مهدویت

مهدویت

مهدویت
مهدویت

مهدویت

مهدویت

عدالت خواهى در اندیشه سیاسى على(ع)

عدالت خواهى در اندیشه سیاسى على(ع)

الف) اهمیت عدالت

مسأله عدالت از دیرباز جزء مهمترین مباحث و دغدغه هاى بشر و ادیان الهى و اندیشمندان سیاسى بوده است. عدالت اجتماعى را مى توان به عنوان بزرگترین هدف از تشکیل حکومت اسلامى تلقى کرد. بعثت پیامبران و تشریع ادیان به منظور تحقق قسط و عدل، با مفهوم وسیع کلمه در نظام حیات انسان بوده است، تا آنجا که از رسول خدا(ص) نقل شده که «کشور با کفر مى ماند اما با ظلم ماندنى نیست.»
عدالت اجتماعى و سیاسى به قدرى بااهمیت بوده و به سرنوشت ملتها و دولتها پیوند خورده که هیچ ملت و مکتب و اندیشمند سیاسى و اجتماعى آن را نادیده نگرفته و حتى حکومتها و حکام جور نیز سعى بر آن داشته اند که ریاکارانه خود و نظامشان را مُتّصف به آن دانسته و هدف خود را عدالت اعلام نمایند.      
پس با توجه به قداست عدالت و بعثت پیامبران الهى به خاطر آن، بدیهى است که کسى مانند على(ع) که شارح و مفسر قرآن و موضّح اصول و فروع اسلام است، نمى تواند در باره این مسأله سکوت نموده و یا در درجه کمترى از اهمیت آن را قرار دهد.
بحث عدالت در اندیشه هاى سیاسى امام على(ع) مبحث بسیار گسترده و عمیقى است،[1] که تأمل، تفکر و مجال معتنابهى مى طلبد. شخصیتى که نامش قرین عدالت بوده و نه تنها امام معصوم شیعیان است، بلکه در تاریخ بشریت به عنوان یک متفکر، اندیشمند و سیاستمدارى خدامدار مطرح بوده است. مجسمه عدل و مساوات، شیفته حق و انصاف، نمونه کامل بشردوستى و رحمت و محبت و احسان، مولاى متقیان على(ع) که حتى دیگران در باره اش گفتند قاتل او همان عدل و مساواتش بود (و قُتل فى محرابه لشدّة عدله).
شیعیان معتقدند که دیدگاههاى امام على بن ابى طالب(ع)، که میزان واقعى فکر و عمل انسانهاست، در این مسأله مهم حیاتى، مى تواند به عنوان شاخص ترین الگوى عدالت و رابطه عادلانه دولت با ملت باشد. چه براى آنان که على(ع) را به عنوان امام معصوم و اعلم و اعدل مردم، بعد از رسول الله(ص) مى دانند، و چه براى آنان که وى را از دیدگاه یک انسان کامل و وارسته و خلیفه عادل، نگریسته و رژیم حکومت وى را عادلانه ترین رژیم تاریخ اسلام، پذیرفته اند، که در اینجا حتى ناظران و نویسندگان غیر مسلمان، اعم از مسیحى یا دهرى نتوانسته اند از فضایل و ملکات او غمض عین کنند و در این مقوله کتابها نوشته اند؛ مانند «جرج جرداق» مسیحى که کتاب «الامام على(ع) صوت العدالة الانسانیة» را تألیف و على را آهنگ عدل بشرى معرفى نموده است.[2] کما اینکه همین نویسنده اذعان مى دارد «مسأله اى که على بن ابى طالب را مجبور به پذیرش خلافت نمود در خطر بودن عدالت اجتماعى بود.»[3]
از سوى دیگر یکى از عمده ترین و خالص ترین منابع اخلاق و سیاست در اسلام مجموعه خطبه ها و نامه هاى امام على(ع) است که در کتاب نهج البلاغه به وسیله سید رضى در قرن چهارم هجرى گردآورى شده است. از جمله مسایلى که در این کتاب با حساسیت خاصى در باره آن صحبت شده مسأله حکومت و عدالت است. عدالت در این کتاب داراى مفهومى عینى و قابل درک است. همچنان که امام(ع) در یکى از نامه هاى خویش نوشته است:     «کسانى که در حکومت من به سر بردند و سپس به امویان پیوستند، عدل را دیدند و شنیدند و در جان خود قرار دادند ولى آن را نپذیرفتند.»[4] از این بیان فهمیده مى شود که امام(ع) در دوران حکومت خویش، به گونه اى رفتار کرده که مردم بتوانند عدل را بفهمند. یعنى یک حکومت دادگر مى تواند با نشان دادن مصداقهاى عدالت به مردم، آن را به ایشان بشناساند.

ب) تعاریف عدالت و تأکید بر ویژگى اجتماعى آن:

امام(ع) در خصوص عدالت بیانى دارد که مى توان مفهوم کامل و تعریف جامع این کلمه را از آن دریافت:
«وَ سُئل علیه السلام، أیُّما اَفضلُ: العدلُ او الجود؟» فقال(ع):«العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها عن جهتها، و العدل سائس عام و الجود عارض خاص، فالعدل اشرفهما و افضلهما؛از امام(ع) سؤال شد: از عدل و جوُد (بخشش) کدام یک برتر و ارزشمندترند؟ فرمود: «عدل امور را به جاى خود مى نهد اما جود امور را از جهت اصلى خارج مى کند. عدل سیاستگرى فراگیر همگان است و سائس و اداره کننده عموم است اما اثر جُود محدود، و عارضه ایى استثنایى است. بنابراین عدل شریف ترین و بافضیلت ترین آن دو است.»[5]
این تعریف همان تعریف معروف است که از عدل شده است: «وَضع کل شى ء فى ما وضع له»، که معناى آن قرار دادن یا نهادن هر چیز در جاى مناسب آن است.در جامعه انسانى افراد مختلفند. صلاحیت ها، لیاقت ها، استعدادها، ارزش ها و پایه هاى علم، فضیلت، ایمان، اخلاق و درایتها متفاوت است. حقوق انسان ها در زمینه هاى مختلف برحسب این موازین تعیین مى گردد. اگر این ارزشیابى درست بود و طبق صلاحیت ها هر فردى از حقوق شایسته برخوردار گشت، عدالت اجتماعى تحقق یافته است. اما اگر پایه ها و مراتب اجتماعى را معیارهاى واقعى تعیین نکند، این همان ظلم است که نظام جامعه را از هم مى پاشد.امام(ع) در مقایسه عدل و جُود، عدل را ترجیح داده و استدلال نموده اند که جود و بخشش گرچه خصلتى ممدوح و قابل ستایش است، ولى همه جا کارسازى ندارد و همیشه نمى توان از صفت بخشندگى یارى جست. اى بسا که جود و بخشش، سبب برهم زدن نظام عدالت در اجتماع شود. در کنار جود، ممکن است حقى از افرادى دیگر تضییع گردد. اما در عدل چنین نیست. اگر حق واقعى هر انسانى داده شود به احدى ظلم نشده و حقى از کسى ضایع نگشته است. لذا عدل در سیاست، اجتماع، حکم و قضا و مسایل مالى حقوقى، کیفرى و غیره، محورى است عام که همگان در پرتو آن در امان بوده و از تضییع حقوق خویش، احساس وحشت و اضطراب نمى نمایند.[6]همچنین در تبیین مفهوم عدل در تفسیر آیه کریمه «ان الله یامر بالعدل و الاحسان» چنین مى فرماید:«العدلُ الانصاف و الاحسان التفضل؛[7]عدل انصاف دادن است، و احسان؛ کرم و بخشش نمودن».البته علماى اخلاق، جود را از عدل بالاتر دانسته اند و شایان توضیح است که چرا على(ع) عدل را افضل شمرده است؟ پاسخ به این سؤال ویژگى دیگرى از عدالت در منظر امام(ع) را هویدا خواهد ساخت. باید گفت که از نظر ملکات اخلاقى و صفات شخصى و فردى، همه متفقند که جود از عدل بالاتر است. اما از نظر اجتماعى، یعنى منظور على(ع)، چنین نیست. ریشه این ارزیابى، اهمیت و اصالت اجتماع و تقدم اصول و مبادى اجتماعى بر اصول و مبادى اخلاق فردى است. عدل از نظر اجتماعى از جود بالاتر است، زیرا عدل در اجتماع به منزله پایه هاى ساختمان و جُود و احسان به منزله رنگ آمیزى و نقاشى و زینت ساختمان است. افضلیت عدل بر جود، به دلیل اصالت و اهمیت اجتماع است و اینکه بر اصول و مبادى اخلاقى مقدم است. به تعبیرى؛ آن یکى اصل است و این یکى فرع، آن یکى تنه است و این یکى شاخه، آن یکى رکن است و این یکى زینت و زیور.بدیهى است اول باید پایه درست باشد بعد نوبت تزیین آن. اگر خانه از پاى بست ویران است، دیگر چه فایده که «خواجه در بند نقش ایوان» باشد؟ در حالى که در خانه بى تزیین هم مى توان زیست و مأوا گرفت. از سوى دیگر جامعه را هرگز با جود و احسان نمى توان اداره کرد. عدالت پایه سازمان و اداره اجتماع است و چه بسا بخشش ها اگر فزونى گیرد، موازنه اجتماعى مُختل شود و صدقات و نذورات، بخشى از جامعه را تنبل و تن پرور بار خواهد آورد.
استاد شهید مطهرى ضمن ذکر مطالب تفصیلى در باب مباحث پیش گفته، معتقد است که «ما تا کنون به عدل و جود از جنبه اخلاقى در فضایل شخصى و نفسانى نگاه کرده ایم اما جنبه دیگر مهم، جنبه اجتماعى قضیه است و ما تا کنون کمتر از این جنبه فکر مى کرده ایم. استاد معتقد است که عدالتِ موجبِ شهادتِ امام(ع)، عدالت اجتماعى است.وى در باره عدالت مزبور مى نویسد:
«آیا یک عدالت صرفاً اخلاق بود، نظیر آنچه مى گوییم امام جماعت یا قاضى یا شاهد طلاق یا بیّنه شرعى، باید عادل باشد؟ این جور عدالت ها که باعث قتل کسى نمى شود، بلکه بیشتر باعث شهرت و محبوبیت و احترام مى گردد. آن نوع عدالت مولى که قاتلش شناخته شد، در حقیقت فلسفه اجتماعى او و نوع تفکر مخصوصى بود که در عدالت اجتماعى اسلامى داشت ... او تنها عادل نبود، عدالتخواه بود. فرق است بین عادل و عدالتخواه، همان طورى که فرق است بین آزاد و آزادیخواه ... باز مثل اینکه یکى صالح است و دیگرى اصلاح طلب. در آیه کریمه قرآن [نساء، 135] مى فرماید: «کونوا قوامین بالقسط» قیام به قسط یعنى اقامه و به پا داشتن عدل، و این غیر از عادل بودن از جنبه شخصى است.»[8]بنابراین على(ع) بیش از آنکه به عدل از دیده فردى و شخصى نگاه کند، جنبه اجتماعى آن را لحاظ مى نمود. عدالت به صورت یک فلسفه اجتماعى اسلامى مورد توجه مولاى متقیان بوده و آن را ناموس بزرگ اسلامى تلقى مى کرده و از هر چیزى بالاتر مى دانسته است و سیاستش بر مبناى این اصل تأسیس شده بود. ممکن نبود به خاطر هیچ منظورى و هدفى کوچک ترین انحراف و انعطافى از آن پیدا کند. و همین امر یگانه چیزى بود که مشکلاتى زیاد برایش ایجاد کرد، و ضمناً همین مطلب کلیدى است براى یک نفر مورخ و محقق که بخواهد حوادث خلافت على را تحلیل کند. على(ع) فوق العاده در این امر تصلب و تعصب و انعطاف ناپذیرى به خرج مى داد.[9]موضوع مهم دیگر در باب مفهوم عدالت و جایگاه آن، نقشى است که عدالت از دید على(ع) در حفظ تعادل اجتماعى دارد. به تعبیر استاد شهید مطهرى«از نظر على(ع) آن اصلى که مى تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضى نگه دارد، به پیکر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است، ظلم و جور و تبعیض قادر نیست، حتى روح خود ستمگر و روح آن کسى که به نفع او ستمگرى مى شود راضى و آرام نگه دارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمال شدگان. عدالت بزرگراهى است عمومى که همه را مى تواند در خود بگنجاند و بدون مشکلى عبور دهد، اما ظلم و جور کوره راهى است که حتى فرد ستمگر را به مقصد نمى رساند.»[10]پس عدالت از دید على(ع) در مفهوم «وضع الشى فى موضعه» باعث تعادل اجتماعى در بین جامعه و صنوف آن مى گردد؛ زیرا عدالت بنا به کتاب خدا و سنت نبوى، هر قشر و صنفى را در جایگاه ویژه و بایسته شان مى نشاند. ذکر بیانى از امام(ع) به ایضاح این مطلب بیشتر کمک مى کند ایشان مى فرمایند:«بدان که ملت آمیزه اى است از قشرهاى گوناگون، که هر جزء آن در پیوند با جزء دیگر سامان مى یابد و بخشى بى نیاز از بخش دیگر نیست: بخشى لشگریان خدایند و گروهى دبیران عامه مردم و دبیران دیوانیند، برخى بر پاى دارندگان داداند و جمعى کارگزاران انصاف و ارفاق؛ بعضى اهل ذمه اند و جزیه پرداز و برخى دیگر پیشه وران و صنعتگران و سرانجام، گروهى از قشرهاى پایین جامعه اند، نیازمند و زمینگیر، و خداوند سهم خاص هر یکشان را در کتاب خود و سنت پیامبرش ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ رقم زده و در جایگاه بایسته شان نشانده است که به عنوان پیمانى از او در نزد ما محفوظ است.»[11]از تعاریف دیگر عدالت در قرآن و سنت نبوى «موزون و متعادل بودن» است و این معنا از بیان پیش گفته امام(ع) استنتاج مى گردد، زیرا وقتى هر چیزى در جاى بایسته خود قرار گرفت، لاجرم تعادل و موزونیت به آن جامعه برمى گردد و چنین جامعه اى موزون است. على(ع) همچنین جامعه متعادل را مبتنى بر اخلاقیات متعادل فردى مى داند کما اینکه در حوزه اخلاق، قوام و اساس عدالت را در اعتدال قواى نفسانى مى داند:
«فضایل چهار گونه هستند: اولین آنها حکمت است که پایه آن بر تفکر مى باشد و دومین گونه عفت است که پایه و ریشه آن در شهوت است و سومین آنها قوت و نیرومندى است که پایه آن در غضب مى باشد. چهارمین فضیلت عدالت بوده که اساس آن در اعتدال قواى نفسانى مى باشد.»[12] مفهوم دیگر قرآنى عدالت «نفى هر گونه تبعیض و رعایت استحقاق ها» در کلام امیرالمؤمنین(ع) به کرات آمده است. البته همان طور که قبلاً ذکر شد این به معناى تساوى مطلق افراد نیست، بلکه در استحقاق هاى متساوى، تساوى رعایت مى گردد و چون استحقاق هاى افراد متفاوت است لذا وجود اصل تفاوت میان افراد واقعیتى مسلم و مایه قوام جامعه است. تعبیر على(ع) از این تفاوتها چنین است:«زیرا خداوند به حکمت خود بین همت ها و خواسته هاى مردم و سایر حالاتشان تفاوت ایجاد کرده و این اختلاف ها را وسیله برپایى زندگانى مردم قرار داد[13] ...»على(ع) در رعایت مساوات و نفى هر گونه تبعیض به زمامدار زیردست خود چنین توصیه مى نماید:«در برابر مردمى که در حوزه مسؤولیت تواند فروتن و با آنان گشاده رو و ملایم باش و موضعى نرم و انعطاف پذیر برگزین؛ مساوات را حتى در گردش چشم و نگاه و سلام و تعارف نیز رعایت کن، تا بزرگان و صاحب نفوذان، براى تجاوز بر تو طمع نکنند و ناتوانان نیز از عدالتت نومید نشوند. والسلام[14] ... و بدانید که مردم در نزد ما در برابر حق و عدالت برابرند ...»[15]مفهوم دیگر عدالت «رعایت حقوق افراد و دادن حق به حق دار» بود که با معنى قبلى از عدالت ملازمه دارد. على(ع) در این زمینه مى فرماید:«عدالت، ترازوى خداوند است که براى بندگان نهاد، و براى اقامه حق آن را نصب کرد، خداوند را در ترازویش نافرمانى نکنید و با سلطنت او معارضه مکنید.»[16]«... ذلیل در نزدم عزیز و قوى است تا حق را برایش بستانم و قوى در نزدم ضعیف است تا حق را از او بگیرم.»[17]

ج) رابطه عدالت با حق

از دیدگاه امام(ع)، احقاق حق و عدالت با گذشت زمان، کهنه و مشمول مرور زمان نمى شود و باید آنها را استیفاء نمود؛ همچنان که راجع به قطایع عثمان، یعنى اراضى اى که متعلق به عامه مسلمین است و عثمان آنها را در تیول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
«به خدا قسم زمینهایى که متعلّق به عامه مسلمین است و عثمان به این و آن داده پس خواهم گرفت هر چند آنها را مهر زنانشان قرار داده باشند یا با آنها کنیزکانى خریده باشند.[18]»على علیه السلام حکومت و زعامت را به عنوان یک پست و مقام دنیوى که اشباع کننده حس جاه طلبى بشر است و به عنوان هدف و آرمان زندگى سخت تحقیر مى کند و آن را پشیزى نمى شمارد، آن را مانند سایر مظاهر مادى دنیا، از روده خوکى که در دست انسان خوره دارى باشد بى مقدارتر مى شمارد، اما همین حکومت و زعامت را در مسیر اصلى و واقعیش یعنى به عنوان وسیله اى براى اجراى عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس مى شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده جو مى گردد، و از شمشیر زدن براى حفظ و نگهداریش از دستبرد چپاولگران دریغ نمى ورزد.ابن عباس در دوران خلافت على(ع) بر آن حضرت وارد شد، در حالى که با دست خودش کفش کهنه خویش را پینه مى زد، از ابن عباس پرسید قیمت این کفش چقدر است؟ ابن عباس گفت هیچ، امام فرمود:«ارزش همین کفش کهنه در نظر من از حکومت و امارت بر شما بیشتر است، مگر آنکه به وسیله آن عدالتى را اجرا کنم، حقى را به صاحب حقى برسانم، یا باطلى را از میان بردارم.»[19]
البته حقوق مردم با تکالیف آنها ملازمت دارد و تنها خداى متعال از ملازمه حق و تکلیف مستثنى است. امام(ع) با اشاره به این مطلب، عدل الهى را هم به تصویر مى کشد:«اگر ممکن بود که براى فردى حقى اعتبار گردد و تکلیفى در برابر آن حق به عهده او نیاید، این مخصوص خداوند سبحان بود نه آفریدگانش، زیرا خداست که بر بندگانش قدرت تکوینى داشته و در آنچه بر آفرینش مقدر فرموده به عدالت رفتار کرده است (بنابراین، کسى را بر او حقى نیست) ولى در عین حال خداوند حق خودش بر بندگان را اطاعت فرمانش مى داند و در برابر این اطاعت (که وظیفه فطرى و وجدانى مخلوق است) نیز پاداشى که همان ثواب مضاعف است، قرار داده و این خود لطف و عنایت دیگرى است که بزرگوارى خداوند اقتضاى آن و بیشتر از آن را دارد و این حقى است که خداوند اختیاراً بر خودش، براى بندگان واجب ساخته و این حق خارج از ملازمه حق و تکلیف است.»[20]

د) همسانى عدالت با عقل و خرد عمل

با استناد به نهج البلاغه، اصولاً سیاستمدارى موفق است که بتواند با دانش و بینش صحیح، نماینده عدل باشد. از این رو، در حقیقت، عقل هم چیزى جز عدل نیست. حضرت امیر مؤمنان(ع) در تعریف عاقل همان سخنى را فرموده است که با تعریف عادل تطبیق مى کند:[21]
به امام گفته شد: «عاقل را براى ما وصف کن.» امام فرمود: «عاقل کسى است که هر چیز را در جاى خود بنهد.» آنگاه از آن امام پرسیده شد: «جاهل کیست؟» امام فرمود: «همان که گفتم».[22]به نظر آیت الله جوادى آملى: «عدل با توضیحى که گذشت عین عقل و خرد عملى است.»[23]

ه) الهى و ایمانى بودن پایه ها و مبانى و منابع عدالت

در نگاه على(ع)، منشاء و سرچشمه عدالت، الهى و در پرتو ایمان به خداوند است و دیگر فروع، از این اصل نشأت مى گیرند. امام در این خصوص جمله اى کوتاه ولى جامع دارند، در خطبه اى که در اوایل خلافت ایراد نموده اند مى فرمایند:
«خداوند حقوق مقرره مسلمین را بر اخلاص و توحید استوار ساخته است.»[24]و در یکى از خطبه ها در وصف متقین مى فرماید:
«انسان با تقوا، نفس خویش را به عدل ملتزم ساخته، و نخستین گام عدالت وى این است که هواى نفس را طرد و نفى کند.»[25]امام در بیانى دیگر ایمان را تعریف نموده و چهار اصل «صبر، یقین، عدل و جهاد» را پایه ها و ستون هاى آن به شمار مى آورد، و متعاقب آن در تبیین عدل چنین مى فرماید:«عدل چهار شاخه دارد: درک و فهم عمیق، علم و دانش ریشه دار، حکمتى نیکو و برجسته و حلمى پایدار. پس هر آن که فهمى عمیق داشت ژرفاى علم را دریافته و هر که بدان ژرفا رسید از احکام شریعت برگرفته و هر که بردبار بود در کار خود دچار تفریط نشود و با حرمت و احترام در میان مردم بزید.»[26]امام(ع) در جاى دیگر، قرآن را منبع عدالت مى داند و عدل را مایه زینت و در رأس ایمان به شمار مى آورد:«آرى قرآن معدن ایمان است و گوهر ناب آن، سرچشمه ها و دریاهاى دانش، بستان ها و آبگیرهاى عدالت.»[27] «... عدل زینت ایمان است.»[28]«عدل در رأس ایمان قرار داشته و مجموعه احسان و اعلى مراتب ایمان مى باشد.»[29]پس از آنجا که عدالت انسانى، سرچشمه الهى و ریشه در ایمان دارد، مى توان گفت که از دید امام(ع) عدالت اخلاقى پایه عدالت سیاسى و اجتماعى است، گرچه مسلماً اگر جامعه متعادل و موزون نباشد، اخلاق شخصى و فردى هم موزون نخواهد ماند. از طرف دیگر چشم به انتظار عدالت نشستن، در حالى که ایمان و اخلاق و خداترسى و تقوا در افراد جامعه و رهبران سیاسى آن پرورش داده نشود، خیالى باطل است و مشکل جوامع بشرى و سلطه جابران و تبعیض و بى عدالتى ها از همین جا ناشى مى گردد و باید به انسان سازى پرداخت، انسان هاى عادل ساخت و زمام امور جامعه را به دست آنان سپرده تا بتوان به حاکمیت عدل و استقرار عدالت، امیدوار بود. زیرا به تعبیر پیش گفته على(ع)؛ «ابتداى عدالت ورزیدن، نفى هواهاى نفسانى است.»

و) عدالت رمز بقاى استحکام و ترقى نظام سیاسى و ضامن ثبات و امنیت واقعى و منافى خشونت

على(ع) عدل را «رستگارى و کرامت»، «برترین فضایل»، «بهترین خصلت» و «بالاترین موهبت الهى»[30]، «فضیلت سلطان»، «سپر و نگهدارنده دولت ها»، «مایه اصلاح رعیت» و «باعث افزایش برکات»، «مایه حیات آدمى و حیات احکام» و «مأنوس خلایق» ذکر مى فرمایند و حکومت را مشروط به «عدالت گسترى» دانسته و نظام آمریت را مبتنى بر «عدل» مى دانند. از این دیدگاه «ملاک حکمرانى و قویترین بنیان عدل است.» بنیانى که «قوام عالم به آن مبتنى است.»[31]مسأله مهم در سیره على(ع) این است که ایشان هیچ وقت جهت حفظ امنیت و نظام سیاسى، از عدالت به نفع امنیت عقب ننشسته اند، بلکه برعکس، رعایت عدالت را ضامن امنیت و حفظ نظام و مایه روشنى چشم زمامداران و رسوخ محبت آنان در دل مردم مى دانند.[32] بنا به فرموده امام(ع) در عهدنامه مالک اشتر:
«تحقیقاً بهترین چیز (نور چشم) براى حاکمان اقامه عدالت و استقرار عدالت در سطح کشور و جذب قلوب ملت است و این حاصل نشود مگر به سلامت سینه هایشان [به خالى بودن از کینه و بغض حاکمان]».[33]پس اگر زمامداران عادل پیشه باشند قلب ها به سوى آنان جذب و عقده ها از دل ها گشوده مى گردد و این خود تضمین کننده استحکام ارکان دولت و پیوند محکم او با ملت است. عدل محورى نظام سیاسى باعث مى شود مردم براى رسیدن به آرمان ها و خواسته هاى خود راه هاى منطقى انتخاب و طى نمایند در غیر این صورت، یأس از عدالت، انسان ها را به نیرنگ، سوء استفاده و خلافکارى و تضعیف اخلاق عمومى و از هم پاشیدگى اجتماعى خواهد کشانید که خواه ناخواه نتیجه آن، تزلزل در ثبات سیاسى نظام سیاسى و دولت است.از دید امام(ع)، رعایت عدالت از سوى رهبران و کارگزاران نظام اسلامى در سطوح مختلف سیستم سیاسى، منتج به نتایج مثبت فراوانى است. این آثار براى شخص رهبران عبارت است از: «استقلال و توان»، «نافذ شدن حکم»، «ارزشمندى و بزرگ مقدارى»، «بى نیازى از یاران و اطرافیان»، (از جهت وابستگى به آنها)، «مورد ستایش قرار گرفتن زمان حکمرانى آنان» و «بالا رفتن شأن، عظمت و عزت» ایشان.[34]
امام على(ع) معتقدند که «هیچ چیزى مانند عدالت دولت ها را محافظت نمى کند» و عدل چنان سپر محکمى است که رعایت آن موجب تداوم قدرت و اقتدار نظام سیاسى مى گردد.[35] اما مهمترین و فراگیرترین اثر عدالت در سازندگى و اصلاح جامعه متبلور مى شود، چرا که «عدل سبب انتظام امور مردم و جامعه مى باشد» و «هیچ چیز به اندازه عدالت نمى تواند مردم را اصلاح» نماید. اجراى عدالت «مخالفت ها را از بین مى برد و دوستى و محبت ایجاد مى نماید»[36] و در عمران و آبادانى کشور (توسعه اقتصادى، صنعتى) تأثیر بسزایى دارد.[37] اگر عدالت در جامعه اجرا نشود ظلم و ستم جاى آن را خواهد گرفت و ظلم جز آوارگى و بدبختى و در نهایت خشونت به دنبال نخواهد داشت. حضرت خطاب به یکى از والیان خود مى فرمایند:«کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگى وا دارد و بیدادگرى شمشیر در میان آورد.»[38]

ز) تأکید بر عدالت در گزینش و عملکرد کارگزاران نظام، انتخاب اصلح به معناى عادلانه ترین راه

از آنجا که یکى از تعابیر عدالت از نظر امام(ع)، قرار گرفتن هر چیز در جاى بایسته اش است، لذا در مسند حکومت، رهبران و دست اندرکاران و کارگزاران باید از اشخاص صاحب صلاحیت ـ از حیث تقوا، دانش و توانایى ـ انتخاب شوند، زیرا مدیریت و اساساً در دست گیرى هر کارى احتیاج به لیاقت و استعداد خاص همان کار را دارد و تنها چنین مستحقین و صاحبان استحقاق بر سبیل عدالت، شایستگى نشستن بر مسند انجام چنین امورى را دارند. در عین حال عدالت ایجاب مى کند که تواناترین و باورع و بادانش ترین فرد، در کسب موقعیتها و مراتب عالى از سایرین اولى باشد. بنا به فرموده امام(ع):«سزاوار به خلافت کسى است که بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر[39] ... کار مردم جز به شایستگى زمامداران سامان نمى یابد.»[40]امام على(ع) در نامه خود به استاندارانش نیز مکرر یادآورى فرموده است که افرادى را به عنوان کاتب، کارگزار، قاضى و ... انتخاب نمایند که از توانایى و لیاقت بالایى برخوردار بوده و بر اساس اصل عدالت گزینش شده باشند، به گونه اى که امکان دستیابى به بهتر از آنان وجود نداشته باشد.[41]

ح) نهى شدید از استبداد و خودکامگى و ضرورت رعایت عدالت در حقوق متقابل مردم و حکومت

امام(ع) در نهج البلاغه یکى از نشانه هاى ظلم را اِعمال «تغلّب» نسبت به زیردست مى شمارد و چیرگى فرد نسبت به فرودستان را از نشانه هاى ستمگرى مى داند. مثلاً مى فرماید:«ستمگر را سه نشانه باشد؛ با انجام معصیت نسبت به خداوند به فرادستش ستم مى کند، و با چیرگى بر فرودستش ستم روا مى دارد، و گروههاى ستمکار را پشتیبانى مى کند.»[42]على(ع) در بسیارى از بیاناتشان استبداد، خودکامگى و خشونت کارگزاران نظام سیاسى را با مردم به شدت نهى فرموده و مراوده ملاطفت آمیز و عادلانه را با آنها توصیه اکید فرموده است. به عنوان مثال در خطبه 214 که بحثى کلى پیرامون حقوق نموده و همواره آن را طرفینى و دو جانبه به شمار آورده است؛ مى فرماید:«از جمله حقوق الهى حقوقى است که براى مردم بر مردم قرار داده است، آنها را چنان وضع کرده که هر حقى در برابر حق دیگر قرار مى گیرد، هر حقى به نفع یک فرد و یا یک جمعیت، موجب حقى دیگر است که آنها را متعهد مى کند، هر حقى آنگاه الزام آور مى گردد که دیگرى هم وظیفه خود را در مورد حقوقى که بر عهده دارد انجام دهد.
بزرگترین این حقوق متقابل، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است، فریضه الهى است که براى همه بر همه حقوقى مقرر فرموده، این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است، مردم هرگز روى صلاح و شایستگى نخواهند دید، مگر حکومتشان صالح باشد و حکومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند. هر گاه توده ملت به حقوق حکومت وفادار باشند و حکومت حقوق مردم را ادا کند، آن وقت است که ارکان دین به پا خواهد خواست، آن وقت است که نشانه ها و علایم عدل بدون هیچ گونه انحرافى ظاهر خواهد شد و سنتها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و بدین سان محیط و زمانه اصلاح مى شود، به ماندگارى دولت امید مى رود و آزمندیهاى دشمنان به نومیدى بدل مى شود. ولى هنگامى که ملت بر زمامدار خویش چیره خو شود و زمامدار با ملت خود از سر زورگویى و اجحاف درآید، اختلاف کلمه رخ مى دهد، نشانه هاى جور آشکار مى شود، دغلکارى در دین فزونى مى یابد و راههاى اصلى سنت متروک مى ماند. هوا و هوس مبناى عمل قرار مى گیرد، و قانون به تعطیل کشیده مى شود، بیماریهاى نفسانى فزونى مى گیرد، چنان که از به تعطیل کشیده شدن حق، هر چند بزرگ باشد، و عملى شدن باطل، گرچه چشمگیر، کسى احساس نگرانى نمى کند. پس نیکان به ذلت مى افتند و اشرار عزت مى یابند و کیفرهاى الهى در نزد بندگان بس گران مى نماید.»[43]امام در نامه خویش به مالک، هر گونه جباریت و خودبزرگ بینى و استکبار حاکم را نهى کرده و مستوجب خوارى مى شمارد:«زنهار که با خودبزرگ بینى، به رقابت با خداى بزرگ برخیزى، در جبروت به او تشبه جویى که خداوند هر جبار و مستکبرى را خوار و ذلیل خواهد ساخت.»[44]امام(ع) کشوردارى بر مبناى کبرورزى و گرایش به پذیرش تملق را نکوهش نموده و مردم را توصیه مى کند که بى پروا سخن حق خود را بیان نمایند و با مشارکت و نظردهى خویش، خطاهاى زمامداران را یادآور شوند:«... از پست ترین حالتهاى زمامداران جامعه در نظرگاه مردم شایسته، این است که بدین گمان متهم شوند که دوستدار ستایش اند و سیاست کشورداریشان بر کبرورزى بنا یافته است. و به راستى که من خوش ندارم که این پندار در ذهنتان راه یابد که به تملق و چاپلوسى گراییده ام و شنیدن ثناى خویش را دوست دارم.... مرا با مدح و ثناى نیکو نستایید و بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاریخ است، با من سخن مگویید و آن چنان که از زورمندان درنده خوى پروا مى کنند، از من فاصله مگیرید و با تصنّع با من نیامیزید و چنین مپندارید که اگر با من سخن حقى گفته شود مرا گران مى آید و نیز گمان مبرید که من بزرگداشت نفس خویش را خواهانم، زیرا آن که از شنیدن حق و پیشنهاد عدالت احساس سنگینى کند، عمل به آن دو، برایش سنگین تر خواهد بود. پس، از گفتن سخن حق و نظر دادن به عدل دریغ مورزید، که من در نزد خود برتر از آن نیستم که خطا کنم و از خطا در کردار خویش نیز احساس امنیتى ندارم، مگر آن که خداوند در برابر خویشتن خویشم کفایت کند، که او بیش از خود من نیز قلمرو هستیم را مالک است.»[45]
امام(ع) در بیانى دیگر به زمامدار خویش، زیردست خود را از خودکامگى و حق پوشى نهى مى کند:«در آن چه تمامى مردم حقى برابر دارند خودکامگى مکن و از پوشاندن آنچه براى مردم آشکار است بپرهیز که سرانجام حق مردم را از تو باز مى ستانند. به زودى پرده ها بالا مى رود و به سود ستمدیدگان محکوم خواهى شد.... خیرخواهى مردم هنگامى است که بر گرد زمامدارانشان پروانه سان حلقه زنند و از وجود دولتمردانشان احساس سنگینى نکنند و از درازى مدت فرمانروایى آنان به ستوه نیایند.»[46]
على(ع) لحاظ خشنودى مردم را براى زمامدار واجد اهمیت شمرده و به زمامداران عدم سختگیرى با مردم را توصیه مى کند:
«مى باید براى تو پسندیده ترین کارها، میانه ترینشان در حق، شامل ترینشان در عدل و فراگیرترینشان در جلب خشنودى مردم باشد.[47] ... پس هر گاه مردم از سنگینى بار مالیات یا عللى دیگر، چون نایابى آب از زمین یا آسمان، یا غرقاب زمین یا خشکى آن، شکایت آوردند، به امید سامان یافتن کارشان تخفیفشان بده؛ و هرگز بار مالى تخفیفى که براى خراج دهندگان قایل مى شوى بر تو گران نیاید که این اندوخته اى خواهد بود که در عمران کشور و آراستن قلمرو فرمانروایى ات، بازت خواهند داد، و سودش ثنایى است که نثارت مى کنند و نشاطى است که در قبال گسترش داد، احساس مى کنى. با تکیه زدن به نیروى بیشترشان، که با بازگذارى دستشان اندوخته اى و اعتمادى که، با خودادنشان به عدل و مداراى خود، فراهم آورده اى ... لباس مهر و محبت و لطف نسبت به رعیت را بر قلبت بپوشان و بر آنان چون درنده اى خونخوار مباش که لقمه از کام آنان بربایى، چه، آنان دو دسته اند: یا برادر دینى تواند، یا نظیر تو انسانى و مخلوقى هستند.»[48]

ط) امر به مقابله با جائرین و ضرورت آن

امیرالمؤمنین(ع) ضمن مدح امام عادل و دادگستر، بر فضیلت و ضرورت مقابله با حکام جائر، پاى مى فشارد و عدم مبارزه را مایه محرومیت مردم از عدل و داد، و گرفتار شدن ایشان به خودکم بینى و بلاهت و کم اندیشى مى داند:
«این را بدان که با فضیلت ترین بندگان خدا، در پیشگاهش، رهبرى دادگستر است که هدایت یابد و هدایت کند، پس سنتى روشن و شناخته را بر پا دارد و بدعتى گم چهره را بمیراند...»[49]«و از تمامى ارزشها بالاتر بیان کلمه اى عادلانه رویاروى رهبرى ستمگر است.»[50]«... اما بى تردید جهاد، درى از درهاى بهشت است که خدایش تنها به روى اولیاى خاص خویش گسترده است و آن، زره نفوذناپذیر و سپر اطمینان بخش الهى بر پیکر مجاهدان است.پس هر آنکه از سر بى میلى، جهاد را وا نهد، خداى جامه ذلت بر اندامش فرو پوشد، و در گرفتاریش پیچد. از درون به خودکم بینى و بلاهت، آلوده شود و پرده اى از کم اندیشى و پرگویى بر قلبش فرود آید. به کیفر تضییع جهاد، حق از او روى بگرداند، به سختى و رنج گرفتار شود و از عدل و انصاف محروم بماند.»[51]
خداى رحمت کند آن مردى را که حقى را ببیند و یاریش رساند؛ یا ستمى را ببیند و با آن بستیزد و همواره بر همراهان خویش یاور حق باشد.»[52]امام(ع) با صراحت از مؤمنین مى خواهد که در مقابل تعدى و تجاوز و اعمال خلاف بى تفاوت نبوده و با قلب و زبان و حتى شمشیر با آن مخالفت نموده و از آن بیزارى جویند و چنین عملى را مایه هدایت و یقین قلبى مى داند:
«هان اى مؤمنان! هر آن کس تعدى و تجاوزات را ببیند، و عمل خلافى را که بدان دعوت مى شود مشاهده کند و سپس با قلب خویش از آن برائت جوید، به تحقیق به سلامت رسته و از مجازات رهیده است. و هر آن کس با زبان به مخالفت پردازد، مأجور بوده و این از اولى برتر است. و هر که با شمشیر به مخالفت برخیزد، تا کلمه خداوند برافراشته گردد و کلیه ستمکاران پست شوند، همانا چنین کسى راه هدایت را به درستى یافته و در این راه استقامت ورزیده و قلب خویش را با نور یقین فروزان ساخته است.»[53]

ى) عدالت بالاترین و برترین مصلحت

از منظر امام على(ع)، هیچ مصلحتى بالاتر از حق و عدالت نیست و سیاست نباید الزاماً توأم با خدعه و دروغ و عوامفریبى باشد و نباید به خاطر هیچ مصلحتى مثل اعمال سیاستهاى تاکتیکى، حتى موقتاً از حق و عدالت دست کشید.برخى از افراد ظاهراً مصلحت اندیش به امام اعتراض مى کردند که چرا امام به مساوات در تقسیم سرانه بیت المال این قدر دقت مى کند و سهم بزرگان و نجباى عرب و ... با نودینان و فرودستان مالى و طبقه ضعیف را یکى مى گیرد، امام(ع) پاسخ مى دهد:«آیا از من انتظار دارید از راه ستم بر ملت به پیروزى برسم؟! به خدا سوگند هرگز به چنین اقدامى دست نخواهم زد، تا ستاره اى در پى ستاره اى طلوع مى کند. اگر مال متعلق به شخص من بود میان آنان به تساوى تقسیم مى کردم، اکنون که مال مال خداست. آگاه باشید که صرف مال در جایى که حق آن نیست اسراف است و تبذیر، و این کار، مرتکبین را در دنیا بالا برده و در آخرت فرو مى آورد، در میان مردم عزیز مى کند و نزد خدا خوار و خفیف مى نماید و هیچ کس مال خود را نابجا مصرف نکرد و به نااهل نداد مگر آنکه خداوند او را از سپاسگزارى آن محروم ساخت و محبتشان را به دیگران متوجه ساخت پس اگر روزى زمین خورد و به کمک آنان محتاج شود، بدترین دوستان و پست ترین یاران همینها خواهند بود.»[54]بدین ترتیب کارگزاران سیاسى تنها با رعایت عدالت و لحاظ اهلیت و استحقاقهاى واقعى است که مى توانند محبت قلبى مردم را به خود جلب کرده و عزت و سربلندى پایدار را براى خود حاصل نمایند.

پى نوشت ها:

1 ـ براى نمونه ر.ک. به؛ على اکبر علیخانى، عدالت در اندیشه سیاسى امام على(ع). انقلاب اسلامى در اندیشه و عمل، مجموعه مقالات سیاسى، مرکز پژوهش و تحقیقات اداره کل بررسیهاى سیاسى سازمان تبلیغات اسلامى، بهمن 75. ص67 ـ         45.
2 ـ محمدتقى رهبر، درسهاى سیاسى از نهج البلاغه، تهران، امیرکبیر، چ اول، 1364، ص240.     
3 ـ جرج جرداق، الامام على(ع) صوت العدالة الانسانیه، ج1، بیروت، منشورات دار مکتبة الحیاة، 1970، ص155.         
4 ـ «عرفوا العدل و رَأوه و سمعوه و وَعوه. على(ع)، نهج البلاغه، نامه 70، ص           1072.
5 ـ پیشین، کلمات قصار، کلمه 429، ص1290.           
6 ـ براى اطلاع بیشتر در این باره، ر.ک. به؛ رهبر، پیشین، صص242 ـ 241.          
7 ـ على(ع)، نهج البلاغه، کلمه 223، ص1188.      
8 ـ مرتضى مطهرى، بیست گفتار، ص12 ـ 11.            
9 ـ همان، ص19.      
10 ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، تهران، صدرا، 1369، ص         113.
11 ـ «و اعلم انّ الرعیّه طبقات لا یصلح بعضها الا ببعض، و لا غنى ببعضها عن بعض؛ فمنها جنود الله، و منها کُتاب العامة و الخاصة؛ و منها قضاة العدل، و منها عمّال الانصاف و الرفق؛ و منها اهل الجزیة و الخراج من اهل الذمة و مسلمة الناس؛ و منها التجار و اهل الصناعات، و منها الطبقة السفلى من ذوى الحاجة و المسکنة. و کل قد سمّى الله له سهمه، و وضع على حده و فریضته فى کتابه او سنة نبیه ـ صلى الله علیه و اله ـ عهداً منه عندنا محفوظا.» (نهج البلاغه، بند 25 از عهدنامه مالک اشتر، ص1003 و 1002.)     
12 ـ «الفضائل اربعة اجناس: احدها الحکمة و قوامها فى الفکرة، و الثانى العفّة و قوامها فى الشهوة، و الثالث القوّة و قوامها فى الغضب، و الرابع العدل و قوامه فى اعتدال قوى النفس.» (بحارالانوار، ج87، ص81)      
13 ـ «اذ خالف بحکمته بین همهم و ارادتهم و سایر حالاتهم و جعل ذلک قواماً لمعایش الخلق.» (وسایل الشیعه، ج13، ص224).    
14 ـ «و اخفض للرعیة جناحک، و ابسط لهم وجهک و ألن لهم جانبک، و ء اس بینهم فى اللحظة و النظرة و الاشارة و التحیة حتى لا یطمع العظماء فى حیفک، و لا ییأس الضعفاء من عدلک. والسلام.» (نهج البلاغه، پیشین، نامه 46، بند 2، ص976.)           
15 ـ «... و اعلموا ان الناس عندنا فى الحق اسوة.» (همان، نامه 70، ص1072، 1071).
16 ـ «ان العدل میزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لا قامة الحق فلا تخالفه فى میزانه و لا تعارضه سلطانه.» (غررالحکم، ج1، ص222، ش88).      
17 ـ «الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له و القوى عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه.» (نهج البلاغه، خطبه 37، فقره 4، ص121). 18 ـ «والله لو وجدته قد تُزُوِّجَ به النساءُ و مُلک به الاماءُ لَرَددته.» (همان، خطبه 15، ص66)        
19 ـ همان، خطبه 33، ص112. 
20 ـ همان، خطبه 207، بند 4 و 3، صص 682، 681.
21 ـ جوادى آملى، فلسفه دین، فلسفه حقوق بشر، تهران، مرکز نشر اسرا، 1375، ص202.           
22 ـ «قیل له (علیه السلام): صف لنا العاقل، فقال: هو الذى یضع الشى ء مواضعه. فقیل: فصف لنا الجاهل. فقال: قد فعلتُ.» (على(ع)، پیشین، حکمت 235، ص171).               
23 ـ جوادى آملى، پیشین، ص203.          
24 ـ «و شدَّ بالاخلاص و التوحید حقوق المسلمین فى معاقدها.» (على(ع)، پیشین، خطبه 166، ص544). 
25 ـ «و قد الزم نفسهُ العدل فکان اوّل عدله نفى الهوى عن نفسه.» (همان، خطبه، 86، ص 211).  
26 ـ همان، حکمت 30، صفحه 1100، 1099.  
27 ـ عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ تفصیلى مفاهیم نهج البلاغه، ج هفتم، تهران، نشر ذره، چ اول 1373، ص3604.
28 ـ «العدل زینة الایمان.» (بحارالانوار، ج78، ص80).        
29 ـ العدل رأس الایمان، جماع الاحسان، و اعلى مراتب الایمان (محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، قم، مکتبة الاعلام الاسلامى، 1362ه
.ش، ص81).        
30 ـ العدل فوز و کرامة، الانصاف افضل الفضائل، عبدالکریم بن محمد یحیى قزوینى. بقا و زوال در کلمات سیاسى امیر مؤمنان(ع) به کوشش رسول جعفریان قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، 1371، ص97 ـ العدل افضل سجیة، همان، ص100، الانصاف افضل الشیّم، همان ص97 ـ اسنى المواهب العدل، همان، ص112.               
31 ـ العدل فضیلة السلطان ـ العدل جُنّة الدول ـ العدل یصلح الرعیة ـ العدل مألوف ـ اعدل تحکم ـ العدل نظام الامر ـ بالعدل تتضاعف البرکات ـ العدل حیاة ـ العدل حیاة الاحکام ـ ملاک السیاسة العدل ـ العدل اقوى اساس ـ العدل اساس به قوام العالم. (محمدى رى شهرى، همان، باب عدل، ص90 ـ 78). 
32 ـ مَن عَدل تمکّن، شرح غرر الحکم و درر الکلم. جمال الدین محمد خوانسارى، به تصحیح سید جلال الدین ارموى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1360، ج5، ص148. من عدل نفذ حکمه. همان، ج5، ص175. من عدل عظم قدره، همان، ج5، ص193. من عدل فى سلطانه استغنى عن اَعوانه، همان، ج5، ص343. من کثر عدله حمدت ایامه، همان، ج5، ص290، من عدل فى سلطانه و بذل احسانه اعلى الله شأنه و اعزّ اعوانه، همان، ج5، ص396.        
33 ـ على(ع)، پیشین، نامه 53، عهدنامه مالک اشتر، ص988.  
34 ـ لن تحصّن الدول بمثل استعمال العدل فیها، همان، ج5، ص70. من عمل بالعدل حصن الله ملکه و من عمل بالجور عجل الله هلکه، همان، ج5، ص355. العدل جُنّة الدول. همان، ج2، ص62. اِعدل تدم لکَ القدره، همان، ج2، ص178.       
35 ـ العدل قوام البریة، عبدالکریم بن محمد یحیى قزوینى، پیشین، ص99. حسن العدل نظام البریة، همان، ص138، عدل الساعة حیوة الرعیة و صلاح البریة، همان، ص175. ـ بالعدل تصلح الرعیة. شرح غرر الحکم، پیشین، ج1، ص354.     
36 ـ «العدل یستدیم المحبة،» عبدالکریم بن محمد یحیى قزوینى، پیشین، ص100، الانصاف یرفع الخلاف و یوجب الائتلاف، همان، ص101.
37 ـ «ما عمّرت البلدان به مثل العدل،» همان، ص193.               
38 ـ «استعمل العدل، و احذر العسف و الحیف فان العسف یعود بالجلاء، و الحیف یدعو الى السیف.» ر.ک به؛ على ابن ابى طالب(ع). نهج البلاغه، ترجمه و شرح سیدجعفر شهیدى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، کلمات قصار، شماره 31، ص364. و نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 468، ص1304.     
39 ـ «یا ایها الناس! انّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامرالله فیه»، همان، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 172، ص558.
40 ـ «فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة»، همان، ترجمه و شرح شهیدى، خطبه 216، ص       248.
41 ـ ر.ک به؛ على(ع) پیشین، عهدنامه مالک اشتر، نامه شماره 53، ص988.            
42 ـ «للظالم من الرجال ثلاث علامات: یظلم من فوقه بالمعصیة، و من دونه بالغلبة، و یظاهر القوم الظلمة.» (همان، حکمت 342، ص1251).
43 ـ همان، خطبه 207، ص681.              
44 ـ همان، نامه 53، ص988.   
45 ـ معادیخواه، پیشین، صص 3610 ـ 3609.            
46 ـ همان، ص3608.              
47 ـ على(ع)، پیشین، نامه 53، ص988. 
48 ـ همان.              
49 ـ همان، خطبه 163، بند 6 و 5، ص526.             
50 ـ همان، حکمت 366، بند 5، ص             1263.
51 ـ همان، خطبه 27، بند1، ص94.           
52 ـ همان، خطبه 196، بند 5، ص657.    
53 ـ على(ع)، پیشین، کلمات قصار، کلمه 365، ص1263، 1262.           
54 ـ همان، خطبه 126، ص389 ـ 391.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد