتات فى رعیة.» 94مباد بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده است یک شکار و طعمه است که به چنگت افتاده؛ خیر، امانتى برگردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مى‏خواهد تو را نرسد که به استبداد و دلخواه خود در میان مردم رفتار کنى.آنان که با فرهنگ عصر عثمان و فارغ از منطق نبوى حکومت را مى‏فهمیدند، آن را طعمه مى‏یافتند و خود را قادر به هرگونه دخل و تصرف در آن مى‏دیدند. امام (ع) آن فرهنگ را که در دوره عثمان بتمامه ظهور یافته بود منکوب ساخته، به کارگزارانى که تفاله اندیشه‏هاى گذشته را در ذهن داشتند و گندیده کردارهاى پیشین را به میدان کارگزارى مى‏آوردند هشدار مى‏دهد. امام (ع) بر سر آنها فریاد مى‏زند که مبادا استبداد و خودمحورى و خودسرى کنید که حکومت در سیره نبوى جز خدمت و امانتدارى و لطف و محبت به مردم نیست. و براى آنکه این حقیقت در تاریخ بماند و براى همیشه در گوش مسلمانان زنگ خطرى باشد، در عهدنامه خویش به مالک اشتر فرمود: «و أشعر قلبک الرحمةللرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم. ولا تکونن علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم.» 95قلب خویش را نسبت به مردمان خود از رحمت و محبت و لطف کن، و همچون حیوان درنده‏اى نسبت به آنان مباش که خوردن شان را غنیمت شمارى!و نیز مالک را سخت پرهیز داد که مبادا خود را مسلط بر مردم بیند، مبادا خود رأیى کند، مباد هدایت مردم را بر زمین گذارد و آمریت پیشه کند، مبادا خود را مطلق بیند: «ولا تقولن انى مؤمر امر فاطاع، فان ذلک ادغال فى القلب و منهکة للدین و تقرب من الغیر.» 96
مگو من اکنون بر آنان مسلطم، از من فرمان راندن است و از آنها اطاعت کردن! که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است .

تربیت شده مکتب پیامبر و نمونه اعلاى سیره نبوى به آنچه مى‏گفت عمل مى‏کرد و حکومت را در آن معنایى که آموزش مى‏داد مى‏خواست و براى آن تلاش مى‏کرد. در عرصه پیکار صفین و در گرما گرم آن روزهاى سخت که به طور طبیعى هر فرماندهى از سپاه خود جز اطاعت مطلق نمى‏طلبد و از دادن هر فرصتى که جاى تفکر و بحث برانگیزد پرهیز دارد، فرمود: آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن مى‏گویید با من سخن مگویید، و آن چنان که در پیشگاه حکام خشمگین و جبار خود را جمع و جور مى‏کنید، در حضور من نباشید و به طور تصنعى (و منافقانه) با من رفتار نکنید، و هرگز گمان مبرید در مورد حقى که به من پیشنهاد کرده‏اید کندى ورزم (یا ناراحت شوم) و نه اینکه خیال کنید من در پى بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسى که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد عمل به آن براى وى مشکلتر است! با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت‏آمیز، خوددارى مکنید زیرا من (شخصاً به عنوان یک انسان) خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمى‏دانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند. من و شما بندگان و مملوک خداوندى هستیم که جز او خدایى نیست، او مالک ماست و ما را بر نفس خود اختیارى نیست .97براى آنان که دل به دنیا نسپرده‏اند، حکومت جز وسیله‏اى براى برپایى عدالت نیست. آنها بخوبى مى‏دانند که قدرت حکومت به عدالت است و میزان ارزش آن، به میزان گسترش این است .«من عدل عظم قدره.» 98 هر که عدالت کند، قدر و ارزش او بزرگ شود.حکومت با عدالت نفوذ مى‏یابد: «من‏عدل نفذ حکمه.»99 (هر که عدالت کند، حکم او جارى و نافذ شود) که دادگسترى نیرومندترین بنیان است: «العدل أقوى أساس»100 زیرا حکومتى که عدالت را برپا دارد یارى خداوند و پشتیبانى مردم را ازآن خود کند و به واقع هر که عدالت کند، در حکومت خود بى‏نیاز از یارى کنندگان گردد (که خدا و مردم یاور او هستند): «من عدل فى سلطانه استغفى عن أعوانه.»101 امیر مؤمنان (ع) این حقیقت را به مالک اشتر یادآورى کرده، فرموده است: «ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فى البلاد، و ظهور مودة الرعیة.» 102(بدان) برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مى‏شود، برقرارى عدالت در همه بلاد وآشکار شدن علاقه رعایا نسبت به آنهاست .بنابراین باید دانست که عدالت مایه نظام و پیوند کار زمامدارى و حکومت است و حکومتى که به داد عمل نکند و عدالت را گسترش ندهد، کارش انتظام نیابد: «العدل نظام الامرة.»103 عدل نظام بخش حکومت است .در نظر پیشواى عدالت پیشگان، ملاک سیاست عدل است: «ملاک السیاسة العدل.» 104 بلکه ملاک هر امرى عدل است: «العدل ملاک»105 آن کارى که بر عدالت استوار است، پایدار است و از همین روست که ریاستى مانند عدل در سیاست نیست: «لا ریاسة کالعدل فى السیاسة.»106 و با رفتن عدالت از حکومتها، قدرت آنها مى‏رود ؛ چنانکه حضرت رضا (ع) فرمود: «اذا جارالسلطان هانت الدوالة.» 107چون زمامدار ستمگرى پیشه کند قدرت و دولتش خوار و سست شود.عامل بقاى حکومت و سلامت آن، عدالت است. امیر مؤمنان (ع) فرمود: «اعدل تدم لک القدرة.» 108 دادگر باش، قدرت برایت پایدار مى‏ماند.این بدان سبب است که هیچ چیزى چون عدالت، موجب عمران و آبادى سرزمینها نمى‏شود و باعث رضایت همگان نمى‏گردد.

ما عمرت البلدان بمثل العدل.» 109          هیچ چیز مانند عدل و داد سرزمینها را آباد نمى‏کند .

همین آبادانى و رضایت توده‏ها بهترین عامل بقاى حکومتها و حفاظ آن از آسیبها و آفتهاست.

«ما حصن الدول بمثل العدل.» 110       هیچ چیز چون عدل دولتها را محکم نداشته است .

داد عامل پایدارى و بیداد سبب ناپایدارى است. به بیان امیر مؤمنان (ع) ثبات و پا برجا بودن دولتها به بر پاى داشتن راههاى عدلا است: «ثبات الدول باقامة سنن العدل.» 111یعنى دولت که بنا بر قواعد عدل عمل مى‏کند، ثابت و پایدار مى‏ماند و اگر دولتى به راه ستم رود، اقتدارش سست و سایه‏اش زایل شود. «من جارت ولایته زالت دولته.» 112 (هر حکومتى در حوزه سرپرستى اش ستم کند دولتش از بین برود) ستم و بیداد پایه حکومتها را سست و تکیه گاه آنها را واژگون مى‏کند. «من جارأهلکه جوره.» 113 (هر که ستم کند، ستمش هلاکش سازد) این سنت الهى است: «و ما کنا مهلکى القرى الا و أهلها ظالمون.»114   و ما هرگز جامعه‏هایى را هلاک نکردیم مگر آنکه اهلش ستمگر بوده‏اند.و نیز فرمود: «و ما کان ربک لیهلک القرى بظلم و أهلها مصلحون.»115و چنین نبوده است که پروردگارت جامعه‏ها را به ظلم و ستم نابود کند در حالى که اهلش درصدد اصلاح بوده باشند.این سنت همیشگى و جادوانه خداوند است. عدالت موجب سلامت جامعه‏هاست و ستم موجب هلاکت آنها .«من عمل بالعدل حصن الله ملکه من عمل بالجور عجل الله سبحانه هلکه.»116هر (دولتى) که به عدالت عمل کند خداوند ملک و حکومتش را نگه دارد. هر (دولتى) که ستمگرى پیشه کند خداى سبحان در هلاک کردنش شتاب کند. حکومتى که درهاى ستمگرى را مى‏گشاید و بر مردم خویش جفا روا مى‏دارد، باید در انتظار ویرانى سرزمینها و شورش انسانها و در نهایت زوال حکومت باشد.«احذر الحیف والجور فان الحیف یدعوالى السیف والجور یعود بالجلاء و یعجل القوبة والا نتقام.»117از جفا و ستم بپرهیز که بى گمان جفا (مردم را) به سوى شمشیر (و شورش) مى‏کشد و ستم باعث جلا (ى وطن و خرابى ملک) مى‏شود و کیفر و انتقام (الهى) را شتاب مى‏بخشد.حقیقت این است که: «الملک یبقى مع الکفر ولا یبقى مع الظلم.» 118(حکومت با کفر برقرار مى‏ماند و با ستم پایدار نمى‏ماند). حکیم فرزانه ،سنایى غزنوى در این باره گوید:

     آثار و نتایج عدالت اجتماعى‏

براى عدالت اجتماعى، آثار و نتایج شگفت فردى، اجتماعى و تکوینى است که هیچ امرى چون آن از چنین پیامدهایى برخوردار نیست. با عدالت است که رحمتهاى الهى سرزمینها را به وفور دربر مى‏گیرد:«من عدل فى البلاد نشر الله علیه الرحمة.» 119 هر که در سرزمینها عدالت کند، خداوند رحمت را بر او پهن کند.به سبب عدالت برکتها دو چندان مى‏شود: «بالعدل تتضاعف البرکات.» 120 یعنى سلوک به عدالت باعث اثرهاى تکوینى شده، رفاه و امنیت خلق را بتمامه تأمین مى‏کند که چیزى مانند داد سرزمینها را آباد نسازد: «ما عمرت البلدان بمثل العدل.» 121 و بدین ترتیب کار مردمان اصلاح مى‏شود: «العدل یصلح البریه.» 122و امور خلایق به صلاح در مى‏آید: «بالعدل تصلح الرعیة.» 123در نتیجه عدالت، مردم به بى نیازى مى‏رسند و فقر و نادارى از میانشان رخت مى‏بندد: «لو عدل فى الناس لاستغنوا.»124 و جامعه و مردمان و حکومت به امنیت و عزتى تام و تمام دست مى‏یابند. عالم جلیل القدر شیعه، ابن فتال نیشابورى که در سال 508 هجرى به شهادت رسیده است، در خبرى زیبا این حقیقت را بازگو کرده است ذوالقرنین نبى (ع) پس از پایان بردن سد، به شهرى وارد مى‏شود که مردم آنجا را در رفاه و امنیت و عزت کامل مى‏بیند، علت را جویا مى‏شود و آنها ثمرات و نتایج عدالت را بازگو مى‏کنند: همچنان که مى‏رفت به امتى عالم از قوم موسى رسید که به حق هدایت مى‏کردند و بر منباى آن عدالت مى‏کردند پس چون آنها را دید، بدیشان فرمود: اى مردم مرا از وضع خود آگاه کنید که من تمام شرق و غرب و خشکى و دریا و پستى و بلندى و روشنایى و تاریکى زمین را پیموده‏ام و با جامعه‏اى مانند شما برخورد نکرده‏ام چرا گور مرده‏هایتان بر در خانه‏هایتان است؟ گفتند: براى اینکه مرگ را فراموش نکنیم و یادش را از دلهایمان بیرون نکنیم.فرمود: چرا خانه‏هایتان در ندارد؟ گفتند: در میان ما مشکوک و دزد نیست و جز انسانهاى امین در میان ما کسى نیست. فرمود: چرا فرماندهانى ندارید؟ گفتند: ما به یکدیگر ستم روا نمى‏داریم. فرمود: چرا پادشاه ندارید؟گفتند: ما ثروت اندوزى نمى‏کنیم. فرمود: چرا بر یکدیگر برترى ندارید و متفاوت نیستید؟ گفتند: زیرا با یکدیگر مواسات و مهربانى مى‏کنیم. فرمود: چرا با یکدیگر اختلاف ندارید و نزاع نمى‏کنید؟ گفتند: به سبب نزدیکى و الفت قلبهایمان واصلاح میان یکدیگر. فرمود: چرا زیاده روى و کشتار میان شما نیست؟ گفتند: زیرا اراده خود را بر طبیعتمان و بردبارى را بر هوس‏هایمان چیره کردیم. فرمود: چرا وحدت کلمه دارید و بر راه مستقیم سیر مى‏کنید؟ گفتند: زیرا به یکدیگر دروغ نمى‏گوییم و نیرنگ نمى‏زنیم و پشت سر یکدیگر بدگویى نمى‏کنیم. فرمود: مرا خبر دهید که چرا میان شما بى چیز و نیازمند یافت نمى‏شود؟ گفتند: زیرا ما به طور مساوى تقسیم مى‏کنیم. فرمود: چرا بین شما انسان خشن و تندخوى وجود ندارد؟ گفتند: از افتادگى و فروتنى است. فرمود: چرا خداوند طولانى‏ترین عمرها را به شما داده است؟ گفتند: چون به حق رفتار و به عدل حکم مى‏کنیم .125

پى نوشت ها:

1- امیر مؤمنان (ع) فرموده است: «العدل یضع الامور مواضعها.» (عدل هر چیزى را درجاى خود و محل خود قرار مى‏دهد). نهج‏البلاغه، حکمت 437.            
2- تفسیر الصافى، ج 2، ص 638 ؛ المفردات، ص 325.          
3- عدل الهى ، ص 38.           
4- غررالحکم، ج 1، ص 20؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص           318.
5- مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى. صص 14 - 15.
6- قرآن، نساء         125.
7- مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 1.          
8- قرآن، حجرات /9.          
9- قرآن، سبا 46.   
10- صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى ج 1، ص 3. 
11- قرآن ص /26.
12- قرآن، نساء /58.            
13- نهج‏البلاغه، حکمت 437.
14- غررالحکم، ج 1، ص 25؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 318.             
15- قرآن، حدید /17.           
16- الکافى، ج 8، ص 267 ؛ بحارالانوار، ج 75، ص 353 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 243.              
17- غررالحکم ج 1، ص 335 ؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 320.          
18- غررالحکم ج 1، ص 37 ؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 318.           
19- جامع الاخبار، ص 180؛ بحار الانوار، ج 75، ص 352 ؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 317.               
20- شرح غررالحکم، ج 2، ص 30؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 319.     
21- غررالحکم ج 1، ص 139.
22- غررالحکم ج 2، ص 314.               
23- علل الشرایع، ص 248 الاحتجاج، ج 1، ص 99.
24- الکافى، ج 2، ص 146 ؛ الاختصاص، 261 ؛ بحار الانوار، ج 75، ص 353؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 317.   
25- نهج‏البلاغه، خطبه 32.   
26- شرح نهج‏البلاغه، عبده، ج 1، ص 77.              
27- «قارعة» از ماده «قرع» است و چنانکه راغب اصفهانى گوید: «به معنى کوبیدن چیزى بر چیزى است»، به گونه‏اى که صداى شدید و کوبنده‏اى از آن بر خیزد. تازیانه و چکش را نیز به همین عنایت «مقرعة» گفته‏اند بر همین اساس به هر حادثه مهم و سخت و کوبنده‏اى «قارعة» گفته شود. ر.ک: المفردات ص .401 لسان العرب، ج 11، ص 120.              
28- قرآن، قارعه /1-3.     
29- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ج 2، ص 159.           
30- «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» قرآن، نحل /90.              
31- نهج البلاغه، حکمت 468 ؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 116؛ قریب به همین از امام صادق (ع): الکافى، ج 5، ص 310.           
32- غررالحکم، ج 2، ص 376.            
33- بحارالانوار، ج 72، ص 198.        
34- قرآن، آل عمران /21.    
35- نهج‏البلاغه، نامه 53 ؛ و نیر. ر.ک: تهذیب الاحکام، ج 6، ص 180؛ کنز العمال، ج 3، ص 72؛ البیان و التعریف، ج 1، ص 417.
36- نهج‏البلاغه، حکمت 374.               
37- صحیفه نور، ج 17، ص 252.         
38- قرآن، حدید /25.         
39- «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (جن و آدمى را نیافریدیم مگر براى آنکه عبادت کنند.)قرآن، ذاریات /56.         
40- قرآن، احزاب /45-         46.
41- قرآن، نحل /    36.
42- قرآن، اعراف /59، مؤمنون /           23.
43- قرآن، اعراف /65، هود /50.        
44- قرآن، اعراف /73، هود /61.        
45- قرآن، اعراف /85، هود /84.       
46- قرآن، مائد/72.             
47- قرآن، عنکبوت /16.      
48- وحى و نبوت، صص 39 - 73.     
49- قرآن، حجر /29،ص /    72.
50- قرآن، شورى /15.          
51- قرآن، اعراف /29.          52- شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، ترجمه الهى قمشه‏اى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364 ش. ص 576.
53- تحف الععقول، ص /25.   
54- این مرد حرقوص بن زهیر یا ذو الثدیه است که انس بن مالک درباره‏اش گوید: «مردى در عصر پیامبر بود که تلاش او در عبادت ما را به شگفتى وا مى‏داشت. ما نام او را نزد پیامبر بردیم، حضرت او را نشناخت، اوصافش را ذکر کردیم، بازهم او را نشناخت. در همان موقع خود او سر رسید. گفتیم: اى رسول خدا همین مرد است. پیامبر فرمود: شما از مردى خبر مى‏دهید که نشانه‏اى از شیطان در چهره دارد. ذوالثدیه نزدیک آمد و ایستاد و سلام هم نکرد. پیامبر فرمود: تو را به خدا سوگند مى‏دهم آیا هم اکنون که در مقابل ما ایستادى، در دل نگفتى کسى در میان این جمع از من بهتر نیست؟ ذوالثدیه گفت: چرا، به خدا گفتم. سپس وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. پیامبر فرمود: چه کسى این مرد را مى‏کشد؟ ابوبکر گفت: من آن گاه داخل مسجد شد تا او را بکشد، دید در حال نماز است. گفت: سبحان الله کسى را که نماز مى‏خواند بکشم در حالى که پیامبر از کشتن نمازگزاران نهى کرده است؟ وقتى بیرون آمد، پیامبر پرسید: چه کردى؟ ابوبکر گفت: دوست نداشتم او را که مشغول نماز است بکشم و شما هم که از کشتن نمازگزاران نهى کرده‏اید. مجدداً پیامبر فرمود: چه کسى این مرد را مى‏کشد؟          
عمر گفت: من. او داخل مسجد شد و دید که ذوالثدیه سر به سجده گذاشته است. گفت: ابوبکر برتر از من است (و اگر قرار بود کسى این مرد را بکشد ابوبکر مى‏کشت). پس بازگشت. پیامبر مجدداً فرمود: چه کسى این مرد را مى‏کشد؟ على گفت: من. پیامبر فرمود: آرى تو او را مى‏کشى اما اگر او را بیابى. على داخل مسجد شد، اما ذوالخویصره رفته بود پیامبر فرمود: اگر این مرد کشته مى‏شد، دو نفر از امت من اختلاف نمى‏کردند.» عبدالحسین شرف الدین، النص والاجتهاد، الطبعة الرابعة، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1386 ق. صص 122 - 123؛ العقدالفرید، ج 2، صص 145 - 146 ؛ مسند احمد حنبل، ج 3، ص 15؛ الاصابة، ج 1، ص 472 این مرد از بنیانگذاران خوارج و سرکرده آنان بود که در جنگ نهروان کشته شد.          
55- البدایة و النهایة، ج 6، ص 241 و ج 4، ص 416 ؛ سیرة ابن هشام، ج 4، ص 144؛ تاریخ الطبرى، ج 3، ص 92؛الوفاء باحوال المصطفى، ج‏2 ،صص‏422 و 706؛ سیرةابن‏کثیر، ج‏2،صص 251-252 ؛شمائل‏الرسول، ص 458.   
56- الکامل فى اللغة و الادب، ج 1، ص 8. 
57- نهج البلاغه، خطبه 185.
58- همان، خطبه 191.           
59- همان، خطبه 214.            
60- همان، خطبه 94.              
61- همان، خطبه 72.             
62- همان.             
63- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 154؛ وسائل الشیعة، ج 11، ص 57.             
64- فخر الدین طریحى مى‏نویسد: «(روى) الصدوق القمى: ان جمیع الائمة علیهم السلام خرجوا من الدنیا على الشهادة» المنتخب فى جمیع المراثى و الخطب المشتهر بالفخرى، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، ص 3.               
65- صحیفه سجادیه، ترجمه صدربلاغى، انتشارات حسینیه ارشاد، 1355 ش. دعاى بیستم، ص 234.      
66- محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى)، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، 1360 ش. ص 115.  
67- ابو عبدالرحمن النسائى، کتاب خصائص امیرالمؤمنین على بن أبى طالب، دارالکتاب العربى، 1407 ق. ص 134 ؛ مسند احمد حنبل، ج 3، صص 33 و 82؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 123 ؛ محب الدین احمد بن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، دارالمعرفة، بیروت، ص 76؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67؛ کنزالعمال، ج 11، ص 613 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 18، ص 46؛ مصنف ابن أبى شیبة، ج 7، صص 497 - 498 ؛ اسدالغابة، ج 3، ص 282 ؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 243؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 138؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 17؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 150؛ .               
68- نهج‏البلاغه، خطبه 54؛ در کلام 43 نهج البلاغه آمده است: «فلم أرلى فیه الا القتال او الکفر بما جاء محمد (ص)» (دیدم راهى جز پیکار و یا کافر شدن نیست به آنچه پیامبر آورده است ندارم). و نیز ر.ک: وقعة صفین، ص 474 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 18، صص 47 و 56؛ فتوح ابن أعثم، ج 2، ص 460 ؛ المعیار و الموازنة، ص 147؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 203 ؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 236؛ ملحقات احقاق الحق، ج 8؛ صص 421 420.               
69- مرتضى مطهرى، بیست گفتار، انتشارات صدرا، 1358 ش. ص 3.     
70- مثنوى معنوى، دفتر اول، ج 1، ص 15.               
71- امام على، صداى عدالت انسانیت، ترجمه سید هادى خسروشاهى، مؤسسه مطبوعاتى فراهانى، 1344 ش. ج 1، ص 62 - 63. 
72- قرآن، فصلت /46.         
73- قرآن، بقره /249.         
74- شرح ابن ابى الحدید، ج 2، صص 197 - 198 ؛ و نیز: الغارات، ج 1، صص 70 - 73.      
75- همان، صص 202 - 203.
76- قرآن، اعراف /85.       
77- قرآن، هود /85-86.  
78- بلاغات النساء صص 31 - 32؛ العقد الفرید، ج 1، ص 336؛ ریاحین الشریعة، ج 4، صص 355 - 356؛ اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام، ج 2، ص 271.               
79- نهج‏البلاغه، کلام 136.  
80- الغارات، ج 2، صص 549 - 551.     
81- همان، ج 1، صص 46 - 50.              
82- ر.ک: همان، ج 1، ص 48.              
83- همان، ج 1، صص 54- 55.             
84- نهج‏البلاغه، نامه 25 ؛ الغارات، ج 1، صص 126- 130.      
85- نهج‏البلاغه، کلام 224.   
86- از کلام ابوجعفر حسنى نقیب در پاسخ به ابن ابى الحدید معتزلى که از وى پرسید: «از چه روى مردمان على بن ابى طالب را دوست مى‏دارند و دلباخته او هستند و خود را در راه عشق او به کشتن مى‏دهند؟ و خواهش مى‏کنم در پاسخ من از دلیرى و دانایى و سخنورى و دیگر ویژگیهایى که خداوند سبحان بخش فراوان و پاک و پاکیزه آن را به على (ع) عطا فرموده است سخن به میان نیاورى.» و ابوجعفر نقیب سخنانى نغز در معرفى پیشواى عدالت خواهان و امام مستحقان بر زبان آورد. ر.ک: شرح ابن ابى الحدید، ج 10، صص 223 - 225.              
87- بلاغات النساء صص 72-73؛ العقد الفرید، ج 1، صص 342 - 343؛ ربیع الابرار، ج 3، ص 270؛ الغدیر فى الکتاب والسنة والادب، ج 1، صص 208 - 209.               
88- الغدیر، ج 2، ص 57؛ و نیز بدو فرمود: «... و انت الامام لامتى و انت القائم بالقسط.» المراجعات، ص 217.     
89- امام على، صداى عدالت انسانیت، ج 1، ص 122.   
90- نهج البلاغه، خطبه 33.   
91- همان، خطبه 3.               
92- همان، کلام 131.             
93- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 378؛ المستطرف، ج 1، ص 45؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 59؛ فیض القدیر، ج 4، ص 122.   
94- نهج البلاغه، نامه 5؛ و نیز ر.ک: فتوح ابن أعثم، ج 2، صص 367 - 368 ؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 91.    
95- نهج البلاغه، نامه 53.      
96- همان.             
97- همان، خطبه 216.          
98- غرررالحکم، ج 2، ص 163.           
99- همان، ص 159.
100- همان، ج 1، ص 43.          
101- شرح غرالحکم، ج 5، ص 434.        
102- نهج البلاغه، نامه 53.     
103- شرح غررالحکم، ج 1، ص 198.     
104- همان، ج 6، ص 116.       
105- غررالحکم، ج 1، ص 19. 
106- شرح غررالحکم، ج 6، ص 430.     
107- وسائل الشیعة، ج 6، ص 17.           
108- غرالحکم، ج 1، ص 127.
109- همان، ج 2، ص 264.      
110- شرح غررالحکم، ج 6، ص 74.       
111- همان، ج 3، ص 353.     
112- غررالحکم، ج 2، ص 187.            
113- همان، ص 158.             
114- قرآن، قصص /59.        
115- قرآن، هود /117.          
116- غررالحکم، ج 2، ص 209.              
117- همان، ج 1، ص 140.        
118- مکارم اخلاق، رضى الدین نیشابورى، ص 125؛ و زمخشرى از قول نجاشى آورده است: «الملک یبقى على الکفر ولا یبقى على الظلم.» ربیع الابرار، ج 3، ص 493؛ و نیز روایت شده است: «الملک یبقى بالعدل مع الکفر ولا یبقى بالجور مع الایمان.» جامع الاخبار، ص 139.        
119- شرح غررالحکم، ج 5، ص 337.  
120- همان، ج 3، ص 205.       
121- ر.ک: پى نوشت 139.    
122- غررالحکم، ج 1، ص 29.               
123- همان، ص 292.             
124- ر.ک: پى نوشت 118.    
125- روضة الواعظین، ص 478.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد