مهدویت

مهدویت

مهدویت
مهدویت

مهدویت

مهدویت

عقایدفرقه ها درموردمهدویت ومنجی آخرالزمان:

عقایدفرقه ها درموردمهدویت ومنجی آخرالزمان:

شیخ الطایفه درکتاب غیبت می فرماید:سخن مادراثبات غیبت امام زمان (ع) به دوطریق است. نخست این که می گوییم چون ثابت شده که باید امام درهرحال وجودداشته باشد،ومردم هم که معصوم نیستندنمی تواننددرهیچ زمانی ازوجودرئیسی که اموردنیاوآخرت آنهارااصلاح کند) بی نیازباشد،واین رئیس نیزحتمابایدمعصوم باشد. زیرامی دانیم کسانی که مردم آنهاراامام می دانند(مانندخلفاکه اهل سنت آنهارارااولوالامروامام وجانشین پیغمبرمی دانند)یقین به عصمت آنهانداریم ،بلکه ظاهرافعال واحوال آنهامنافی عسگری (ع) وغیبت وولادت آن حضرت صحیح است. وباثبوت این موضوع دیگربرای اثبات ولادت وعلت غیبتش محتاج بحث وگفتگوی بیشتری نیستیم مضافابه این که می دانیم نقطه حقی درمیان امت اسلام هست،وجایزنیست که ازمیان آنهاخارج باشد.طریق دوم این که: می گوییم گفنگودرباره غیبت فرزندامام حسن عسگری(ع) متفرع برثبوت امامت آن حضرت است.ولی به نظرمادلیل که لزوم وجودامام رادرهرحال وزمانی ثابت می نمود،که عقایداین فرقه هاباطل است. حال به عقایدعده ای ازفرقه درموردامام زمان می پردازیم:

کیسانیه: 
کیسانیه  پیروان محمد بن على بن ابى طالب معروف به محمد بن حنفیه  و معتقد به امامت او مى باشند و آنان نیز در بین خود اخلاف کرده و تقریبا به یازده گروه تقسیم مى شوند و مشهورترین آنان آن دسته هستند که محمد رامهدى  منتظر دانسته و عقیده دارند که وى در کوه رضوى نزدیک مکه پنهان شده و در زمان مناسب ظهور خواهد کرد و عدل را در زمین برقرار خواهد نمود. در علت نامگذارى این دسته به کیسانیه اختلاف است . بعضى گفته اند چون نام مختار بن ابى عبیده ثقفى  کیسان  بوده و او در حقیقت وزیر محمد و بزرگترین مبلغ وى بوده است ، به همین جهت به کیسانیه معروف شده اند. بعضى دیگر گفته اند که علت نامگذارى آنان به کیسانیه معروف شده اند و بعضى دیگر گفته اند که علت نامگذارى آنان به کیسانیه این است که چون نام ابا عمره  رئیس شهربانى مختار کیسان بوده و وى بزرگترین فرد دستگاه مختار و قائل به نزول وى به روى بوده است ، بدینجهت به کیسانیه معروف شده اند. بعضى دیگر گفته اند که على بن ابى طالب دوستى بنام کیسان داشت که همواره وى را بر انتقام گرفتن از کشندگان حسین (ع)  تحریک مى کرد، بدین جهت به آنان کیسانیه مى گویند بعضى دیگر مى گویند که روزى مختار هنگام کودکى در مقابل على (ع ) نشسته بود على دست نوازش بر سر او کشیده و فرمود: کیس کیس - زرنگ باش زرنگ باش و بدین سبب بر آنان کیسانیه اطلاق مى شود. کیسانیه مى گویند: دیندارى عبارت از فرمانبردارى از یک فرد است و آنان نماز، روزه ، زکوه ، حج ، جهاد و غیر آن از دستورات اسلام را به فرد تفسیر مى کنند و به همین خطر هنگامیکه تسلیم فردى شده و اطلاعت او را پذیرفتند همه احکام اسلامى را ترک مى کنند و در حیقیقت این دسته با اکثر گروههاى صوفیه هم عقیده اند.

ناووسیه: 
ناووسیه‌کسانى هستند که مردن جعفر بن محمد ( ع ) را باور ندارند. اهل تاریخ مى نویسند: هنگامیکه امام جعفر بن محمد وفات کرد، شیعیان به شش دسته متفرق شدند، یک فرقه از آنان مى گفتند که جعفر بن محمد زنده است و نمى میرد تا اینکه ظاهر شده و حکومت مردم را بدست بگیرد و مهدى قائم  به جز او شخص دیگرى نست و در این رابطه روایتى از شخص امام جعفر (ع ) نقل مى کردند که وى فرمود اگر دیدید سرم بریده و از کوهى مى غلطد مردنم را باور نکنید و اگر کسى آمد و به شما خبر داد که مرا غسل داده و دفن نموده هرگز تصدیقش نکنید چون من همان مهدى اى هستم که قیام مسلحانه خواهد کرد.در علت اینکه این دسته چرا به این نام مشهور شده اند اختلاف است بعضى گفته اند که ناووس  نام آن قریه اى  است‌که پایه گذاران این دسته اهل آنجا بوده اند و آن قریه نزدیک انبار در اطراف بغداد است . پاره اى از مزدم آنان را ممطوره مى خوانند به خاطر اینکه آنان هنگامیکه این ادعا را اظهار کردند پاره اى از افراد به آنهاگفتند که به خدا سوگند شما مانند سگان ممطوره هستید یعنى مانند سگان مریض و ولگرد که جائى ندارند و چیزى براى خوردن بدست نمى آورند.

ردعقایداین فرقه ها:

فرقه کیسانیه معتقد به امامت محمدبن الحنفیه هستندناووسیه نیزعقیده دارندکه امام جعفرصادق (ع) رحلت نکرده است وامام آخرالزمان اوست.فرقه واقفیه:هم بعدازامام موسی کاظم (ع)کسی راامام نمی دانند.ومی گویندآن حضرت نمرده است. چنان که خواهیم گفت :به چنددلیل اعتقادهمه آنهاباطل است. پس دوطریقی راکه دراثبات غیبت امام زمان (عج) برگزیدیم مبتنی براین است که اعتقاداین فرقه هاراردکنیم ،وهم محتاج به سه اصلی است که بیان داشتیم .یعنی :لزوم وجودرئیس ویقین داشتن به عصمت امام،واین که حق ازمیان امت اسلام بیرون نیست. پس میگوییم:دلیل براثبات وجود ریاست عالی دینی:اصل اول- یکی ازواجبات عقلی این است که ریاست دینی ازجانب خداوند بربندگان لطفی است الهی همان طورکه معرفت برهرمکلفی واجب است،ریاست دینی نیز واجب می باشد.آنچه دلالت داردبرفسادعقیده فرقه کیسانیه که قائل به امامت محمدبن الحنفیه هستندومعتقدندکه امام زمان است به چند دلیل :یکی این که اگرمحمدحنفیه امام معصوم بودواجب بودنص صریحی درتاییدواثبات آن رسیده باشد.زیراعصمت جزبه نص صریح ازپیغمبردانسته نمی شودخودکیسانیه هم دراین خصوص مدعای نص صریح نیستندبلکه به چیزهای ضعیفی که باعث اشتباه وانحراف آنهاگشته ،متوسل شده اند،ونصی برآن دلالت ندارد.دوم :منقرض شدن این فرقه است.زیرادرزمان ماوطولانی پیش ازاین کسی نمانده که معتقدبه امامت محمدبن حنفیه شود. سایرفرقه هاکه امامت حضرت بقیه الله راقبول ندارندمانند:فرقه محمدیه که قائل به امامت سیدمحمدپسرامام علی النقی(ع) هستندوفرقه فطحیه که اعتقادبه امامت عبدالله پسرامام جعفرصادق (ع)دارند. ودرزمان ماعتقادبه امامت خودحضرت امام صادق (ع)دارندوفرقه ای که می گویندامام زمان درشکم مادراست وهنوزمتولدنشده است وفرقه ای می گویدامام حسن عسگری مرده است وبعدازنده می شودوفرقه ای می گویندولادت فرزنداوبرای مامسلم نشده ومافعلادرایام فترت هستیم . عقیده آمهاازچندجهت فاسداست . الف: پیروان این عقایدهمه منقرض شده اندواگربرحق بودندمنقرض نمی شدند. ب:سیدمحمدپسرامام علی النقی (ع)درزمان حیات پدربزرگوارش وفات یافت وهمه ازمرگ اواطلاع یافتند. همچنین عقیده فطحیه که قائل به امامت عبدالله افطح پسرامام جعفرصادق هستندوکسانی که جعفرکذاب رابه امامت قبول دارندنیزباطل است.به علاوه میان طائفه امامیه مشهوراست وتردیدبردارنیست ،این است که بعدازامام حسن وامام حسین علیهماالسلام منصب امامت دردوبرادرقرارنمی گیرد. بنابراین اعتقادبه امامت جعفرکذاب بعدازبرادرش امام حسن عسگری (ع)باطل است. پس ققط عقیده شیعیه امامیه باقی می ماندکه معتقدندبه امامت امام زمان فرزندامام حسن عسگری(ع)هستندچه اگراین عقیده باطل باشدلازم می آیدکه حق ازاسلام بیرون می رودوالبته این باطل است.فرقه ناووسیه معتقدندحضرت جعفرصادق (ع) هنوززنده ومهدی موعوداست. دلیل بطلان عقیده آنهاروشن است زیرامایقین به وفات امام جعفرصادق،همان طورکه یقین به مرگ پدروجدش وشهادت علی (ع) ورحلت پیامبر(ص)داریم. اگربااین وصف دروفات امام جعفرصادق (ع) شک داشته باشیم ،بایددروفات وشهادت آباءواجدادبزرگوارش هم شک کنیم ،وآن وقت است که بایدمانندغلات ومفوضه منکرشهادت علی (ع)وامام حسین (ع) شویم ،درصورتی که این سفسطه است. واقفیه فرقه ای است که برامامت موسی کاظم (ع) باقی ماندندومی گویندمهدی موعوداوست وامام هشتم راقبول ندارند.وفرقه های کیسانیه ،ناوویه وغلات ومفوضه مرگ نیز پدران امام هفتم رامنکرهستند. نتیجه بحث :چون با بیان امامت امام زمان (عج) ثابت گردیدودانستیم وکه حضرتش ازنظرهاغائب است،خواهیم دانست که آن حضرت بامقام عصمت وفرض امامت غیبت نموده زیرااگرجزاین باشد،بایدمعتقدباشیم که حق درامت اسلام نیست. همچنین درباره وجوداقدس امام زمان نیزمعتقدیم که غیبت آن حضرت دارای حکمتی است هرچندتفضیل آن رانمی دانیم.

فرقه ى مغیریه :

مغیریه، اصحاب مغیرة بن سعید که بعد از وفات حضرت امام محمّد باقر ـ علیه السلام ـ مذهبى اختراع نمود و محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب ـ علیهم السلام ـ را مهدى مى دانند و مى گویند که او زنده است و نمرده و در کوهى که او را علمیه مى گویند زندگى مى کند. و آن کوهى است در راه مکّه در حدّ حاجز سمت چپ. کسى که به مکه مى رود و آن کوه بزرگى است و در آنجاست تا خروج کند و محمّد در مدینه خروج کرد و همان جا کشته شد.

سبائیه : 
 سبائیه  گروهى هستند که از عبدالله بن وهب راسبى همدانى  مشهور به سبا پیروى مى کنند ولى بعضى از شیعیان ادعا مى کنند که چنین شخصى وجود خارجى نداشته است و این از آنچیزهائى است که دشمنان تشیع به خاطر بى اساس جلوه دادن اساس آن به هم بافته اند ولى به نظر ما این ادعا که چنین شخصى وجود نداشته ضعیف و بى پایه است و تحقیق در این باره را به زمانى دیگر وا مى گذاریم . پاره اى آگاهان مى گویند: عبدالله بن سبا در اول ، فردى از یهودیان صنعاء یمن  بود سپس اسلام آورده و رهبرى على را پذیرفت . وى در هنگامی‌که یهودى بود، مى گفت که یوشع بن نون  وصى موسى نمرده و نخواهد مرد، تا ظهور کرده و سلطان زمین گردد و آن را پر از عدالت کند همانگونه که پر از ظلم و ستم شده باشد و پس از اینکه اسلام آورد نیز عین همین عقیده را درباره على اظهار مى داشت و از همین جا است که مخالفین شیعه مى گویند: اساس تشیع از یهودیت گرفته شده است .   سبائیه بر حسب نقل تاریخ عقائد مخصوص دارند که یکى از آنها عقیده به زنده بودن على  و ظهور او در آخرالزمان است بلکه بعضى نقل میکنند که آنان در آخرین سالهاى زندگى عقیده به خدائى  على پیدا کرده و مى گفتند که وى بر خلق غضب کرده و از نظر آنان پنهان شده است .نقل مى کنند ک هنگامیکه خبر مرگ على به عبدالله رسید با پیروانش بدر خانه رفته و تقاضاى ملاقات با على کردند. بعضى از دوستانش به آنها گفتند: مگر نمى دانید که على شهید شده ، گفتند نه او کشته نشده و زنده است و هرگز نخواهد مرد تا اینکه عدالت را با شمشیر برقرار سازد و او الان همه چیز را مى بیند و همه صحبتها را مى شنود. آنها معتقدند که تقیه حرام است و همچنین عقیده دارند که پاره اى از وجود خداوند در امامان بعد از على حلول کرده است . مى گویند: پیغمبر و امامان در آخر الزمان بدنیا بر خواهند گشت و بر عموم مردم کره زمین حکومت خواهند کرد.

اسماعیلیه:
اسماعیلیه عقیده دارند که امام بعد از جعفر بن محمد پسرش اسماعیل بوده و او در زمان پدرش وفات نکرد و آنچه که در زمان پدرش شایع شد که او مرده است تظاهرى بیش نبود و امام به این عمل مى خواست او را از دست دشمنان پنهان نگه دارد و او همان مهدى منتظر است که در پنهان بسر مى برد تا اینکه در زمان مناسب ظاهر شود و اداره امور مردم را بدست گیرد و این دسته در بین مذاهب اسلامى به اسماعیلیه خالصه مشهورند. درباره رهبر اصلى آنان اختلاف است ، بعضى رهبر اصلى آنان را عبدالله بن میمون قداح  مى دانند ولى اکثرا رهبر بزرگ و اصلى آنان رامحمد بن ابى زینب اسرى اجدع مشهور به ابى الخطاب مى دانند و به همین جهت به همین جهت به آنان خطابیه  نیز مى گویند و این شخص در یکى از جنگهاى تن به تن که بین او و طرفدارانش از یکطرف و بین سربازان منصور خلیفه عباسى انجام گرفت ، کشته شد و مختصر قصه آنها از این قرار است : در یکى از روزها، هفتاد نفر از بزرگان آنان به رهبرى ابى الخطاب وارد مسجد کوفه شده و به عنوان عبادت ، هر کدام در پاى یک از ستونهاى مسجد، سجاده اى پهن کردند و در ضمن مخفیانه مردم را با عقائد خود آشنا کرده و آنان را به همدستى خود و قیام مسلحانه دعوت مى کردند. بعضى از مردم حاضر در مسجد که شاید از طرفداران بنى عباس بودند تمام خصوصیات آنها به عیسى بن موسى بن على بن محمد بن عبدالله عباس که از طرف منصور استاندار کوفه بود رساندند و علاوه بر این خبر چیزهاى دیگرى نیز بر آن اضافه کرده و گفتند که آنان همه چیز را حلال دانسته و عقیده به اشتراکیت در اموال دارند و مردم را به پیغمبرى ابى الخطاب مى خوانند.  
عیسى  به مجرد شنیدن خبر، عده اى را فرستاد تا آنها را بگیرند ولى افراد ابى الخطاب تسلیم نشده و عاقبت جنگ سختى بین آنان در گرفت و طرفداران ابى الخطاب تماما کشته شدند به جز یک نفر به نام سالم بن مکرم جمال  معروف به ابى خدیجه  که مجروح شد و توانست با زحمت زیادى فرار کند. هنگامیکه جنگ در بین آنان در گرفت ، طرفداران بى الخطاب هیچگونه اسلحه اى به جز چوب تخته و سنگ نداشتند. ابى الخطاب به آنان گفت : جنگ کنید و بدانید که چوبهاى شما مانند نیزه در آنها اثر خواهد کرد ولى سلاحهاى آنها هیچگونه تاءثیرى در شما نخواهد نمود و سپس به دستور ابى الخطاب ده نفر ده نفر مشغول جنگ شدند تا اینکه سى نفر از آنان کشته شدند. در این وقت طرفداران بى الخطاب ، فریاد بر آورده و به وى خطاب کردند که اى پیشواى ما، مگر نمى بینى که چوبهاى ما هیچ تاثیرى در آنها نمى کند و همه آنها شکسته است و سى نفر از ما کشته شده اند. پس از این سخنرانى کوتاه آنان به جنگ ادامه داده و تمامشان کشته شدند و ابى الخطاب را اسیر کرده و به نزد عیسى بن موسى بردند و وى او را نیز کشت . بعضى از طرفداران وى گفتند: سربازان عیسى خیال کردند که آنها را کشته اند ولى در واقع هیچکس از افراد ابى الخطاب کشته یا اسیر نشدند چونکه آنها بدستور جعفر بن محمد جنگیدند و آنها از درهاى مسجد بیرون رفتند در حالیکه هیچ فردى آنها را ندید و سربازان عیسى در جنگ ، یکدیگر را کشته اند تا اینکه شب رسیده و هنگام صبح دیدند که همه کشتگان ، از خودشان بوده اند.   بعضى نقل مى کنند: اسماعیلیه عقیده دارند که ابى الخطاب از طرف جعفر پیغمبر و فرستاده بوده است . اسماعیلیه و مسئله حکومت - شاید کمتر فرقه اى وجود داشته باشد که در راه بدست گرفتن حکومت ، به اندازه این فرقه تلاش و کوشش کرده باشد ولى اولین حرکت پیروزمندانه آنانکه بدنبال موفق به تشکیل دولت و حکومت شدند، در سال 266 در یمن  اتفاق افتاد و آن این بود که یکى از دعوت کنندگان معروف آنان ، بنام حسین بن حوشب  که منصور یمن  لقب گرفت ، توانست افراد زیادى از اهالى یمن را به دور خود گرد آورد و به نام امام منتظر اسماعیلى  اولین دولت اسماعیلیه یمن را تشکیل دهد و سپس از آنجا دعوت کنندگان زیادى به شهرهاى خاورمیانه و آفریقاى شمالى فرستاد و همراهى قبائل آنها را بدست آورد. حرکت دیگر پیروزمندانه آنان ، در بحرین  بوسیله قرامطه  به ریاست مردى به نام حمدان قرمط انجام شد و در این حرکت قرامطه لشکریان عباسیان را شکست دادند و در حالیکه هیچ مانعى بر سر راه آنان وجود نداشت در موسم حج وارد مکه شده و حجر الاسود را از جاى خود کنده و به پایتخت خود هجر بردند.
سومین دولتى که تشکیل دادند، در مصر بود که به دولت فاطمیین  معروف شده و حدود دو قرن و نیم بطول انجامید، که تفصیل آن در کتابهاى تاریخ ذکر شده . یحیى بن عمر بن الحسین بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب  دومین مرد انقلابى از فرزندان حسین بن على است که در مدت زندگى خود مشهور به حسن سیره و دیانت و از نظر جسمى داراى آنچنان بدن نیرومندى بود که گاهى عمود آهنى به گردن فردى مى پیچد و کسى غیر از او نمى توانست آن را باز کند. وى در ایام متوکل عباسى  سال 235 قیام کرد و به افراد زیادى به دعوت کردن مردم خراسان براى شورش علیه دستگاه خلافت پرداخت ولى عبدالله بن طاهر استاندار آنجا، او و افرادش را از خراسان بیرون کرد و شخص او را گرفته و به بغداد فرستاد.متوکل او را پس از کتک زدن بسیار و حبس ، آزاد کرد و او نیز پس از مدتى که در بغداد توقف نمود، در زمان مستعین  خلیفه عباسى به طرف کوفه حرکت کرده و در آنجا به همراهى عده اى از اعراب ، شبانه وارد کوفه شد و هر چه در بیت المال بود توقیف کرده و زندان را باز نمود و کسانیکه در آن زندانى بودند آزاد کرد و دعوت خود را به نام رضا از آل محمد که مراد امام مورد قبول شیعیان بود اعلام کرد و استاندار شهر را بیرون نموده و شهر را به تصرف در آورد. خلیفه که از این کار آگاه شد لشگرى به جنگ او فرستاد ولى لشکر شکست خورد و اهل بغداد از شیعه و سنى ریاست او را پذیرفته و به شدت او را دوست داشتند. سپس لشکر دیگرى بدستور محمد بن عبدالله طاهر به جنگ او آمد و در نزدیک شاهى جنگ آغاز گردید و در این جنگ لشکر یحیى شکست خورده و فرار کردند و تنها عده کمى با او باقى ماندند و در ضمن جنگ ، اسب یحیى برو در افتاد و یحیى را بر زمین زده و کشت . لشکریان محمد سرش را از بدن جدا کرده و براى مستعین بردند.

پیروان مشعشع:

در سال 665 ق. قیام بزرگ مردم فارس، تحت رهبرى شیخ شرف‏الدین - که خود را مهدى خوانده بود - به وقوع پیوست که بشدّت سرکوب شد. در سال 845 ق. 3نیز قیام مشابهى در خوزستان ایجاد شد که در رأس آن سید محمد مشعشع که از شیعیان افراطى (غالى) بود، قرار داشت. وى خود را مقدمه‌ظهور امام غایب مى‏خواند و پیشگویى مى‏کرد که وى بزودى ظهور خواهد کرد و عدل و داد بر روى زمین برقرار خواهد شد. به گفته یکى از مورخان، حدود 10000 نفر در زیر لواى او گرد آمدند و در محلى بین حویزه و شوشتر، علم عصیان برافراشتند و امیران و فئودالهاى محلى را از میان بردند. قیام آنان موجب نگرانى امراى فارس گردید. از اینرو لشکر فارس به قصد سرکوب وى آمد اما چون پیروان مشعشع، فدایى او بودند و مرگ را بر زندگى ترجیح مى‏دادند، مردانه پایدارى کردند و لشکر فارس شکست خورد.

صاحب‏الظهور:

در فاصله قرن هاى سوم و چهارم هجرى، رهبران قیامهاى قرمطى یعنى حمدان قرمط و عبدان گویا، از طرف رئیس پنهانى فرقه که‌صاحب‏الظهورنامیده مى‏شده و محل اقامتش مجهول بوده، عمل مى‏کردند. پس از تأسیس دولت قرمطیان در بحرین (286 ق.) که مرکز آن شهر لحسا بوده، ابوسعید حسن الخبابى که گویا از طرف صاحب‏الظهور یا رئیس مخفى فرقه به آنجا گسیل شده بود، در رأس آن قرار گرفت. وى عملاً در حکومت خویش کمال استقلال را داشت.   

سنوسى:

محمدمهدى سنوسى که در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادى / سیزدهم هجرى در مغرب ادعاى مهدویت کرد. اصل او از جبل سوس بود. پدرش شیخ محمد در ناحیه جغبوب (جربوب)، نزدیک واخه‏سیوا اقامت داشت و علاوه بر آنجا - که مقر اصلى او بود - نزدیک به 300 زاویه در بلاد مغرب دایر کرده بود که به نشر تعالیم او مى‏پرداختند. وى پیش از وفات خود اشاره کرده بود که مهدى منتظر بزودى ظهور خواهد کرد. و شاید پسرش باشد و ظهور او در آخر قرن سیزدهم خواهد بود. مهدى، مردى خردمند، مقتدر و سخت‏کوش بود و از کرامات مشهور او خیمه‏اى جادویى بود که در جنگها همراه مى‏برد و پیروانش معتقد بودند که آن خیمه، هیچگاه از ذخایر و آذوقه تهى نمى‏شود.

مهدى سودانى   
 محمد احمد سودانى، معروف به مهدى سودانى (1848 - 1885 م. / 1264 - 1292 ق.) از مهمترین و معروفترین مدعیان مهدویت بود. وى از قبیله دناقله بود و در سودان به دنیا آمد. پدرش عبداللَّه نام داشت و به قایق‏سازى مشغول بود. محمد احمد به تعلیم علوم دینى پرداخت و در ضمن مراتب طریقت را نیز گذراند و با نرمخویى، تیزهوشى و سخنورى خود و از همه مهمتر زهد و تقواى خویش که زبانزد همگان بود، مردم را به خود جذب کرد. او به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت و مردم را به رعایت موازین شرعى دعوت نمود و در سال 1881م./ 1297 ق. که زمینه دعوت خود را مهیا دید ادعاى مهدویت کرد و خود را همان مهدى منتظر، علیه‏السلام، نامید. آنچه موجب دعوى محمد احمد گردید به طور عمده به این شرح است: 
الف) انتظار اکثر مسلمانان و از آن جمله مردم سودان براى ظهور   
ب) اعتقاد شیوخ قبایل و فقهاى سودان بر اینکه مهدى، علیه‏السلام، از میان آنان ظهور خواهد کرد و این عقیده خود را به روایاتى از ائمه حدیث (اهل سنت) مستند مى‏کردند؛مهدى سودانى چند بار با نیروهاى مصرى - انگلیسى جنگید و آنان را شکست داد و شهر خارطوم را به تصرف خود درآورد و دولت مستقلى تشکیل داد.

تفرقه افکنی استعماردرلباس مذهب(بابیت وبهائیت):

برای این که قدرت اسلامی درشرق متلاشی شودتنهاچاره ی کار،ایجاداختلاف وکشمکش های داخلی بود،استعمارمی خواست همه نیروی ما،درراه مبارزات داخلی وزدوخوردهای خصوصی متلاشی گردد. می خواست اتحادملی مارادرهم بپاشدوتنهاچاره این کاراین بودکه ازهمان چیزی که درشرق نفوذزیادی داشت استفاده کندیعنی ازراه مذهب سازی واردشود.آری تنهاعامل نیرومندی که شرق رایکپارچه می نمود.حال به بررسی  مهمترین این فرقه که توسط استعمارگران دربین مسلمانان رواج دادند می پردازیم:

شیخیه:      
شیخیه نامى است که به پیروان شیخ احمد احسایى (166 - 1241 ق .) گفته مى شود. زادگاه احسایى روستاى مطیرفى واقع در منطقه احساء مى باشد. احساء از مراکز قدیمى تشیع بوده است و امروزه ایالتى در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خلیج فارس ، به مرکزیت شهر هفوف مى باشد. احسایى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شیخ زین الدین احسایى آموخت . در احساء ادبیات عرب و مقدمات علوم دینى متداول را فرا گرفت . او از رؤ یایى در ایام تحصیل خود یاد مى کند که در آن شخصى تفسیر عمیقى از دو آیه قرآن به وى ارائه کرده بود. وى مى گوید: این رؤ یا مرا از دنیا و آن درسى که مى خواندم روى گردان ساخت . این حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شیخ احمد بود که رؤ یاهاى الهام بخش دیگرى را در پى آورد. احسایى در سال 1186ق . مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزیز حاکم وهابى سعودى به احساء، به کربلا و نجف عزیمت کرد و از حوزه درس بزرگان تشیع همچون آقا محمد باقر وحید بهبانى ، سید على طباطبایى صاحب ریاض ، میرزا مهدى شهرستانى و سید مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاى متعدد روایى از مشاهیر عالمان دریافت کرد. احسایى علاوه بر فقه و اصول و حدیث ، در طب و نجوم و ریاضى قدیم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى کرد و در سال 1209 ق . به سبب بروز طاعون از عتبات به احسا بازگشت و در سال 1212 ق . به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسکن دائمى خویش قرار داد. در این هنگام بود که براى نخستین بار شروع به بیان بعضى از عبارات معما گونه و مرموز نمود که خشم علماى متشرعه بصره را برانگیخت .

در سال 1221 ق . به قصد زیارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام عازم خراسان گشت . در بین راه در یزد توقعى کرد. اهل یزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند که نزد آنان بماند و او اجابت کرد و پس از بازگشت از مشهد، یزد را مسکن خویش قرار داد و شهرت بسیارى کسب کرد. چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهایت احترام را به جا آورد و از شیخ درخواست کرد تا در تهران مقیم شود. اما او این درخواست را رد کرد و به یزد مراجعت کرد. در سال 1229 ق. در راه زیارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد على میرزاى دولتشاه حاکم کرامنشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرامنشاه اقامت کرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهایى به قصد حج و زیارت عتبات انجام داد. پس از مرگ دولتشاه ، در سال 1237 ق . عازم مشهد شد و در میانه راه چندى در قزوین توقف کرد. در همین زمان بود که با مخالفت برخى عالمان روبرو شد که پاره اى از دیدگاههایشان راغلوآمیز و انحرافى تلقى مى کردند. نخستین مخالفت آشکار با احسایى از جانب ملامحمد تقى برغانى ، معروف به شهید ثالث ، از عالمان با نفوذ قزوین صورت گرفت . نقل شده است که برغانى در آغاز مانند دیگر بزرگان قزوین ، حرمت شیخ را نگاه مى داشت ، امام در مجلسى که احسایى به بازدید او رفته بود، از روى آگاهى ، عقیده خاص وى را در باب معاد جسمانى جویا شد و پس از شنیدن پاسخ به وى اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافیان به پایان آمد.

این رویارویى به میان مردم نیز کشید و جمعى از علما از احسایى کناره جستند. رکن الدوله ، علینقى میرزا حاکم قزوین ، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتیب داد اما این بار گفتگو به تکفیر احسایى از جانب برغانى انجامید و انتشار این تکفیر توقف بیشتر احسایى را در شهر دشوار ساخت . احسایى از قزوین به مشهد و سپس یزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گرچه هنوز هم کمابیش از پایگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تاءکید بر تکفیر او و نامه هایى که در این باره مى نوشت ، از عواملى بود که عرصه را بر احسائى در واپسین سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نیت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت . آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسائى نوشته اند، مربوط به همین اوان و پس از آن است . در مقابل ، گروهى دشمنى با او را روا نمى شمردند، از آن جمله فقیه نامدار حاج محمد ابراهیم کلباسى بود که آسان فهم نبودن پاره اى از آرا و تعبیرات احسایى را باعث سوء تفاهمات و تکفیرها مى دانست و آراى احسایى را در چارچوب عقاید امامیه تلقى کرده او را از علماى امامیه معرفى مى کرد. به هر حال احسایى از کربلا به مکه رفت و سپس از راه مکه عازم موطن خود گردید اما در نزدیکى مدینه در سال 1241 ق . در گذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.  

عقاید و آراءاو:     مبناى اصلى شیخ احمد که بیانگر روش اصلى اوست این است که همه علوم و معارف در نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت او علیه السلام مى باشد و تنها راه کشف معارف ، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درک هیچ یک از علوم اعتقادى و عملى نیست . او این مطلب را در شرح فقرات متعددى از زیارت جامعه بیان کرده است . وى در شرح فقره اى از این دعا مى نویسد: اگر معتقدیم عقل مى تواند به معارف دینى دست یابد بدان جهت است که هدایت و نور عقل از هدایت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به کارگیرى عقلشان تنها به عقاید باطل مى رسند. او در این باره عقیده محیى الدین ابن عربى درباره وحدت وجود را ذکر مى کند و از او با تعبیر ممیت الدین یاد مى کند و از ملاصدرا به جهت پیروى از ابن عربى در برخى عقاید، انتقاد مى کند. احسایى نتیجه مى گیرد که عقل به صورت مستقل قادر به درک حقایق نیست بلکه تنها با استمداد از انوار اهل بیت و مدد رساندن آنان به حقایق و علوم ، حتى در مسائلى چون صنایع و زراعت دست مى یابد.توجه به تهذیب نفس و کشف و شهود از سوى احسایى در همین راستا قابل تفسیر است . او در زهد، ریاضت و سیر و سلوک عرفانى شهره عام و خاص ‍ بود. حال به برخى آراى احسایى اشاره مى کنیم. معاد.معروفترین راءى احسایى درباره کیفیت معاد جسمانى است ، و همین نظریه دلیل اصلى تکفیر او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسایى اصل معاد جسمانى را که در آیات و احادیث متعدد بر آن تاءکید شده مى پذیرد اما تفسیر خاصى از جسم ارائه مى دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى این است که آدمى در حیات اخروى همچون حیات دنیوى دارى کالبد ظاهرى مرکب از عناصر طبیعى است . احسائى معاد جسمانى به این معنى را نمى پذیرد. او مى گوید: جسم در احادیث اعم از جسد است . اجساد در مقابل ارواح به کار مى رود ولى اطلاق اجسام عامتر از این است . به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است . جسد ول مرکب از عناصر زمانى است . این جسد مانند لباس است که گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نیست و این جسد لذت و درد و طاعت و معصیت ندارد، همان طور که فرد معصیت کار وقتى به مرض سختى دچار مى شود و اکثر جسد او از بین مى رود، باز ما او را همان معصیت کار مى دانیم . بنابراین جسد اول ، جسد اصلى انسان نیست . این جسد پس از مرگ از بین مى رود و در حیات اخروى همراه انسان نمى باشد. جسد دوم عبارت است از طینت انسان که از عالم هور قلیاست . عالم هور قلیا همان عالم برزخى است که حد وسط میان عالم ملک (عالم مادى ) و عالم ملکوت (عالم مجرد) مى باشد و بدان ، عالم مثال نیز مى گویند. جسد دوم ، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى ماند و پس از نفخ اسرافیل در صور (نفخه دوم یا نفخه بعث )، روح وارد همین جسد جدا مى شود و براى محاکمه و جزا فرا خوانده مى شود. بدین ترتیب در هنگام مرگ روح از هر دو دو جسد جدا مى شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى گردد. اما جسم اول ، جسمى است که روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت یا جهنم دنیوى مى شود و مشغول لذت بردن یا عذاب کشیدن مى گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق ) روح و جسم اول نابود مى شود و از پس از نفخه دوم (نفخه بعث ) روح به وجود مى آید و وارد جسم دوم و نیزجسد دوم مى شود. احسایى تاءکید مى کند که بدن اخروى انسان که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى باشد، همان بدن دنیوى انسان است ، با این تفاوت که بدن دنیوى کثیف و متراکم است ، اما بدن اخروى از تصفیه هاى متعدد عبور کرده و لطیف وخالص شده است.از همین جا نتیجه مى گیرد که به معاد جسمانى معتقد است.امامت .پس از مساله معاد، امامت و جایگاه امام در آفرینش مهمترین و مشهورترین عقیده احسایى به شمار مى رود و عقیده وى در این باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شیخیه را در زمره غالیان به شمار آورند. احسایى معصومان علیه السلام را واسطه فیض خدا مى داند به این معنى که پس از آنکه خداوند معصومان علیه السلام را خلق کرد، آنان به اذن و مشیت الهى موجودات دیگر را آفریدند. او نقش معصومان علیه السلام در آفرینش ‍ جهان را بر اساس علل اربعه ارسطویى توضیح مى دهد. به اعتقاد او معصومان علیه السلام محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست . از این رو معصومان علیه السلام محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست . از این رو معصومان علیه السلام علتهاى فاعلى موجودات جهان مى باشند. از سوى دیگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند،لذا آنها علل مادى آفرینش نیز به شمار مى روند. علل صورى بودن معصومان علیه السلام به این دلیل است که صورتهاى اشیاء از صورتهاى مقامات و حرکات و اعمال آنهاست.البته صورت مؤ منان همانند صورت معصومان علیه السلام و صورت کافران مخالف صورت آنان است . همچنین معصومان علت غایى عالم اند زیرا اگر آنها نبودند چیزى خلق نمى شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است 
فرقه هاى شیخیه:     پس از فوت شیخ احمد احسایى ، یکى از شاگردانش به نام سید کاظم رشتى(1259- 1212) جانشین او گردید. سید در جوانى به یزد رفت و به شیخ احمد پیوست و سپس به کربلا رهسپار شد و تا پایان عمر در آن شهر به تدریس و ترویج مکتب شیخیه مشغول بود. وى بالغ بر یکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالبا با زبان رمزى و نامفهوم است . برخى معتقدند منشاء اکثر آراى نادرست شیخیه ، سید کاظم رشتى است واحسایى بدانها اعتقاد نداشته است. یکى از شاگردان سید کاظم ، میرزاعلى محمد ملقب به باب بود که پس از فوت سید، مدعى جانشینى او شد و پس از آن ادعاى بابیت امام غایب و سپس ادعاى نبوت خویش را مطرح ساخت ، شرح عقاید او در بحث از فرقه بابیه ذکر خواهد شد. دیگر شاگرد سید کاظم ، حاج محمد کریم خان قاجار (1225 - 1288 ق)  فرزند حاج ابراهیم خان ظهیررالدولة پسر عمو و داماد فتحعلى شاه بود، که مدعى جانشین سد گردید و فرقه شیخیه کرمانیه را تاءسیس کرد. این فرقه به نام کریمخانه نیز نامیده مى شود. پس از حاج محمد کریم خان ، اکثر شیخیه کرمان ، فرزندش محمد خان را به عنوان رئیس شیخیه پذیرفتند؛ هر چند رحیم خان یکى دیگر از فرزندان حاج محمد کریم خان ، نیز مدعى نیابت پدر بود و طرفدارانى هم پیدا کرد. از دیگر مدعیان رهبرى شیخیه ، محمد باقر خندق آبادى ، نماینده حاج محمد کریمخان در همدان بود که پیروانش فرقه شیخیه باقریه را در همدان ایجاد کردند. اکثریت شیخیه کرمانیه پس از محمد خان ، برادرش زین العابیدن خان (1260 - 1276 ق .) را به رهبرى خویش برگزیدند. پس از او ابوالقاسم خان ابراهیم و سپس عبدالرضا خان به ریاست شیخیه کرمانیه برگزیده شدند.در آذربایجان نیز علماى بزرگى به تبلیغ و ترویج آراى شیخ احمد احسائى پرداختند. از علماى شیخیه آذربایجان ، سه طایفه مهم قابل ذکر است . نخستین طایفه شیخیه آذربایجان ، خانواده حجة الاسلام است بزرگ این خاندان میرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام (م . 1269 ق .) است که نخستین عالم و مجتهد شیخى آذربایجان است . او مدتى شاگرد شیخ احمد احسائى بوده و از او اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد و نماینده وى در تبریز بود. او همان شخص است که حکم تکفیر و اعدام على محمد باب را در تبریز صادر کرد. حجة الاسلام سه فرزند دانشمند داشت که هر سه از مجتهدان شیخى تبریز به شمار مى رفتند و به لقب حجة السلام معروف بودند. فرزند ارشد او میرزا محمد حسین حجة الاسلام (م . 1313 ق .) نام داشت و از شاگردان میرزا محمد باقر اسکویى بود. فرزند میرزا محمد حسین حجة الاسلام ، میرزا ابوالقاسم حجة السلام 1362 (ه.ق) آخرین فرد روحانى خانواده حجة السلام بود.دومین طایفه شیخیه آذربایجان ، خانواده ثقة الاسلام است . میرزا شفیع تبریزى معروف به ثقة الاسلام بزرگ این خاندان است . وى از شاگردان شیخ احمد احسائى بوده است . فرزند او میرزا موسى ثقة الاسلام نیز از علماى شیخیه تبریز بود. میرزا على معروف به ثقة السلام دوم یا شهید نیز از همین خانواده است . او در سال 1330 ق . به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبریز به دار آویخته شد. برادر او میرزا محمد نیز از علماى شیخیه تبریز به شمار مى رفت.

بابیه    
بنیانگذار فرقه بابیه سیدعلى محمد شیرازى است. از آنجا که او در ابتداى دعوتش مدعى بابیت امام دوازدهم شیعه بود و خود را طریق ارتباط با امام زمان مى‏دانست، ملقب به  (باب)  گردید و پیروانش  (بابیه)  نامیده شدند. سید على محمد در سال 1235 ق. در شیراز به دنیا آمد. در کودکى به مکتب شیخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت. شیخ عابد از شاگردان شیخ احمد احسائى (بنیانگذار شیخیه) و شاگردش سیدکاظم رشتى بود و لذا سید على محمد از همان دوران با شیخیه آشنا شد، به طورى که چون سید على محمد در سن حدود نوزده سالگى به کربلا رفت در درس سید کاظم رشتى حاضر شد. در همین درس بود که با مسائل عرفانى و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا گردید. قبل از رفتن به کربلا، مدتى در بوشهر اقامت کرد و در آنجا به ریاضت کشى پرداخت. نقل شده است که در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشید اورادى مى‏خواند. پس از درگذشت سیدکاظم رشتى تا مریدان و شاگردان وى جانشینى براى او مى‏جستند که مصداق »شیعه کامل« یا »رکن رابع« شیخیه باشد؛ میان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سید على محمد نیز در این رقابت شرکت کرد، بلکه پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شیعیان یا »ذکر« او، یعنى واسطه میان امام و مردم شمرد. هجده تن از شاگردان سیدکاظم رشتى که همگى شیخى مذهب بودند .على محمد در آغاز امر بخشهایى از قرآن را با روشى که از مکتب شیخیه آموخته بود تأویل کرد و تصریح کرد که از سوى امام زمان، علیه‏السلام، مأمور به ارشاد مردم است. سپس مسافرتهایى به مکه و بوشهر کرد و دعوت خود را آشکارا تبلیغ نمود. یارانش نیز در نقاط دیگر به تبلیغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى که گروه‏هایى به او گرویدند، ادعاى خود را تغییر داد و از مهدویت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى کرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خویش را مطرح کرد و مدعى شد که دین اسلام فسخ شده است و خداوند دین جدیدى همراه بإ؛ کتاب آسمانى تازه به نام بیان بر او نازل کرده است. على محمد در کتاب بیان خود را برتر از همه پیامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است.  
در زمانى که على محمد هنوز از ادعاى بابیت امام زمان، علیه‏السلام، فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال 1261 ق. دستگیر و به شیراز فرستاده شد و پس از آنکه در مناظره با علماى شیعه شکست خورد اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت:  لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند.« پس از این واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در همین قلعه با مریدانش مکاتبه داشت و از اینکه مى‏شنید آنان در کار تبلیغ دعاوى او مى‏کوشند به شوق افتاد و کتاب بیان  را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براى آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در سال 1264 ق. وى را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکى ارومیه منتقل کرد. پس از چندى او را به تبریز بردند و در حضور چند تن از علما محاکمه شد. على محمد در آن مجلس آشکارا از مهدویت خود سخن گفت و  بابیّت امام زمان  را که پیش از آن ادعا کرده بود به بابیت علم خداوند  تأویل کرد. على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات کند و چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتیجه وى را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوى خویش تبرى جست و توبه‏نامه نوشت. اما این توبه نیز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از این رو پس از مدتى ادعاى پیامبرى کرد. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق. مریدان على محمد، آشوبهایى در کشور پدید آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در این زمان میرزا تقى خان امیرکبیر صدراعظم ناصرالدین شاه تصمیم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابیه گرفت. براى این کار از علما فتوا خواست. برخى علما به دلیل دعاوى مختلف و متضاد او و على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات کند و چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را غلط خواند. رفتار جنون‏آمیزش شبهه خبط دماغ را مطرح و از صدور حکم اعدام او خوددارى کردند. اما برخى دیگر على محمد را مردى دروغگو و ریاست‏طلب مى‏شمردند و از این رو حکم به قتل او دادند. على محمد همراه یکى از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.همان‏طور که دیدیم سید على محمد آراء و عقاید متناقضى ابراز داشته است اما از کتاب »بیان« که آن را کتاب آسمانى خویش مى‏دانست، برمى‏آید که خود را برتر از همه انبیاى الهى و مظهر نفس پروردگار مى‏دانسته و عقیده داشت که با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است. على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را »من یظهره‏اللَّه« (کسى که خدا او را آشکار مى‏کند) خوانده است و در ایمان پیروانش بدو تأکید فراوان کرد. او نسبت به کسانى که آیین او را نپذیرفتند خشونت بسیارى را سفارش کرده است. وى از جمله وظایف فرمانرواى بابى را این مى‏داند که نباید جز بابیها کسى را بر روى زمین باقى بگذارد. باز دستور مى‏دهد غیر از کتابهاى بابیان همه کتابهاى دیگر باید محو و نابود شوند و پیروانش نباید جز کتاب بیان و کتابهاى دیگر بابیان، کتاب دیگرى را بیاموزند.
بهائیه:
    فرقه بهائیه، فرقه‏اى منشعب از فرقه بابیه است. بنیانگذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاءاللَّه است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است. پدرش از منشیان عهد محمدشاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام فراهانى از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا حسینعلى در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. پس از ادعاى بابیت توسط سید على محمد شیرازى در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال‏ترین افراد بابى شد و به ترویج بابیگرى، بویژه در نور و مازندران پرداخت. برخى از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیى معروف به (صبح ازل) نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوست‌پس از اعدام على محمد باب به دستور امیرکبیر، میرزا یحیى ادعاى جانشینى باب را کرد. ظاهراً یحیى نامه‏هایى براى على محمد باب نوشت و فعالیتهاى پیروان باب را توضیح داد. على محمد باب در پاسخ به این نامه‏ها وصیت‏نامه‏اى براى یحیى فرستاد و او را وصى و جانشین خود اعلام کرد. برخى گفته‏اند این نامه‏ها توسط میرزا حسینعلى و به امضاى میرزا یحیى بوده است و حسینعلى این کار و نیز معرفى یحیى به عنوان جانشینى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه‏ها میرزا یحیى را وصى خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلى قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینى میرزا یحیى معروف به در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللَّه ملاقات و حمایت دولتهاى خویش را به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند.صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلى زمام کارها را در دست گرفت. امیرکبیر براى فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلى خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت، اما چند ماه بعد، پس از برکنارى و قتل امیرکبیر در ربیع‏الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت. در همین سال تیراندازى بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابیها انجامید، و چون شواهدى براى نقش حسینعلى در طراحى این سوءقصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. اما حسینعلى به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاءاللَّه با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه‏اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللَّه ملاقات و حمایت دولتهاى خویش را به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والى بغداد نیز با حسینعلى و بابیان با احترام رفتار کرد و حتى براى ایشان مقررى نیز تعیین شد. میرزا یحیى که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب مى‏دانستند، با لباس درویشى مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاءاللَّه به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا و نجف مرکز اصلى فعالیتهاى بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده مى‏شد. در این زمان برخى از بابیان ادعاى مقام من یظهره  را ساز کردند. مى‏دانیم که على محمد باب به ظهور فرد دیگرى پس از خود بشارت داده بود و او رامن یظهره اللَّه نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وى برمى‏آید که زمان تقریبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى‏دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیانخویش مى‏دانسته است. اما شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را من یظهره‏اللَّه یا موعود بیاندانستند. گفت شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحى حسینعلى و همکارى یحیى یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمکشى‏هایى که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانى گردید و دولت ایران از دولت عثمانى خواست بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق. فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهارماه به ادرنه منتقل شدند. در این زمان میرزا حسینعلى مقام من یظهره اللهى را براى خود ادعا کرد و از همین جا نزاع و جدایى و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابیهایى که ادعاى او را نپذیرفتند و بر جانشینى میرزا یحیى (صبح ازل) باقى ماندند، ازلى نام گرفتند و پذیرندگان ادّعاى میرزا حسینعلى (بهاءاللَّه) بهائىخوانده شدند. میرزا حسینعلى با ارسال نوشته‏هاى خود به اطراف و اکناف رسماً بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.    منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاءاللَّه در کتابى به نام بدیع، وصایت و جانشینى صبح ازل را انکار کرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگویى به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه‏النائمین کارهاى بهاءاللَّه را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاءاللَّه را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاءاللَّه تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیریها بهاءاللَّه و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنى میان دو گروه ادامه یافت. بهاءاللَّه مدت نه سال در قلعه‏اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق. در شهر حیفا از دنیا رفت. میرزا حسینعلى پس از اعلاممن یظهره اللهىخویش، به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایى او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خداى خدایان، آفریدگار جهان، کسى که لم یلد و لم یولد است، خداى تنهاى زندانى، معبود حقیقى، ربّ ما یرى و ما لایرى نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره‏اش ترویج کردند، و در نتیجه پیروانش نیز خدایى او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند. گذشته از ادعاى ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را ناسخ جمیع صحائف و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهى مى‏شمارند. بابیهایى که از قبول ادعاى او امتناع کردند، یکى از انتقاداتشان همین شریعت‏آورى او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمى‏توانست در فاصله بسیار کوتاه روى دهد. بویژه آنکه احکام بیان‌واقدس« هیچ مشابهتى با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهاى غیربابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى که اساس بهائیت، رأفت کبرى و رحمت عظمى و الفت با جمیع ملل بود. با این حال میرزا حسینعلى در برخى جاها منکر نسخ بیان شد. 
مهمترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سیدباب، سرعت نگارش و زیبایى خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب مى‏نوشت. بسیارى از این نوشته‏ها بعدها به دستور میرزا حسینعلى نابود شد. نوشته‏هاى باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایى، انشایى، نحوى و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاءاللَّه ایقان بود که در اثبات قائمیت سید على محمد باب در آخرین سالهاى اقامت در بغداد نگاشت. اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءاللَّه نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهاى پایانى زندگى میرزا حسینعلى پیوسته در معرض تصحیح و تجدیدنظر قرار گیرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد