مهدویت

مهدویت

مهدویت
مهدویت

مهدویت

مهدویت

منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت و ایمان به ظهور حضرت مهدى (علیه ا

منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت  و ایمان به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام)

 

پرسش پانزدهم:

اعتبار و جایگاه امامت و رهبرى و ایمان به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) از چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رویدادها و گذشت زمان در تکمیل ابعاد مختلف این اصل چه تأثیرى داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعالیم آن قرار دارد.

بر طبق آیه اى از قرآن کریم، امامت منصبى است که به حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام)پس از آن آزمایش بزرگ ـ ابتلاء به کلمات ـ اعطا شده است([1] [1] )، طبق روایاتى که متواتر هم هستند، شیعه و سنى هر دو آن ها را نقل کرده اند، این منصب در اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هم قرار داده شده است و آنان به این موهبت بزرگ الهى اختصاص یافته اند.

بر این اساس مقرر شده است که در هر عصرى، فردى از این خاندان که واجد صلاحیت هاى لازم از جمله علم و عصمت است عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.

چنین شخصى حجت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دین و شریعت است، امامت اصلى است که از دوره رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پایان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه کمال ظاهرى و شکوفایى کامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى(علیه السلام) و برپایى حکومت عدل واحد جهانى آن حضرت است که با شکوفایى همه استعدادهاى بشرى و تکامل اندیشه ها و آشکار گشتن برکات زمینى و آسمانى جهان پر از قسط و عدل و خیر و برکت خواهد شد.

برنامه تشکیل امت نوین جهانى که باید منتهى به گسترش عدالت و حاکمیت توحید گردد، از متن تعالیم اسلام استفاده مى شود. قرآن کریم در چند سوره آن را اعلام کرده است و صدها روایت نبوى از جهانى شدن اسلام و حکومت عدل و استقرار امنیّت کامل در روى زمین، پس از ظهور مهدى موعود(علیه السلام) ـ که از دودمان رسالت و فرزندان على و فاطمه(علیهم السلام) و هم نام و هم کنیه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است ـ خبر داده است.

اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) با اوصاف ذکر شده مطلبى است که در نصوص اولیه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احادیث متواتر، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از این واقعه مبارک خبر داده اند و از امت خود درخواست کرده اند که در انتظار این روز بزرگ باشند.

اگر چه مسأله ظهور از بشارات کلّى مربوط به عالم گیر شدن اسلام و غلبه حق بر باطل، استنباط مى شود; ولى این به آن معنى نیست که مسأله ظهور تنها یک مفهوم استنباطى از مضمون احادیث است. چون متن و عین عبارات نصوص روایى به طور مستقل بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ایمان به همین نصوص است که با صراحت به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) و علائم آن دلالت دارند.

وقتى که معلوم شد مبناى پیدایش این عقیده، بشارت هاى کلّى و نصوص و متون روایى است مى توان گفت اوضاع و رویدادهاى تاریخى که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رخ داد در پیدایش آن نقشى نداشته است.

زیرا مبدأ این اندیشه عصر رسالت است و احادیث مربوط به آن متجاوز از هزار روایت است که در کتاب هاى حدیث و تفسیر و بسیارى از کتاب هاى دیگر نقل شده است و علماى بزرگ اهل سنّت هم درباره آن کتاب هاى مستقلى تألیف کرده اند و کتاب هایى که بیش از دوازده قرن از تألیف آن ها مى گذرد و توسط بزرگ ترین خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته شده اند با صراحت دلالت دارند که شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مسأله ظهور مهدى موعود(علیه السلام)را بشارت داده اند و این بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعین صحابه و بعد از آن ها طبقات دیگر از مردم نقل کرده اند.

 

قرآن و مهدویت

 

پرسش شانزدهم:

درباره ولایت ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) و حکومت عدل حضرت مهدى(علیه السلام) و جهان گیر شدن اسلام به کدام آیه از قرآن کریم مى توان استشهاد نمود؟

پاسخ:

 

آیاتى که از مضمون آن ها استفاده مى شود که ائمه اثنى عشریه ـ اعلى الله کلمتهم ـ ولایت و امامت دارند بسیار است.

از جمله آن ها است آیه:

(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْم هاد)([2] [2] )

]«تو فقط بیم دهنده اى و براى هر گروهى هدایت کننده اى است».[

و آیه:                                                                                                                       (لا یَنالُ عَهدِى الظّالِمیِنَ)([3] [3] ).

]«پیمان من به ستم کاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم مى باشند، شایسته این مقامند».[

و آیه                                                                                                             (اَفَمَنْ یَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ یُتَّبَعَ)([4] [4] ).

]«آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است».[

این آیات از آن جهت به این مطلب دلالت دارند که از آن ها خالى نبودن جامعه از امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلمیّت او از دیگران استفاده مى شود که این امر از اصول اعتقادى اختصاصى شیعه است و از آیه شریفه:

(یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْکُمْ)([5] [5] )

]«اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا را و اولو الامر ]= اوصیاى پیامبر[».[

این مبناى شیعه ـ که امام و ولى امر باید معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زیرا در این آیه به طور مطلق دستور داده شده که از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را که در مطلق امور است با اولى الامر در یک کلمه ـ یک صیغه امر اَطیعُوا ـ پیش هم بیان کرده است.

بدیهى است کسى که مؤمنین این گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند باید معصوم و برکنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانکه مسلّم است در بین تمام فرقه هاى اسلامى فقط شیعه قائل به عصمت امام است.

علاوه بر این، تفاسیر و احادیث معتبر نیز به این دلالت دارند که مراد از آیه کریمه (اَطیعُوا اللهَ...) و آیات دیگر، ائمّه اثنى عشر(علیهم السلام)است و در این تفاسیر به نام هاى مبارک آن بزرگواران هم تصریح شده است.

و اما در مورد جهان گیر شدن دین اسلام و غلبه آن بر تمام ادیان کافى است به آیات 32 و 33 از سوره توبه، و آیه 28 از سوره فتح، و آیه 6 و 8 از سوره صف، و آیات متعدد دیگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دینِ حق بر تمام ادیان داده شده است وَعده اى که با ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)تحقق خواهد یافت و این تخلف ناپذیر است.

و اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) آیات بسیارى به آن تفسیر شده که در کل متجاوز از یک صد آیه است و کتاب «المحجّة فیما نزل فى القائم الحجّة» همه آن ها را گردآورى کرده است.

و از جمله آن ها است این آیه کریمه:

(وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَْرضِ کَمَا استَخْلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکّنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَیُبَدِلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً یَعبُدُونَنى لا یُشرِکُونَ بى شَیئاً وَ مَن کَفَرَ بَعدَ ذلِکَ فَاُولئکَ هُمُ الفاسِقُونَ)([6] [6] ).

]«خداوند به کسانى که از شما ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد همان گونه به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید و ترسشان را به آرامش و امنیت مبدّل مى کند آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت و کسانى که پس از آن کافر شوند آن ها فاسقانند».[

و این آیه کریمه:                  (وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفُوا فِى الاَْرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ)([7] [7] ).

]«ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم».[

و این آیه کریمه:                  (وَ لَقَد کَتَبنا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)([8] [8] ).

]«در زبور بعد از ذکر ـ تورات ـ نوشتیم بندگان شایسته ام وارث ـ حکومت ـ زمین خواهند شد!».[

 

 

عقیده به ظهور مهدى و منجى  و پیدایش متمهدیان

 

پرسش هفدهم:

عقیده به ظهور مهدى و منجى موجب پیدایش متمهدیان در طول تاریخ شده است، و بعضى این پیشامد را توجیهى براى کنار گزاردن این تفکر قرار مى دهند، این دیدگاه تا چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

این دیدگاه به هیچ وجه قابل قبول نیست وگرنه باید بشر همه دیدگاه هاى مثبت را کنار بگذارد. چرا که همه آن ها کم و بیش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. این همه اشخاص که دعوى خدایى کرده اند و یا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده کرده اند این کار به هیچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.

همچنین این همه پیغمبران دروغین که ادعاى پیامبرى کرده و مردمى را گمراه کرده اند، به صحیح بودن اصل نبوت آسیبى نمى رساند. این مسأله کم و بیش در هر فن و صنعتى پیش مى آید ولى آن پیش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.

خلاصه هر اسم و کلمه اى که معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به کار گرفته شده مثلا به خائن امین; و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده است و یا این که همه خیانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خیرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاریخ انجام داده اند هیچ کدام به اصل این ارزش ها و امور خیر صدمه نمى زند.

 

تأثیر عوامل اجتماعى و اقتصادى  و سیاسى در تفکرات دینى

 

پرسش هجدهم:

عوامل اجتماعى و اقتصادى و سیاسى در تفکرات و عقاید دینى و اعتقاد به ظهور مهدى چه اثرى داشته است؟

پاسخ:

از دیدگاه جهان بینى الحادى همه امور و حوادث را باید به علل تاریخى و مادى نسبت داد.

اما از دیدگاه جهان بینى دینى از بین تفکرات گوناگون و عقاید مختلف، آن چه اصیل و حق است منبع آن وحى و دعوت انبیا و درک فطرى خود بشر است که از آن تعبیر به هدایت عقل و فطرت و وحى و نبوت مى شود.

از نظر این دیدگاه همه راه هاى انحرافى و افکار مضرّ معلول علل مادى و تاریخى و اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى و تربیتى است و عقائد دینى مأخوذ از وحى و نبوت همه اصیل و واقعى هستند و زمینه اى در فطرت بشر دارند.

تاریخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادى آن ها را به وجود نمى آورد. بلکه منشأ اعتقاد به امورى چون مبدأ رسالت انبیا و امامت ائمه (علیهم السلام) و همه عقاید حقه عقل و فطرت انسانى و وحى عن الله است.

بر این اساس حتى در پیدایش اعتقاد به ظهور مهدى منجى(علیه السلام) هیچ عامل اجتماعى یا اقتصادى یا سیاسى مؤثر نبوده و نیست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبیا و صحف آسمانى و رهنمودها و اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله وسلم)و حضرت امیرالمؤمنین و سائر ائمه (علیه السلام)است.

گرچه دعاوى دروغین در مورد مهدویّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سیاسى بوده است. مع ذلک از تحلیل و شناختن ریشه اصلى بروز این دعاوى و ظهور مدعیان دروغین به این واقعیت هم مى رسیم که یک حقیقت مسلّمى در کار بوده که این دعاوى و تحریفات در اطراف آن پیدا شده و دست آویز اشخاصى قرار گرفته است.

چنانکه در اصل اعتقاد به خدا و وحى و نبوت مى بینیم که یک واقعیت هاى وجود دارد و زمینه قبول آن ها هم در دل مردم موجود است که افرادى فرصت طلب از این امر سوء استفاده کرده در طول تاریخ ادعاى خدایى یا پیامبرى کرده اند.

و مسأله مهدى (علیه السلام) نیز ـ چون از طرف خود پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنیده و بازگو کرده اند ـ یک واقعیّتى است که مورد قبول همه بوده است.

به همین خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف ـ که در اغلب سیاسى بوده است ـ دستاویز قرار داده اند.

اگر مسأله مهدویّت واقعیت نداشت، افرادى این همه در اطراف آن به تحریف دست نمى زدند، پس این سوء استفاده ها خود این مطلب را ثابت مى کنند که این مسأله به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش همه بوده است.

حوادث ممکن است بشر را به حقایق راهنمایى کند، همان طور که حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن موحد بزرگ، با استفاده از حوادث خداشناسى را به مردم آموخت.

آن حضرت چون شب شد ستاره اى را دید، اول گفت: این است پروردگار من. ولى چون ستاره غروب کرد گفت:

(لا اُحِبُّ الآفِلینَ)([9] [9] ).

]«غروب کنندگان را دوست ندارم!».[.

با استفاده از این حادثه طلوع و غروب ستاره حضرت ابراهیم(علیه السلام) مردم را تعلیم مى دادند به این که ستاره نمى تواند خدا باشد.

پس از آن ماه طلوع و غروب مى کند و از این حادثه نیز نتیجه مى گیرد که ماه هم خدا نمى تواند باشد.

سپس آفتاب طلوع و غروب مى کند و از آن هم به همان ترتیب نتیجه مى گیرد.

بدین وسیله از همه عقاید شرک آلود بیزارى مى جوید و مردم را به خالق جهانیان راهنمایى مى کند.

پس حوادث مى توانند انسان را به حقایق برسانند، اما حقایق اعتقادى را نمى توان معلول حوادث دانست.

بلى این را مى توان گفت که: گذشت زمان موجب تقویت اعتقاد مردم به آل على (علیه السلام)و رسوخ تفکر شیعى در دل هاى آن ها شد. اما اگر کسى بگوید تشیع و غیبت امام (علیه السلام) به مرور زمان مطرح و تکمیل شده است این حرف صحیح نیست چون دلیل هاى زیادى که به آن ها در بحث هاى قبلى اشاره شد این نظر را تکذیب مى نماید.

کسى نمى تواند بگوید اخبار ائمه (علیه السلام) که همه را از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل فرموده اند، همه ساختگى مى باشند چرا که تمامى آن ها علاوه بر تواتر به همراه خود قرینه هاى خارجى دارند، در حقیقت مثل خبر از شهادت عمار مى باشند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:

«تقتلک الفئة الباغیة»([10] [10] ).

]«تو را گروه ستم کار خواهد کشت».[

کسى نمى تواند بگوید بعد از این که عمّار به دست معاویه و لشکرش شهید شد این حدیث جعل گردید. یعنى حدیث، معلول آن حادثه است. چرا که قبل از این واقعه این روایت را صحابه نقل مى کردند. همین طور است مسأله امامت ائمه (علیهم السلام) که از زبان سه نفر از آن ها یعنى على و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) نقل شده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمودند:

تعداد ائمه دوازده نفر است([11] [11] ) که آخرین آن ها هم نام من است([12] [12] ) و در خارج همچنین واقع شده است. با این حال کسى نمى تواند ادعا کند که این احادیث ساختگى مى باشند و بعد از وقوع این امور ساخته شده اند.

*   *   *

 

مهدى به مفهوم و اصطلاح خاص

 

پرسش نوزدهم:

آیا مهدى یک عنوان و لقب خاص است که بر شخص خاص با اوصاف و خصایص خاص اطلاق شده است یا مفهوم و لقب عام است که بر هر کس که خدا او را هدایت کرده باشد اطلاق مى شود و به عبارت دیگر مهدى و اعتقاد به مهدویت شخصى و یا نوعى است؟

پاسخ:

مفهوم لفظ مهدى مفهومى عام است که در عرف و لغت به کار بردن آن به هرفرد که خدا او را هدایت کرده باشد جایز است. با این مفهوم همه انبیا و اوصیا مهدى هستند و به کار بردن آن در حقّ شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و سایر ائمه(علیهم السلام) جایز است زیرا همه مهدى و هدایت شده بودند. بلکه به کار بردن این واژه درباره افراد دیگرى که در مکتب آن بزرگواران تربیت شده و هدایت یافته اند جایز است. به عنوان مثال اصحاب امام حسین(علیه السلام) همه هدایت شده بودند. همچنین به کار بردنش نسبت به شیعیان خاص و بلکه همه شیعیان و هرکس که به حق هدایت شده باشد و در حال هدایت باشد جایز است. ولى همه مى دانند که مقصود از مهدى که بر لسان مبارک حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) جارى شده ـ مانند: «المهدى من ولدى ]مهدى از فرزندان من است».[([13] [13] ) یا «المهدى من عترتى من ولد فاطمه ]مهدى از اهل بیت من و از فرزندان فاطمه است».[([14] [14] ) یا «المهدى من ولدک ]مهدى از فرزندان تو است».[([15] [15] ) ـ این یک عنوان خاص و لقب مختص شخص معیّن و فوق العاده عزیزى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به ظهور او بشارت داده است و اهل بیتش (علیهم السلام) و همه مسلمانان را فراخوانده است که در ردیف منتظران ظهور آن حضرت باشند.

مهدى به معناى هدایت شده به حسب معانى متعدد هدایت از قبیل ارائه طریق و ایصال الى المطلوب و موارد دیگر در غیر انسان نیز به کار مى رود و آیه

(رَبُّنَا الَّذى اَعطى کُلَّ شَىء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)([16] [16] )

]«گفت: پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى، آن چه را لازمه آفرینش او بوده داده; سپس هدایت کرده است!».[

به این معنى دلالت دارد.

با این همه به نظر مى رسد از بررسى مواردى که این کلمه در آن ها به کار رفته است، این نتیجه به دست مى آید که هدایت، اغلب در افرادى که هدایت خدا در آن ها مؤثر بوده است به کار مى رود.

بر این اساس باید گفت:

«المهدى من هداه الله و قبل هدایته و اهتدى بها بعنایة منه و توفیقه».

یعنى کسى که هدایت خدا شامل حال او شده، مهدى است. به عبارت دیگر هدایت به معناى ارائه طریق، متوجه او شده است و به واسطه عنایت و توفیق الهى در او نتیجه بخش واقع شده است که عالى ترین مصادیق آن انبیا و ائمه (علیهم السلام) هستند.

بر حسب اخبار معتبر، «مهدى» لقب همان موعود آخرالزمان است که حتى نسب و اوصاف او در احادیث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است که آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) بر احدى قابل تطبیق نیست و لقب مهدى به این معنى که مورد هدایت خدا و احیاء کننده اسلام و پر کننده جهان از عدل و داد و داراى صفات ممتاز، است ـ اولین بار در مورد آن حضرت به کار رفت و این کار در عصر خود پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت و مهدى به عنوان منجى و رهایى بخش ـ و الفاظ مترادف دیگر از این قبیل از جانب خدا تنها ـ لقب اوست.

و مهدویت به مفهوم نوعیّه از هیچ یک از روایات نقل شده از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه (علیهم السلام) قابل استفاده نیست.

قرآن و مهدویت

 

پرسش شانزدهم:

درباره ولایت ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) و حکومت عدل حضرت مهدى(علیه السلام) و جهان گیر شدن اسلام به کدام آیه از قرآن کریم مى توان استشهاد نمود؟

پاسخ:

 

آیاتى که از مضمون آن ها استفاده مى شود که ائمه اثنى عشریه ـ اعلى الله کلمتهم ـ ولایت و امامت دارند بسیار است.

از جمله آن ها است آیه:

(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْم هاد)([17] [2] )

]«تو فقط بیم دهنده اى و براى هر گروهى هدایت کننده اى است».[

و آیه:                                                                                                                       (لا یَنالُ عَهدِى الظّالِمیِنَ)([18] [3] ).

]«پیمان من به ستم کاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم مى باشند، شایسته این مقامند».[

و آیه                                                                                                             (اَفَمَنْ یَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ یُتَّبَعَ)([19] [4] ).

]«آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است».[

این آیات از آن جهت به این مطلب دلالت دارند که از آن ها خالى نبودن جامعه از امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلمیّت او از دیگران استفاده مى شود که این امر از اصول اعتقادى اختصاصى شیعه است و از آیه شریفه:

(یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْکُمْ)([20] [5] )

]«اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا را و اولو الامر ]= اوصیاى پیامبر[».[

این مبناى شیعه ـ که امام و ولى امر باید معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زیرا در این آیه به طور مطلق دستور داده شده که از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را که در مطلق امور است با اولى الامر در یک کلمه ـ یک صیغه امر اَطیعُوا ـ پیش هم بیان کرده است.

بدیهى است کسى که مؤمنین این گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند باید معصوم و برکنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانکه مسلّم است در بین تمام فرقه هاى اسلامى فقط شیعه قائل به عصمت امام است.

علاوه بر این، تفاسیر و احادیث معتبر نیز به این دلالت دارند که مراد از آیه کریمه (اَطیعُوا اللهَ...) و آیات دیگر، ائمّه اثنى عشر(علیهم السلام)است و در این تفاسیر به نام هاى مبارک آن بزرگواران هم تصریح شده است.

و اما در مورد جهان گیر شدن دین اسلام و غلبه آن بر تمام ادیان کافى است به آیات 32 و 33 از سوره توبه، و آیه 28 از سوره فتح، و آیه 6 و 8 از سوره صف، و آیات متعدد دیگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دینِ حق بر تمام ادیان داده شده است وَعده اى که با ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)تحقق خواهد یافت و این تخلف ناپذیر است.

و اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) آیات بسیارى به آن تفسیر شده که در کل متجاوز از یک صد آیه است و کتاب «المحجّة فیما نزل فى القائم الحجّة» همه آن ها را گردآورى کرده است.

و از جمله آن ها است این آیه کریمه:

(وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَْرضِ کَمَا استَخْلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکّنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَیُبَدِلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً یَعبُدُونَنى لا یُشرِکُونَ بى شَیئاً وَ مَن کَفَرَ بَعدَ ذلِکَ فَاُولئکَ هُمُ الفاسِقُونَ)([21] [6] ).

]«خداوند به کسانى که از شما ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد همان گونه به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید و ترسشان را به آرامش و امنیت مبدّل مى کند آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت و کسانى که پس از آن کافر شوند آن ها فاسقانند».[

و این آیه کریمه:                  (وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفُوا فِى الاَْرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ)([22] [7] ).

]«ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم».[

و این آیه کریمه:                  (وَ لَقَد کَتَبنا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)([23] [8] ).

]«در زبور بعد از ذکر ـ تورات ـ نوشتیم بندگان شایسته ام وارث ـ حکومت ـ زمین خواهند شد!».[

 

 

عقیده به ظهور مهدى و منجى  و پیدایش متمهدیان

 

پرسش هفدهم:

عقیده به ظهور مهدى و منجى موجب پیدایش متمهدیان در طول تاریخ شده است، و بعضى این پیشامد را توجیهى براى کنار گزاردن این تفکر قرار مى دهند، این دیدگاه تا چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

این دیدگاه به هیچ وجه قابل قبول نیست وگرنه باید بشر همه دیدگاه هاى مثبت را کنار بگذارد. چرا که همه آن ها کم و بیش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. این همه اشخاص که دعوى خدایى کرده اند و یا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده کرده اند این کار به هیچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.

همچنین این همه پیغمبران دروغین که ادعاى پیامبرى کرده و مردمى را گمراه کرده اند، به صحیح بودن اصل نبوت آسیبى نمى رساند. این مسأله کم و بیش در هر فن و صنعتى پیش مى آید ولى آن پیش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.

خلاصه هر اسم و کلمه اى که معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به کار گرفته شده مثلا به خائن امین; و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده است و یا این که همه خیانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خیرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاریخ انجام داده اند هیچ کدام به اصل این ارزش ها و امور خیر صدمه نمى زند.

 

تأثیر عوامل اجتماعى و اقتصادى  و سیاسى در تفکرات دینى

 

پرسش هجدهم:

عوامل اجتماعى و اقتصادى و سیاسى در تفکرات و عقاید دینى و اعتقاد به ظهور مهدى چه اثرى داشته است؟

پاسخ:

از دیدگاه جهان بینى الحادى همه امور و حوادث را باید به علل تاریخى و مادى نسبت داد.

اما از دیدگاه جهان بینى دینى از بین تفکرات گوناگون و عقاید مختلف، آن چه اصیل و حق است منبع آن وحى و دعوت انبیا و درک فطرى خود بشر است که از آن تعبیر به هدایت عقل و فطرت و وحى و نبوت مى شود.

از نظر این دیدگاه همه راه هاى انحرافى و افکار مضرّ معلول علل مادى و تاریخى و اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى و تربیتى است و عقائد دینى مأخوذ از وحى و نبوت همه اصیل و واقعى هستند و زمینه اى در فطرت بشر دارند.

تاریخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادى آن ها را به وجود نمى آورد. بلکه منشأ اعتقاد به امورى چون مبدأ رسالت انبیا و امامت ائمه (علیهم السلام) و همه عقاید حقه عقل و فطرت انسانى و وحى عن الله است.

بر این اساس حتى در پیدایش اعتقاد به ظهور مهدى منجى(علیه السلام) هیچ عامل اجتماعى یا اقتصادى یا سیاسى مؤثر نبوده و نیست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبیا و صحف آسمانى و رهنمودها و اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله وسلم)و حضرت امیرالمؤمنین و سائر ائمه (علیه السلام)است.

گرچه دعاوى دروغین در مورد مهدویّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سیاسى بوده است. مع ذلک از تحلیل و شناختن ریشه اصلى بروز این دعاوى و ظهور مدعیان دروغین به این واقعیت هم مى رسیم که یک حقیقت مسلّمى در کار بوده که این دعاوى و تحریفات در اطراف آن پیدا شده و دست آویز اشخاصى قرار گرفته است.

چنانکه در اصل اعتقاد به خدا و وحى و نبوت مى بینیم که یک واقعیت هاى وجود دارد و زمینه قبول آن ها هم در دل مردم موجود است که افرادى فرصت طلب از این امر سوء استفاده کرده در طول تاریخ ادعاى خدایى یا پیامبرى کرده اند.

و مسأله مهدى (علیه السلام) نیز ـ چون از طرف خود پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنیده و بازگو کرده اند ـ یک واقعیّتى است که مورد قبول همه بوده است.

به همین خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف ـ که در اغلب سیاسى بوده است ـ دستاویز قرار داده اند.

اگر مسأله مهدویّت واقعیت نداشت، افرادى این همه در اطراف آن به تحریف دست نمى زدند، پس این سوء استفاده ها خود این مطلب را ثابت مى کنند که این مسأله به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش همه بوده است.

حوادث ممکن است بشر را به حقایق راهنمایى کند، همان طور که حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن موحد بزرگ، با استفاده از حوادث خداشناسى را به مردم آموخت.

آن حضرت چون شب شد ستاره اى را دید، اول گفت: این است پروردگار من. ولى چون ستاره غروب کرد گفت:

(لا اُحِبُّ الآفِلینَ)([24] [9] ).

]«غروب کنندگان را دوست ندارم!».[.

با استفاده از این حادثه طلوع و غروب ستاره حضرت ابراهیم(علیه السلام) مردم را تعلیم مى دادند به این که ستاره نمى تواند خدا باشد.

پس از آن ماه طلوع و غروب مى کند و از این حادثه نیز نتیجه مى گیرد که ماه هم خدا نمى تواند باشد.

سپس آفتاب طلوع و غروب مى کند و از آن هم به همان ترتیب نتیجه مى گیرد.

بدین وسیله از همه عقاید شرک آلود بیزارى مى جوید و مردم را به خالق جهانیان راهنمایى مى کند.

پس حوادث مى توانند انسان را به حقایق برسانند، اما حقایق اعتقادى را نمى توان معلول حوادث دانست.

بلى این را مى توان گفت که: گذشت زمان موجب تقویت اعتقاد مردم به آل على (علیه السلام)و رسوخ تفکر شیعى در دل هاى آن ها شد. اما اگر کسى بگوید تشیع و غیبت امام (علیه السلام) به مرور زمان مطرح و تکمیل شده است این حرف صحیح نیست چون دلیل هاى زیادى که به آن ها در بحث هاى قبلى اشاره شد این نظر را تکذیب مى نماید.

کسى نمى تواند بگوید اخبار ائمه (علیه السلام) که همه را از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل فرموده اند، همه ساختگى مى باشند چرا که تمامى آن ها علاوه بر تواتر به همراه خود قرینه هاى خارجى دارند، در حقیقت مثل خبر از شهادت عمار مى باشند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:

«تقتلک الفئة الباغیة»([25] [10] ).

]«تو را گروه ستم کار خواهد کشت».[

کسى نمى تواند بگوید بعد از این که عمّار به دست معاویه و لشکرش شهید شد این حدیث جعل گردید. یعنى حدیث، معلول آن حادثه است. چرا که قبل از این واقعه این روایت را صحابه نقل مى کردند. همین طور است مسأله امامت ائمه (علیهم السلام) که از زبان سه نفر از آن ها یعنى على و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) نقل شده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمودند:

تعداد ائمه دوازده نفر است([26] [11] ) که آخرین آن ها هم نام من است([27] [12] ) و در خارج همچنین واقع شده است. با این حال کسى نمى تواند ادعا کند که این احادیث ساختگى مى باشند و بعد از وقوع این امور ساخته شده اند.

*   *   *

 

مهدى به مفهوم و اصطلاح خاص

 

پرسش نوزدهم:

آیا مهدى یک عنوان و لقب خاص است که بر شخص خاص با اوصاف و خصایص خاص اطلاق شده است یا مفهوم و لقب عام است که بر هر کس که خدا او را هدایت کرده باشد اطلاق مى شود و به عبارت دیگر مهدى و اعتقاد به مهدویت شخصى و یا نوعى است؟

پاسخ:

مفهوم لفظ مهدى مفهومى عام است که در عرف و لغت به کار بردن آن به هرفرد که خدا او را هدایت کرده باشد جایز است. با این مفهوم همه انبیا و اوصیا مهدى هستند و به کار بردن آن در حقّ شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و سایر ائمه(علیهم السلام) جایز است زیرا همه مهدى و هدایت شده بودند. بلکه به کار بردن این واژه درباره افراد دیگرى که در مکتب آن بزرگواران تربیت شده و هدایت یافته اند جایز است. به عنوان مثال اصحاب امام حسین(علیه السلام) همه هدایت شده بودند. همچنین به کار بردنش نسبت به شیعیان خاص و بلکه همه شیعیان و هرکس که به حق هدایت شده باشد و در حال هدایت باشد جایز است. ولى همه مى دانند که مقصود از مهدى که بر لسان مبارک حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) جارى شده ـ مانند: «المهدى من ولدى ]مهدى از فرزندان من است».[([28] [13] ) یا «المهدى من عترتى من ولد فاطمه ]مهدى از اهل بیت من و از فرزندان فاطمه است».[([29] [14] ) یا «المهدى من ولدک ]مهدى از فرزندان تو است».[([30] [15] ) ـ این یک عنوان خاص و لقب مختص شخص معیّن و فوق العاده عزیزى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به ظهور او بشارت داده است و اهل بیتش (علیهم السلام) و همه مسلمانان را فراخوانده است که در ردیف منتظران ظهور آن حضرت باشند.

مهدى به معناى هدایت شده به حسب معانى متعدد هدایت از قبیل ارائه طریق و ایصال الى المطلوب و موارد دیگر در غیر انسان نیز به کار مى رود و آیه

(رَبُّنَا الَّذى اَعطى کُلَّ شَىء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)([31] [16] )

]«گفت: پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى، آن چه را لازمه آفرینش او بوده داده; سپس هدایت کرده است!».[

به این معنى دلالت دارد.

با این همه به نظر مى رسد از بررسى مواردى که این کلمه در آن ها به کار رفته است، این نتیجه به دست مى آید که هدایت، اغلب در افرادى که هدایت خدا در آن ها مؤثر بوده است به کار مى رود.

بر این اساس باید گفت:

«المهدى من هداه الله و قبل هدایته و اهتدى بها بعنایة منه و توفیقه».

یعنى کسى که هدایت خدا شامل حال او شده، مهدى است. به عبارت دیگر هدایت به معناى ارائه طریق، متوجه او شده است و به واسطه عنایت و توفیق الهى در او نتیجه بخش واقع شده است که عالى ترین مصادیق آن انبیا و ائمه (علیهم السلام) هستند.

بر حسب اخبار معتبر، «مهدى» لقب همان موعود آخرالزمان است که حتى نسب و اوصاف او در احادیث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است که آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) بر احدى قابل تطبیق نیست و لقب مهدى به این معنى که مورد هدایت خدا و احیاء کننده اسلام و پر کننده جهان از عدل و داد و داراى صفات ممتاز، است ـ اولین بار در مورد آن حضرت به کار رفت و این کار در عصر خود پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت و مهدى به عنوان منجى و رهایى بخش ـ و الفاظ مترادف دیگر از این قبیل از جانب خدا تنها ـ لقب اوست.

و مهدویت به مفهوم نوعیّه از هیچ یک از روایات نقل شده از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه (علیهم السلام) قابل استفاده نیست.

*   *   *

 



[32][1] ـ سوره بقره (2)، آیه 124: (اذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن...).

القاب امام دوازدهم

 

پرسش بیست و دوم:

آیا زیاد بودن لقب هاى امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به خاطر زیادى ویژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و یا این امر ناشى از بزرگى کارهاى اصلاحى او مى باشد؟

پاسخ:

از روایات استفاده مى شود که نام هاى مبارک امام دوازدهم (علیه السلام)عبارتند از: قائم، مهدى، غایب و حجت. به علاوه احادیث مختلف از آن حضرت با عناوینى چون: حجة الله، خلیفة الله و القائم هم یاد شده است و علت زیاد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است که به آن اشاره شده است، البته در میان این القاب بعضى مشهورترند.

ممکن است اوضاع و احوال در یک زمان موجب توجه بیشتر مردم به یکى از این لقب ها و یا صفات بشود و یا جنبه خاصى از مسأله بیشتر مطرح گردد، در نتیجه سخن رانان و نویسندگان و یا شاعران آن لقب یا جنبه خاص را بیشتر مورد توجه قرار دهند، نظیر اسماء الحسنى خداوند متعال که شرایط و احوال شخصى یا عمومى مردم موجب مى شود که به یکى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» یا «السّلام» یا «الحافظ» یا «الرّازق» بیشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما این بدان معنى نیست که سائر اسماء الحسنى وجه تسمیه ندارند.

بنابر این هر یک از اسم ها و القاب امام زمان (علیه السلام) به یکى از اوصاف یا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آن ها در روایاتى که اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح کرده اند یاد شده است، یعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از آن که خود و پدرشان متولد شده باشند با این نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.

و در این جهت که امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شیعه موافقت دارند و از همین رو افرادى مثل ابو داود ـ مؤلف کتاب سنن ـ اخبار امامان دوازده گانه را در کتاب «المهدى» روایت کرده است که در القاب آن حضرت، به موعود انبیا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مى شود.

 

لقب القائم

 

پرسش بیست و سوم:

چنانکه همه مى دانند یکى از القاب حضرت مهدى(علیه السلام)«قائم» است در وجه ملقب شدن آن حضرت به این لقب روایتى نقل شده است که قابل تأمل است، زیرا ظاهر آن دلالت دارد که این نام گذارى به این جهت بوده است که آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد کرد در حالى که حدود بیش از هزار روایت راجع به آن حضرت و غیبت و حیات و طول عمر ایشان در دست است که با توجه به آن ها این خبر قابل اعتماد نیست ولى درباره سند و متن و مضمون آن اگر توضیحاتى داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شیخ بزرگوار طوسى(رحمه الله) حدیث غیر معتبرى([33] [3] ) را نقل مى کند که ظاهرش دلالت بر این دارد که قائم به این سبب قائم نامیده شده که بعد از وفات قیام خواهد کرد. شیخ درباره این حدیث توضیحاتى داده است ولى ما پیش از آن که وارد بحث در این باره بشویم لازم مى دانیم که به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشیع که آیات قرآن مجید و احادیث و دلایل عقلى آن را اثبات مى نماید متذکّر شویم، این مبانى عبارتند از:

1 ـ امامت، عهدى است الهى که از سوى خدا افرادى ـ که شایستگى عهده دار شدن آن را داشته باشند ـ براى احراز این مقام معین و منصوب مى شوند و این نصب و گزینش الهى بهوسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به مردم اعلام مى شود.

2 ـ مهم ترین شرایط امام عصمت و اعلمیت او از همگان است که همه به علم و هدایت و ارشاد او محتاج باشند ولى او از همه بى نیاز است همان طور که از «خلیل بن احمد» نقل است که درباره امامت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) گفت: «احتیاج الکلّ الیه و استغناؤه عن الکلّ دلیل على انّه امام الکلّ»([34] [4] ).

3 ـ زمین هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هرکس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد، به مردن جاهلیت مرده است.

4 ـ امامان برحسب نص روایات متواتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دوازده نفرند.

5 ـ آن ها دوازده نفرند و همه از اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) و برحسب دلالت احادیث متواتر ثقلین، در ردیف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

6 ـ امامان به غیر از نبوت که به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ختم شده است همه مناصب دینى و حکومتى را، دارا هستند و همان طور که حضرت على(علیه السلام)در نهج البلاغه فرموده آن ها «قوّام الله»([35] [5] ) بر خلق مى باشند. و یا بنابر روایت دیگر، آن ها کشتى نجات امت اند.

«لا یدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النّار الاّ من انکرهم و هم سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»([36] [6] ).

]«به بهشت داخل نمى شود مگر کسى که آن ها را بشناسد و آن ها او را بشناسند; و به آتش داخل نمى شود مگر کسى که آن ها را انکار نماید; و به آن ها کشتى هاى نجات و پناه امت از گمراهى ها و اختلاف هستند».[

7 ـ اسم و اوصاف و ترتیب امامت ائمه (علیهم السلام) از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى امام بعدى را مشخص ساخته است.

این ها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به عالمِ غیب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله وسلم)، میزان حقّانیت این مبانى، یا با برهان عقلى، یا با آیه قرآنى، یا به وسیله حدیث قطعى و متواتر است. و اغلب این مبانى از هر سه طریق قابل اثبات است.

بر این که امامت یک عهد الهى است و خداوند آن را معین مى کند هم به دلیل عقلى و هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّى در «الفین» هزار دلیل بر این مسأله اقامه کرده است و اساساً این مسأله ریشه در توحید دارد و چون اصل توحید شامل توحید در حاکمیّت و ولایت بر خلق هم مى شود:

«له الحکم و له الامر و هو السلطان و هو الحاکم و هو الولى و هو العالم بمصالح عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه».

]«فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولى امر است، او آگاه به نیازهاى شایسته بندگانش مى باشد و براى کسى جز او امر و نهى نیست».[

در مسأله لزوم عصمت و اعلمیّت امام نیز دلایل عقلى و قرآنى و روایى زیادى هست از جمله آنهاست این آیه:

(اَفَمن یَهدى اِلَى الحَقّ اَحَقّ اَن یُتّبَع اَمّن لا یَهدّى اِلاّ اَن یُهدى...)([37] [7] ).

]«آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند».[

مرحوم علامه بر مسأله لزوم عصمت نیز، هزار دلیل اقامه کرده است.

بر این اصل که زمین بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آیاتى مثل:

(وَ لِکُلّ قَوم هاد)([38] [8] ).

]«و براى هر گروهى هدایت کننده اى است».[

(وَ لَقَد وَصّلنا لَهُم القَولَ)([39] [9] ).

]«ما آیات قرآن را یکى پس از دیگرى براى آنان آوردیم».[

(یَوم نَدعُو کُلّ اُناس بِاِمامِهِم)([40] [10] ).

]«ـ به یاد آورید ـ روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم!».[

اخبار متواترى دلالت دارد که از جمله آن ها است همان خبر معروف «کمیل بن زیاد» از امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در نهج البلاغه و سایر کتاب هاى شیعه زیدیه و امامیه و حتى کتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذکرة الحفّاظ» ذکر شده است از این جا معلوم مى شود ـ که همه بر این مطلب اتفاق دارند که زمین هرگز از حجّت خالى نخواهد ماند ـ البته فرق نمى کند حجت ظاهر و آشکار و یا غایب و مستور باشد.

و در «صواعق» و دیگر کتاب هاى اهل سنّت از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) کلامى نقل کرده اند که در آن به مسأله خالى نبودن زمین از امامى از اهل بیت (علیهم السلام) تصریح شده است.

بر این اصول حتى در دعاهاى ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم تصریح شده است. در این باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) اکتفا مى کنیم، حضرت در آن جا مى فرمایند:

«اللّهم انّک ایّدت دینک فى کلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادک، و مناراً فى بلادک، بعد ان وصلت حبله بحبلک، و جعلته الذریعة الى رضوانک، و افترضت طاعته، و حذّرت معصیته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهیه، و الاّ یتقدّمه متقدم، و لا یتاخّر عنه متاخّر، فهو عصمة اللاّئذین، و کهف المؤمنین و عروة المتمسکین و بهاء العالمین»([41] [11] ).

]«بار خدایا! تو دین خود را در هر زمان و روزگارى به وسیله امام و پیشوایى که او را براى ـ گمراهان ـ بندگانت علامت ـ راهنما ـ و در شهرهایت نشانه ـ راه حق ـ برپا داشته اى، تأیید و کمک کرده اى پس از آن که پیمان ـ دوستى ـ آن امام را به پیمان ـ به دوستى ـ خود پیوسته، و او را سبب خوشنودى خویش گردانیده اى، و طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانیده اى، و به فرمان برى فرمان هایش، و باز ایستادن از نهى و بازداشتن او، و به این که کسى از او پیشى نگیرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگه دار پناهندگان و پناه اهل ایمان و دستاویز چنگ زدگان، و جمال و نیکویى جهانیان».[

هر کس در این بخش از دعا دقّت کند هم دیدگاه شیعه امامیّه را درباره اصل امامت مى شناسد و هم مى فهمد که این منزلت و شؤون از اول براى ائمه (علیهم السلام) ثابت بوده و کسى چیزى برآن اضافه ننموده است.

اما این مسأله که «هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهلیّت مرده است» این هم یک اصلى است که احادیث معتبرى به آن تصریح دارند، احادیث متواتر ثقلین و سفینه و امان، همه به این مطلب دلالت دارند.

و بر این مطلب ـ که امامان دوازده نفرند و همه از اهل بیت پیامبرند و یازده نفر آن ها از نسل على و فاطمه(علیهما السلام) مى باشند که اول آن ها امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و پس از او امام حسن مجتبى(علیه السلام) و پس از او سیّدالشّهدا امام حسین(علیه السلام) و بعد از او نه نفر از فرزندان او که نهم از آن ها که دوازدهمین امام است حضرت مهدى(علیه السلام)است ـ در احادیث متواترى تصریح شده است.

بنابر این چون این اصول با ادله محکمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شیخ طوسى، شیخ مفید، ابن بابویه، علاّمه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر کسى که پیش از این بزرگان یا بعد از آن ها در این باره سخنى بر خلاف گفته یا حدیث نادر و غیر مقبولى را مورد توجه قرار داده است به این اصول تمسک جسته، حرف وى را ردّ کرده اند، چون سند دلیل هاى این اصول به حدى معتبر است که حتى مى توان ادعا کرد که بعد از اصل توحید و نبوت هیچ اصلى به این اندازه قابل اعتماد نیست.

با این همه، هیچ عالم شیعى معتقد نشده است که قیام قائم بعد از مرگ وى تحقق خواهد یافت. و هر کس هم در این زمینه به احتمالات بى اساس معترض شده است با توجه به مطالب گفته شده چون آن ها کاملا بر خلاف واقعیت هاى علمى هستند، لذا نباید به آن ها اعتنا شود چون ارزش علمى ندارند.

بعد از این مقدمه و بیان این نکته حیات حضرت و غیبت طولانى ایشان بر اساس این اصول، ثابت شده است، دیگر جایى براى این روایت که مى گوید قائم (علیه السلام) بعد از رحلت قیام خواهد کرد نمى ماند، زیرا این حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالى ماندن زمین از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسیارى که دلالت بر عمر و غیبت طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد.

گذشته از همه این ایرادها خبر مذکور از نظر سند غیر معتبر است و کسى از علما و فقها حتى در یک مسئله فرعى به مانند این خبر استناد ننموده است. زیرا یکى از روایت کنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است که علماى علم رجال او را تضعیف کرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او این خبر را از عبدالله بن قاسم روایت کرده است که او را «البطل الکذّاب» ـ پهلوان بسیار دروغ گو ـ لقب داده اند. او هم از ابو سعید خراسانى روایت کرده است که اگر وجود او را مجهول نشماریم برحسب مصادر رجالى، حال او ـ که راست گو یا دروغ گو است ـ روشن نیست.

حال ملاحظه کنید در برابر آن مبانى محکم و صدها حدیث معتبر چگونه مى توان به این خبر ـ که راوى اش قهرمان دروغ پردازى است ـ اعتماد کرد و بر طبق آن نظر داد.

امّا وجه به کار بردن لقب قائم براى امام عصر (علیه السلام) :

قائم یعنى قیام کننده. زیرا حضرت در برابر اوضاع سیاسى و انحرافات دینى و اجتماعى قیام خواهد کرد و عالم را بعد از آن که از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسأله قیام به شمشیر و مبارزه مسلحانه نیز استفاده مى شود.

با این حال چون قیام مراتب ضعیف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود که همه امامان قائم به امر بوده اند و بر همه آن ها به مناسبت مواضعى که داشته اند به کار بردن این لقب صحیح و به جا است ولى چون قیام حضرت مهدى(علیه السلام) یک قیام جهانى است که همه اوضاع و احوال اجتماعى و فردى و سیاسى و اقتصادى بشر را فرا مى گیرد و وعده هاى خدا به انبیا و وعده هاى انبیا به مردم را تحقق مى بخشد این لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به کار مى رود و لذا هر کجا «قائم» بگویند و قرینه اى بر اراده شخص دیگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى(علیه السلام)فهمیده مى شود.

در حدیثى که شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب کمال الدّین از حضرت امام محمّد تقى(علیه السلام)ـ امام نهم ـ روایت کرده است آمده است که:

«انّ الامام بعدى ابنى على... ; امام بعد از من پسرم على ـ حضرت على النقى(علیه السلام) ـ است که امر او امر من، سخن او سخن من و پیروى از او پیروى از من است و امامت بعد از او در پسرش حسن ـ امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد.

راوى مى گوید: بعد حضرت ساکت شدند.

من عرض کردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن(علیه السلام)کیست؟

حضرت نخست تا حد زیادى گریه کردند و سپس فرمودند: پس از حسن پسر او «القائم بالحق المنتظر» است.

گفتم: اى پسر پیامبر، براى چه آن حضرت «قائم» نامیده شده است؟

حضرت فرمودند: براى این که او بعد از آن که نام و یادش به فراموشى سپرده شود و بیشتر معتقدین به امامت وى از عقیده خود برگردند قیام خواهد کرد.

گفتم: براى چه منتظَر نامیده شده است؟

فرمود: چون براى او غیبتى است که مدّت آن بسیار طولانى است، به گونه اى که خروج و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى کشند، ولى اهل شک و ریب انکار مى نمایند و نفى کنندگان به او استهزاء مى کنند و کسانى که وقت براى آن معیّن مى کنند فراوان مى گردند و عجله کنندگان در آن غیبت، هلاک مى شوند ولى مسلمین ـ اهل تسلیم ـ نجات مى یابند»([42] [12] ).

علاّمه مجلسى(رحمه الله) فرموده اند: مقصود از مردن، که در آن روایت ضعیف آمده بود این است که آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدن نام و یادش قیام خواهد کرد.

و شیخ مفید در ارشاد روایتى را از حضرت صادق (علیه السلام) نقل مى کند که در آن مى فرماید: «سمّى القائم لقیامه بالحق([43] [13] ); قائم نامیده شده است به خاطر این که قیام به حق خواهد نمود».

و از بعضى اخبار وجه دیگرى که استفاده مى شود این است که آن حضرت به این لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از این عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مى خواندند.

درباره نام گذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نیز وجوه مناسبى ذکر شده است و البته چنان نیست که «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد. هر دو لقب است و نام گذارى با هر کدام از آن ها علتى جداگانه دارد. بلکه مى توان گفت چون مفهوم مهدى «من هداه الله» است یعنى کسى که خدا او را هدایت کرده است، به حسب رتبه باید کسى قائم باشد که خدا او را هدایت کرده باشد.

یعنى قائم باید «من هداه الله» باشد امّا لازم نیست که همیشه «من هداه الله» قائم باشد. اما اعمال و اصلاحات و حرکت و قیام و نهضتى که از مهدى (علیه السلام) صادر مى شود مثل تشکیل حکومت جهانى متوقف بر قیام و فعلیّت یافتن لقب قائم است.

این القاب به اصلى و فرعى تقسیم نمى شوند و همه از زبان مبارک پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) شنیده شده اند و قدیم و جدید هم ندارند. و هر یک مفهوم خاص خودرا دارد و هر کدام با توجه به جنبه خاصى به کار رفته اند، در عبارات گاهى همه این القاب با هم ذکر مى شوند و گاهى یکى و زمانى هم یک لقب بر لقب دیگر مقدم ذکر مى شود.

در هر حال اطلاق این القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است که آن حضرت داراى همه آن ها است.

 

دو نوع غیبت

پرسش بیست و چهارم:

بر حسب مضمون روایات موجود غیبتِ حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به دو صورت واقع شده است در غیبت اوّلى ارتباط با آن حضرت به وسیله نوّاب و وکلا ایشان ممکن بوده است ولى با تمام شدن این دوره و شروع غیبت دوم که غیبت تامّه است دوره مأموریت وکلا و نوّاب خاص هم پایان یافته است.

سؤال این است که، آیا تعبیر از این دو غیبت به صغرى و کبرى از اوّل رایج بوده است یا این کار در عصرهاى بعدى مثل عصر صفویه رواج پیدا کرده است؟

پاسخ:

بحث در مثل این مطالب نباید بحث لفظى باشد خواه کسى غیبت نخستین را که کوتاه تر و کم تر بوده غیبت صغرى و کوچک تر یا غیبت قصرى و کوتاه تر بخواند یا غیبت دوم را که مدتش طولانى است غیبت کبرى و بزرگ تر یا غیبت طولى و درازتر بگوید یا با هر لفظ دیگر از این دو غیبت یاد کند این کار واقع و حقیقت امر را تغییر نمى دهد در هر حال این دو غیبت واقع شده است.

مسئله این است که اصل دو شکل بودن غیبت حتى قبل از وقوع آن در اصول و کتاب هاى حدیث مورد تصریح بوده است و نعمانى و دیگران که قبل از پایان غیبت صغرى مى زیسته اند آن را نقل نموده اند و این امر دلیل بر مطرح بودن دو شکل از غیبت است. به علاوه با وجود چندین روایت معتبر در این زمینه هیچ کس نمى تواند ادعا کند که تعبیر غیبت صغرى و کبرى ساخته صفویان یا غیر ایشان مى باشد.

در دوره غیبت صغرى اگر چه موقعیت شیعه حساس بوده است با این حال هیچ کس نمى تواند ادعا کند که این همه احادیث که از ائمه (علیهم السلام) در کتاب هاى چون غیبت فضل بن شاذان یا نعمانى و کمال الدین صدوق; روایت شده است. همه مجعول و بعد از وقوع غیبت ساخته شده اند.

این که مى بینیم شیعیان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مى نمودند، این ها بدون دلیل این کار را نمى کردند، حتماً علایم و دلایلى در دست بوده است که نشان مى داده که این ها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است که افرادى مانند على بن بابویه با آن مقام علمى و عظمت فکرى از طریق نوّاب در پى ارتباط با امام(علیه السلام)برآید بى آن که ارتباط آن ها برایش مثل روز روشن شده باشد; این واقعه خود نشان مى دهد که آن ها دلیل روشنى بر حقانیت نواب در دست داشته اند.

و مسأله دیگر این است که اگر چه ابو جعفر عمروى ـ عثمان بن سعید ـ و سایر نوّاب وسیله اتحاد شیعه بودند و وکالت آن ها از امام در همه محافل و مناطق شیعه نشین به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول کامل همه بوده است، ولى این اتحاد، به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، این مسأله موجب نفوذ معنوى سفرا شده بود نه این که آن ها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتحاد شیعه شده باشند.

اتحاد و اتفاق شیعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم سبب اتحاد آن ها در پیروى از نواب امام(علیه السلام) بوده است.

چنانکه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوى علما و فقها به عنوان نایب عام آن حضرت در دل هاى مؤمنان مى باشد.

در غیبت صغرى تعیین نوّاب بطور مستقیم توسط شخص امام(علیه السلام)بوده است و این که مى بینیم بزرگانى در مقابل نواب سر تسلیم فرود مى آورند دلیل آن این است که این انتخاب توسط شخص امام (علیه السلام) بر اساس شایستگى نوّاب بوده است و اصل تسلیم همه طبقات و شخصیت هاى علمى و سیاسى دلیل بر این است که رهبرى اصلى در دوره غیبت صغرى با شخص امام(علیه السلام)بوده است.

و در اثر وجود شواهد و دلایل قانع کننده بوده است که رجال علمى شیعه و شخصیت هایى نظیر «ابو سهل نوبختى» و «ابن متیل» و «حسن بن جنانصیبى» و دیگر بزرگان شیعه به حقانیت نوّاب معتقد بوده اند.

چنانکه بعد از درگذشت نایب چهارم ـ على بن محمد السمرى ـ نیز این مسئله که دوره غیبت و نیابت خاص نوّاب به پایان رسیده است مورد پذیرش همه قرار گرفت و اگر کسى ادعا نیابت مى کرد بر اساس همین اصل او را تکذیب مى کردند و ضمناً مى توان گفت که یکى از حکمت هاى مهم غیبت کوتاه، آشنا کردن شیعه با مسأله غیبت و زمینه سازى براى عصر غیبت طولانى بوده است، تا شیعه بتواند در دوره اى طولانى بدون حضور ظاهرى امام (علیه السلام) به حیات خود ادامه دهد و این امتحان بزرگ الهى را با موفقیت پشت سر گذارد.

*   *   *

 

تولد معجز آساى امام زمان (علیه السلام)

 

پرسش بیست و پنجم:

درباره ولادت امام(علیه السلام) معجزات و خوارق عاداتى نقل مى نمایند که اعتبار این معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضى تاریخ نویسان آن ها را نقل نکرده اند؟

پاسخ:

1 ـ اصل ولادت حضرت مهدى(علیه السلام) امام دوازدهم ـ فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ را تاریخ نگاران مثل سایر وقایع تاریخى ثبت و ضبط کرده اند.

2 ـ درباره برخى معجزات که در ولادت آن حضرت یا سائر رجال از انبیا و اوصیا واقع شده است اگر منابع تاریخى متداول چیزى به دست نمى دهد. این نقص منابع مذکور محسوب مى شود چرا که همین تاریخ نویسان در بسیارى از موارد به بعضى جوانب تاریخى اشاره کرده اند که به لحاظ اهمیت چندان مهم نبوده اند، این کم توجّهى تاریخ نگار به بعضى جوانب یک مسأله گاهى ناشى از یک تعصب عقیدتى است، اما این کار به هر دلیلى که باشد به نقل قول هاى دیگران که با استناد به مصادر و مأخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمى رساند.

تاریخ پیامبران آکنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاى اغلب انبیا غیر عادى بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهیم(علیه السلام)، تولّد اسحاق و موسى و یحیى و عیسى و سخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غیر عادى است.

که این ها همه یک سلسله حوادث تاریخى اند، هر چند فلان مورخ آن ها را نقل نکرده باشد ـ از همین قبیل است تفاصیل ولادت امام عصر(علیه السلام) که از وقایع مسلّم تاریخى است، که ترک نقل آن از سوى تاریخ نگارانى که یا مغرض بوده اند یا قصدشان اختصار و یا امور دیگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمى زند.

آن چه از سوى شیعه به امامان معصوم: نسبت داده مى شود شبیه مطالبى است که در مورد حضرت ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و موسى و عیسى و یحیى و... گفته شده است که البته همه داراى سند معتبرى هم هستند.

وقایع مربوط به ولادت امام دوازدهم از بیشتر وقایعى که در تاریخ به چشم مى خورد از نظر سند و مأخذ معتبرتر است.

*   *   *

 



[44][1] ـ ر . ک: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اول، ص 320 ـ 347.

[45][2] ـ فِرق الشیعه، ابى محمد الحسن بن موسى النوبختى، ص 96.

 اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدى (علیه السلام)

 

پرسش بیستم:

اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان (علیه السلام)که به گفته بعضى مطابق با عدد حروف نور است ـ 256 ـ ولى بر حسب بعضى روایات در سال 255 هجرى واقع شده است این چگونه قابل توجیه است؟ غیبت آن حضرت در چه سالى واقع شده است؟

پاسخ:

اختلاف در این گونه امور به اصل موضوع ضرر نمى زند و شبهه اى پیش نمى آورد.

در تاریخ ولادت بیشتر رجال و شخصیت هاى تاریخى این گونه اختلافات وجود دارد بلکه در خیلى از موارد تاریخ ولادت و وفات آن ها نامعلوم است.

اختلاف در تاریخ ولادت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) از اختلافى که در تاریخ ولادت بعضى از ائمه و شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) وجود دارد کم تر است.

قول معتبر سال 255 هـ ، ق است که فضل بن شاذان نیشابورى ـ که از محدّثین بزرگ و هم زمان حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى باشد ـ روایت کرده است و واسطه او شخصیّتى مثل جناب «محمد بن على بن حمزة بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن على بن ابى طالب» (علیهما السلام)است([46] [1] ).

و امّا غیبت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) :

از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زیارت ایشان را نداشتند و پدر بزرگوارشان فقط اصحاب و شیعیان خاص را از سعادت زیارت آن یگانه فرزند عزیز و «کلمة الله باقیه» بهره مند مى فرمودند، شروع غیبت صغرى که آغاز دوره امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) یعنى سال دویست و شصت هجرى واقع شده است.

مطلبى که در این جا لازم به تذکر است این که: طرح مسأله غیبت امام در زمان وقوع آن براى شیعیان و معتقدان به امامت مسأله غیر منتظره اى نبوده است، چون پیش از آن در روایات زیادى به آن اشاره شده بود و مردم مى دانستند که حضرت صاحب الامر (علیه السلام)داراى دو غیبت است ـ غیبت کوتاه به نام صغرى و قصرى و غیبت طولانى به نام غیبت کبرى و طولى ـ .

خبر مفصل آن در کتاب ها و اصول شیعه که قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) تألیف شده بودند به طور کامل ذکر شده بود.

 

اتفاق نظر شیعه

در امامت حضرت صاحب الامر (علیه السلام)

بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام)

 

پرسش بیست و یکم:

بر حسب آن چه نوبختى در کتاب هاى فِرَق الشیعه نوشته است شیعه ها بعد از امام حسن عسکرى(علیه السلام)به چهارده فِرقِه تقسیم شدند، این حرف تا چه حد صحیح است و این فرقه ها تا چه زمانى بودند؟

پاسخ:

همان طور که گذشت، نوبختى مى نویسد([47] [2] ):

شیعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) به چهارده گروه و یا فرقه تقسیم شد، اما به نظر مى رسد که در این نظریه مبالغه شده است، زیرا وى و سایر مؤلفان کتاب هاى مربوط به فِرَق همه آرایى را که پیدا شده است ـ اگرچه قائل آن فقط یک نفر باشد و او هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد ـ جمع آورى کرده اند و چه بسا از فرقه هایى یاد کرده اند که به کار بردن تعبیر فِرقه و گروه در مورد آن ها صحیح نیست.

چون تعداد قائلین آن ها اگر داراى افرادى بوده اند معلوم نیست به نظر نمى رسد از چند نفر تجاوز کرده باشد و یا معلوم نیست که آن ها در نظر خود تا چه مدت و چه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نباید آن ها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه تعداد فرقه ها به صدها و هزارها خواهد رسید.

شیخ مفید و شیخ طوسى (قدس سرهما) نیر همین گونه نظر داده اند.

شیخ مفید در جلد دوم «الفصول المختاره» این فرقه ها را به نقل از نوبختى نام مى برد و مى فرماید: هیچ یک از این فرقه ها به جز شیعه در زمان ما ـ سال 372 هـ ق ـ وجود خارجى ندارند.

بنابر این معلوم مى شود که اصلا این فرقه ها از موجودیتى آن چنانى که قابل اشاره باشند برخوردار نبوده اند.

البته اگر رأیى به آن ها نسبت مى دهند، هرچند اظهار کننده مشخصى نداشته باشد باید مورد بررسى قرار گیرد، چنانکه شیخ مفید و شیخ طوسى این بررسى ها را انجام داده اند و بطلان دیدگاه هاى همه این فرقه ها غیر از امامیه اثنى عشریه را ثابت نموده اند.

و خلاصه کلام این که کتاب هاى ملل و نحل در شمارش گروه ها و فرقه ها گرفتار مسامحه و مبالغه شده اند.

لذا به مطالب این قبیل از کتاب ها ـ جز در مورد فِرَقى که هم اکنون موجودند و یا تاریخ و مصادر معتبر موجودیت آن ها را به عنوان یک گروه تأیید مى کند ـ نمى توان اعتنا کرد.

*   *   *

 

القاب امام دوازدهم

 

پرسش بیست و دوم:

آیا زیاد بودن لقب هاى امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به خاطر زیادى ویژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و یا این امر ناشى از بزرگى کارهاى اصلاحى او مى باشد؟

پاسخ:

از روایات استفاده مى شود که نام هاى مبارک امام دوازدهم (علیه السلام)عبارتند از: قائم، مهدى، غایب و حجت. به علاوه احادیث مختلف از آن حضرت با عناوینى چون: حجة الله، خلیفة الله و القائم هم یاد شده است و علت زیاد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است که به آن اشاره شده است، البته در میان این القاب بعضى مشهورترند.

ممکن است اوضاع و احوال در یک زمان موجب توجه بیشتر مردم به یکى از این لقب ها و یا صفات بشود و یا جنبه خاصى از مسأله بیشتر مطرح گردد، در نتیجه سخن رانان و نویسندگان و یا شاعران آن لقب یا جنبه خاص را بیشتر مورد توجه قرار دهند، نظیر اسماء الحسنى خداوند متعال که شرایط و احوال شخصى یا عمومى مردم موجب مى شود که به یکى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» یا «السّلام» یا «الحافظ» یا «الرّازق» بیشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما این بدان معنى نیست که سائر اسماء الحسنى وجه تسمیه ندارند.

بنابر این هر یک از اسم ها و القاب امام زمان (علیه السلام) به یکى از اوصاف یا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آن ها در روایاتى که اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح کرده اند یاد شده است، یعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از آن که خود و پدرشان متولد شده باشند با این نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.

و در این جهت که امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شیعه موافقت دارند و از همین رو افرادى مثل ابو داود ـ مؤلف کتاب سنن ـ اخبار امامان دوازده گانه را در کتاب «المهدى» روایت کرده است که در القاب آن حضرت، به موعود انبیا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مى شود.

 

لقب القائم

 

پرسش بیست و سوم:

چنانکه همه مى دانند یکى از القاب حضرت مهدى(علیه السلام)«قائم» است در وجه ملقب شدن آن حضرت به این لقب روایتى نقل شده است که قابل تأمل است، زیرا ظاهر آن دلالت دارد که این نام گذارى به این جهت بوده است که آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد کرد در حالى که حدود بیش از هزار روایت راجع به آن حضرت و غیبت و حیات و طول عمر ایشان در دست است که با توجه به آن ها این خبر قابل اعتماد نیست ولى درباره سند و متن و مضمون آن اگر توضیحاتى داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شیخ بزرگوار طوسى(رحمه الله) حدیث غیر معتبرى([48] [3] ) را نقل مى کند که ظاهرش دلالت بر این دارد که قائم به این سبب قائم نامیده شده که بعد از وفات قیام خواهد کرد. شیخ درباره این حدیث توضیحاتى داده است ولى ما پیش از آن که وارد بحث در این باره بشویم لازم مى دانیم که به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشیع که آیات قرآن مجید و احادیث و دلایل عقلى آن را اثبات مى نماید متذکّر شویم، این مبانى عبارتند از:

1 ـ امامت، عهدى است الهى که از سوى خدا افرادى ـ که شایستگى عهده دار شدن آن را داشته باشند ـ براى احراز این مقام معین و منصوب مى شوند و این نصب و گزینش الهى بهوسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به مردم اعلام مى شود.

2 ـ مهم ترین شرایط امام عصمت و اعلمیت او از همگان است که همه به علم و هدایت و ارشاد او محتاج باشند ولى او از همه بى نیاز است همان طور که از «خلیل بن احمد» نقل است که درباره امامت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) گفت: «احتیاج الکلّ الیه و استغناؤه عن الکلّ دلیل على انّه امام الکلّ»([49] [4] ).

3 ـ زمین هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هرکس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد، به مردن جاهلیت مرده است.

4 ـ امامان برحسب نص روایات متواتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دوازده نفرند.

5 ـ آن ها دوازده نفرند و همه از اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) و برحسب دلالت احادیث متواتر ثقلین، در ردیف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

6 ـ امامان به غیر از نبوت که به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ختم شده است همه مناصب دینى و حکومتى را، دارا هستند و همان طور که حضرت على(علیه السلام)در نهج البلاغه فرموده آن ها «قوّام الله»([50] [5] ) بر خلق مى باشند. و یا بنابر روایت دیگر، آن ها کشتى نجات امت اند.

«لا یدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النّار الاّ من انکرهم و هم سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»([51] [6] ).

]«به بهشت داخل نمى شود مگر کسى که آن ها را بشناسد و آن ها او را بشناسند; و به آتش داخل نمى شود مگر کسى که آن ها را انکار نماید; و به آن ها کشتى هاى نجات و پناه امت از گمراهى ها و اختلاف هستند».[

7 ـ اسم و اوصاف و ترتیب امامت ائمه (علیهم السلام) از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى امام بعدى را مشخص ساخته است.

این ها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به عالمِ غیب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله وسلم)، میزان حقّانیت این مبانى، یا با برهان عقلى، یا با آیه قرآنى، یا به وسیله حدیث قطعى و متواتر است. و اغلب این مبانى از هر سه طریق قابل اثبات است.

بر این که امامت یک عهد الهى است و خداوند آن را معین مى کند هم به دلیل عقلى و هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّى در «الفین» هزار دلیل بر این مسأله اقامه کرده است و اساساً این مسأله ریشه در توحید دارد و چون اصل توحید شامل توحید در حاکمیّت و ولایت بر خلق هم مى شود:

«له الحکم و له الامر و هو السلطان و هو الحاکم و هو الولى و هو العالم بمصالح عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه».

]«فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولى امر است، او آگاه به نیازهاى شایسته بندگانش مى باشد و براى کسى جز او امر و نهى نیست».[

در مسأله لزوم عصمت و اعلمیّت امام نیز دلایل عقلى و قرآنى و روایى زیادى هست از جمله آنهاست این آیه:

(اَفَمن یَهدى اِلَى الحَقّ اَحَقّ اَن یُتّبَع اَمّن لا یَهدّى اِلاّ اَن یُهدى...)([52] [7] ).

]«آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند».[

مرحوم علامه بر مسأله لزوم عصمت نیز، هزار دلیل اقامه کرده است.

بر این اصل که زمین بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آیاتى مثل:

(وَ لِکُلّ قَوم هاد)([53] [8] ).

]«و براى هر گروهى هدایت کننده اى است».[

(وَ لَقَد وَصّلنا لَهُم القَولَ)([54] [9] ).

]«ما آیات قرآن را یکى پس از دیگرى براى آنان آوردیم».[

(یَوم نَدعُو کُلّ اُناس بِاِمامِهِم)([55] [10] ).

]«ـ به یاد آورید ـ روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم!».[

اخبار متواترى دلالت دارد که از جمله آن ها است همان خبر معروف «کمیل بن زیاد» از امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در نهج البلاغه و سایر کتاب هاى شیعه زیدیه و امامیه و حتى کتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذکرة الحفّاظ» ذکر شده است از این جا معلوم مى شود ـ که همه بر این مطلب اتفاق دارند که زمین هرگز از حجّت خالى نخواهد ماند ـ البته فرق نمى کند حجت ظاهر و آشکار و یا غایب و مستور باشد.

و در «صواعق» و دیگر کتاب هاى اهل سنّت از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) کلامى نقل کرده اند که در آن به مسأله خالى نبودن زمین از امامى از اهل بیت (علیهم السلام) تصریح شده است.

بر این اصول حتى در دعاهاى ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم تصریح شده است. در این باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) اکتفا مى کنیم، حضرت در آن جا مى فرمایند:

«اللّهم انّک ایّدت دینک فى کلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادک، و مناراً فى بلادک، بعد ان وصلت حبله بحبلک، و جعلته الذریعة الى رضوانک، و افترضت طاعته، و حذّرت معصیته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهیه، و الاّ یتقدّمه متقدم، و لا یتاخّر عنه متاخّر، فهو عصمة اللاّئذین، و کهف المؤمنین و عروة المتمسکین و بهاء العالمین»([56] [11] ).

]«بار خدایا! تو دین خود را در هر زمان و روزگارى به وسیله امام و پیشوایى که او را براى ـ گمراهان ـ بندگانت علامت ـ راهنما ـ و در شهرهایت نشانه ـ راه حق ـ برپا داشته اى، تأیید و کمک کرده اى پس از آن که پیمان ـ دوستى ـ آن امام را به پیمان ـ به دوستى ـ خود پیوسته، و او را سبب خوشنودى خویش گردانیده اى، و طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانیده اى، و به فرمان برى فرمان هایش، و باز ایستادن از نهى و بازداشتن او، و به این که کسى از او پیشى نگیرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگه دار پناهندگان و پناه اهل ایمان و دستاویز چنگ زدگان، و جمال و نیکویى جهانیان».[

هر کس در این بخش از دعا دقّت کند هم دیدگاه شیعه امامیّه را درباره اصل امامت مى شناسد و هم مى فهمد که این منزلت و شؤون از اول براى ائمه (علیهم السلام) ثابت بوده و کسى چیزى برآن اضافه ننموده است.

اما این مسأله که «هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهلیّت مرده است» این هم یک اصلى است که احادیث معتبرى به آن تصریح دارند، احادیث متواتر ثقلین و سفینه و امان، همه به این مطلب دلالت دارند.

و بر این مطلب ـ که امامان دوازده نفرند و همه از اهل بیت پیامبرند و یازده نفر آن ها از نسل على و فاطمه(علیهما السلام) مى باشند که اول آن ها امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و پس از او امام حسن مجتبى(علیه السلام) و پس از او سیّدالشّهدا امام حسین(علیه السلام) و بعد از او نه نفر از فرزندان او که نهم از آن ها که دوازدهمین امام است حضرت مهدى(علیه السلام)است ـ در احادیث متواترى تصریح شده است.

بنابر این چون این اصول با ادله محکمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شیخ طوسى، شیخ مفید، ابن بابویه، علاّمه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر کسى که پیش از این بزرگان یا بعد از آن ها در این باره سخنى بر خلاف گفته یا حدیث نادر و غیر مقبولى را مورد توجه قرار داده است به این اصول تمسک جسته، حرف وى را ردّ کرده اند، چون سند دلیل هاى این اصول به حدى معتبر است که حتى مى توان ادعا کرد که بعد از اصل توحید و نبوت هیچ اصلى به این اندازه قابل اعتماد نیست.

با این همه، هیچ عالم شیعى معتقد نشده است که قیام قائم بعد از مرگ وى تحقق خواهد یافت. و هر کس هم در این زمینه به احتمالات بى اساس معترض شده است با توجه به مطالب گفته شده چون آن ها کاملا بر خلاف واقعیت هاى علمى هستند، لذا نباید به آن ها اعتنا شود چون ارزش علمى ندارند.

بعد از این مقدمه و بیان این نکته حیات حضرت و غیبت طولانى ایشان بر اساس این اصول، ثابت شده است، دیگر جایى براى این روایت که مى گوید قائم (علیه السلام) بعد از رحلت قیام خواهد کرد نمى ماند، زیرا این حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالى ماندن زمین از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسیارى که دلالت بر عمر و غیبت طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد.

گذشته از همه این ایرادها خبر مذکور از نظر سند غیر معتبر است و کسى از علما و فقها حتى در یک مسئله فرعى به مانند این خبر استناد ننموده است. زیرا یکى از روایت کنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است که علماى علم رجال او را تضعیف کرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او این خبر را از عبدالله بن قاسم روایت کرده است که او را «البطل الکذّاب» ـ پهلوان بسیار دروغ گو ـ لقب داده اند. او هم از ابو سعید خراسانى روایت کرده است که اگر وجود او را مجهول نشماریم برحسب مصادر رجالى، حال او ـ که راست گو یا دروغ گو است ـ روشن نیست.

حال ملاحظه کنید در برابر آن مبانى محکم و صدها حدیث معتبر چگونه مى توان به این خبر ـ که راوى اش قهرمان دروغ پردازى است ـ اعتماد کرد و بر طبق آن نظر داد.

امّا وجه به کار بردن لقب قائم براى امام عصر (علیه السلام) :

قائم یعنى قیام کننده. زیرا حضرت در برابر اوضاع سیاسى و انحرافات دینى و اجتماعى قیام خواهد کرد و عالم را بعد از آن که از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسأله قیام به شمشیر و مبارزه مسلحانه نیز استفاده مى شود.

با این حال چون قیام مراتب ضعیف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود که همه امامان قائم به امر بوده اند و بر همه آن ها به مناسبت مواضعى که داشته اند به کار بردن این لقب صحیح و به جا است ولى چون قیام حضرت مهدى(علیه السلام) یک قیام جهانى است که همه اوضاع و احوال اجتماعى و فردى و سیاسى و اقتصادى بشر را فرا مى گیرد و وعده هاى خدا به انبیا و وعده هاى انبیا به مردم را تحقق مى بخشد این لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به کار مى رود و لذا هر کجا «قائم» بگویند و قرینه اى بر اراده شخص دیگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى(علیه السلام)فهمیده مى شود.

در حدیثى که شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب کمال الدّین از حضرت امام محمّد تقى(علیه السلام)ـ امام نهم ـ روایت کرده است آمده است که:

«انّ الامام بعدى ابنى على... ; امام بعد از من پسرم على ـ حضرت على النقى(علیه السلام) ـ است که امر او امر من، سخن او سخن من و پیروى از او پیروى از من است و امامت بعد از او در پسرش حسن ـ امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد.

راوى مى گوید: بعد حضرت ساکت شدند.

من عرض کردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن(علیه السلام)کیست؟

حضرت نخست تا حد زیادى گریه کردند و سپس فرمودند: پس از حسن پسر او «القائم بالحق المنتظر» است.

گفتم: اى پسر پیامبر، براى چه آن حضرت «قائم» نامیده شده است؟

حضرت فرمودند: براى این که او بعد از آن که نام و یادش به فراموشى سپرده شود و بیشتر معتقدین به امامت وى از عقیده خود برگردند قیام خواهد کرد.

گفتم: براى چه منتظَر نامیده شده است؟

فرمود: چون براى او غیبتى است که مدّت آن بسیار طولانى است، به گونه اى که خروج و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى کشند، ولى اهل شک و ریب انکار مى نمایند و نفى کنندگان به او استهزاء مى کنند و کسانى که وقت براى آن معیّن مى کنند فراوان مى گردند و عجله کنندگان در آن غیبت، هلاک مى شوند ولى مسلمین ـ اهل تسلیم ـ نجات مى یابند»([57] [12] ).

علاّمه مجلسى(رحمه الله) فرموده اند: مقصود از مردن، که در آن روایت ضعیف آمده بود این است که آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدن نام و یادش قیام خواهد کرد.

و شیخ مفید در ارشاد روایتى را از حضرت صادق (علیه السلام) نقل مى کند که در آن مى فرماید: «سمّى القائم لقیامه بالحق([58] [13] ); قائم نامیده شده است به خاطر این که قیام به حق خواهد نمود».

و از بعضى اخبار وجه دیگرى که استفاده مى شود این است که آن حضرت به این لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از این عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مى خواندند.

درباره نام گذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نیز وجوه مناسبى ذکر شده است و البته چنان نیست که «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد. هر دو لقب است و نام گذارى با هر کدام از آن ها علتى جداگانه دارد. بلکه مى توان گفت چون مفهوم مهدى «من هداه الله» است یعنى کسى که خدا او را هدایت کرده است، به حسب رتبه باید کسى قائم باشد که خدا او را هدایت کرده باشد.

یعنى قائم باید «من هداه الله» باشد امّا لازم نیست که همیشه «من هداه الله» قائم باشد. اما اعمال و اصلاحات و حرکت و قیام و نهضتى که از مهدى (علیه السلام) صادر مى شود مثل تشکیل حکومت جهانى متوقف بر قیام و فعلیّت یافتن لقب قائم است.

این القاب به اصلى و فرعى تقسیم نمى شوند و همه از زبان مبارک پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) شنیده شده اند و قدیم و جدید هم ندارند. و هر یک مفهوم خاص خودرا دارد و هر کدام با توجه به جنبه خاصى به کار رفته اند، در عبارات گاهى همه این القاب با هم ذکر مى شوند و گاهى یکى و زمانى هم یک لقب بر لقب دیگر مقدم ذکر مى شود.

در هر حال اطلاق این القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است که آن حضرت داراى همه آن ها است.

 

دو نوع غیبت

پرسش بیست و چهارم:

بر حسب مضمون روایات موجود غیبتِ حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به دو صورت واقع شده است در غیبت اوّلى ارتباط با آن حضرت به وسیله نوّاب و وکلا ایشان ممکن بوده است ولى با تمام شدن این دوره و شروع غیبت دوم که غیبت تامّه است دوره مأموریت وکلا و نوّاب خاص هم پایان یافته است.

سؤال این است که، آیا تعبیر از این دو غیبت به صغرى و کبرى از اوّل رایج بوده است یا این کار در عصرهاى بعدى مثل عصر صفویه رواج پیدا کرده است؟

پاسخ:

بحث در مثل این مطالب نباید بحث لفظى باشد خواه کسى غیبت نخستین را که کوتاه تر و کم تر بوده غیبت صغرى و کوچک تر یا غیبت قصرى و کوتاه تر بخواند یا غیبت دوم را که مدتش طولانى است غیبت کبرى و بزرگ تر یا غیبت طولى و درازتر بگوید یا با هر لفظ دیگر از این دو غیبت یاد کند این کار واقع و حقیقت امر را تغییر نمى دهد در هر حال این دو غیبت واقع شده است.

مسئله این است که اصل دو شکل بودن غیبت حتى قبل از وقوع آن در اصول و کتاب هاى حدیث مورد تصریح بوده است و نعمانى و دیگران که قبل از پایان غیبت صغرى مى زیسته اند آن را نقل نموده اند و این امر دلیل بر مطرح بودن دو شکل از غیبت است. به علاوه با وجود چندین روایت معتبر در این زمینه هیچ کس نمى تواند ادعا کند که تعبیر غیبت صغرى و کبرى ساخته صفویان یا غیر ایشان مى باشد.

در دوره غیبت صغرى اگر چه موقعیت شیعه حساس بوده است با این حال هیچ کس نمى تواند ادعا کند که این همه احادیث که از ائمه (علیهم السلام) در کتاب هاى چون غیبت فضل بن شاذان یا نعمانى و کمال الدین صدوق; روایت شده است. همه مجعول و بعد از وقوع غیبت ساخته شده اند.

این که مى بینیم شیعیان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مى نمودند، این ها بدون دلیل این کار را نمى کردند، حتماً علایم و دلایلى در دست بوده است که نشان مى داده که این ها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است که افرادى مانند على بن بابویه با آن مقام علمى و عظمت فکرى از طریق نوّاب در پى ارتباط با امام(علیه السلام)برآید بى آن که ارتباط آن ها برایش مثل روز روشن شده باشد; این واقعه خود نشان مى دهد که آن ها دلیل روشنى بر حقانیت نواب در دست داشته اند.

و مسأله دیگر این است که اگر چه ابو جعفر عمروى ـ عثمان بن سعید ـ و سایر نوّاب وسیله اتحاد شیعه بودند و وکالت آن ها از امام در همه محافل و مناطق شیعه نشین به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول کامل همه بوده است، ولى این اتحاد، به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، این مسأله موجب نفوذ معنوى سفرا شده بود نه این که آن ها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتحاد شیعه شده باشند.

اتحاد و اتفاق شیعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم سبب اتحاد آن ها در پیروى از نواب امام(علیه السلام) بوده است.

چنانکه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوى علما و فقها به عنوان نایب عام آن حضرت در دل هاى مؤمنان مى باشد.

در غیبت صغرى تعیین نوّاب بطور مستقیم توسط شخص امام(علیه السلام)بوده است و این که مى بینیم بزرگانى در مقابل نواب سر تسلیم فرود مى آورند دلیل آن این است که این انتخاب توسط شخص امام (علیه السلام) بر اساس شایستگى نوّاب بوده است و اصل تسلیم همه طبقات و شخصیت هاى علمى و سیاسى دلیل بر این است که رهبرى اصلى در دوره غیبت صغرى با شخص امام(علیه السلام)بوده است.

و در اثر وجود شواهد و دلایل قانع کننده بوده است که رجال علمى شیعه و شخصیت هایى نظیر «ابو سهل نوبختى» و «ابن متیل» و «حسن بن جنانصیبى» و دیگر بزرگان شیعه به حقانیت نوّاب معتقد بوده اند.

چنانکه بعد از درگذشت نایب چهارم ـ على بن محمد السمرى ـ نیز این مسئله که دوره غیبت و نیابت خاص نوّاب به پایان رسیده است مورد پذیرش همه قرار گرفت و اگر کسى ادعا نیابت مى کرد بر اساس همین اصل او را تکذیب مى کردند و ضمناً مى توان گفت که یکى از حکمت هاى مهم غیبت کوتاه، آشنا کردن شیعه با مسأله غیبت و زمینه سازى براى عصر غیبت طولانى بوده است، تا شیعه بتواند در دوره اى طولانى بدون حضور ظاهرى امام (علیه السلام) به حیات خود ادامه دهد و این امتحان بزرگ الهى را با موفقیت پشت سر گذارد.

*   *   *

 

تولد معجز آساى امام زمان (علیه السلام)

 

پرسش بیست و پنجم:

درباره ولادت امام(علیه السلام) معجزات و خوارق عاداتى نقل مى نمایند که اعتبار این معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضى تاریخ نویسان آن ها را نقل نکرده اند؟

پاسخ:

1 ـ اصل ولادت حضرت مهدى(علیه السلام) امام دوازدهم ـ فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ را تاریخ نگاران مثل سایر وقایع تاریخى ثبت و ضبط کرده اند.

2 ـ درباره برخى معجزات که در ولادت آن حضرت یا سائر رجال از انبیا و اوصیا واقع شده است اگر منابع تاریخى متداول چیزى به دست نمى دهد. این نقص منابع مذکور محسوب مى شود چرا که همین تاریخ نویسان در بسیارى از موارد به بعضى جوانب تاریخى اشاره کرده اند که به لحاظ اهمیت چندان مهم نبوده اند، این کم توجّهى تاریخ نگار به بعضى جوانب یک مسأله گاهى ناشى از یک تعصب عقیدتى است، اما این کار به هر دلیلى که باشد به نقل قول هاى دیگران که با استناد به مصادر و مأخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمى رساند.

تاریخ پیامبران آکنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاى اغلب انبیا غیر عادى بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهیم(علیه السلام)، تولّد اسحاق و موسى و یحیى و عیسى و سخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غیر عادى است.

که این ها همه یک سلسله حوادث تاریخى اند، هر چند فلان مورخ آن ها را نقل نکرده باشد ـ از همین قبیل است تفاصیل ولادت امام عصر(علیه السلام) که از وقایع مسلّم تاریخى است، که ترک نقل آن از سوى تاریخ نگارانى که یا مغرض بوده اند یا قصدشان اختصار و یا امور دیگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمى زند.

آن چه از سوى شیعه به امامان معصوم: نسبت داده مى شود شبیه مطالبى است که در مورد حضرت ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و موسى و عیسى و یحیى و... گفته شده است که البته همه داراى سند معتبرى هم هستند.

وقایع مربوط به ولادت امام دوازدهم از بیشتر وقایعى که در تاریخ به چشم مى خورد از نظر سند و مأخذ معتبرتر است.

*   *   *

 






[1][1] ـ سوره بقره (2)، آیه 124: (اذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن...).

[2][2] ـ سوره رعد (13)، آیه 7.

[3][3] ـ سوره بقره (2)، آیه 124.

[4][4] ـ سوره یونس (10)، آیه 35.

[5][5] ـ سوره نساء (4)، آیه 59.

[6][6] ـ سوره نور (24)، آیه 55.

[7][7] ـ سوره قصص (28)، آیه 5.

[8][8] ـ سوره انبیاء (21)، آیه 105.

[9][9] ـ سوره انعام (6)، آیه 76.

[10][10] ـ بحارالانوار، ج 18، ص 123.

[11][11] ـ مدرک پیشین، ج 36، ص 286، ح 106.

[12][12] ـ مدرک پیشین، ص 368، ح 233.

[13][13] ـ بحارالانوار، ج 36، ص 309، ح 148.

[14][14] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 102.

[15][15] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 78.

[16][16] ـ سوره طه (20)، آیه 50.

[17][2] ـ سوره رعد (13)، آیه 7.

[18][3] ـ سوره بقره (2)، آیه 124.

[19][4] ـ سوره یونس (10)، آیه 35.

[20][5] ـ سوره نساء (4)، آیه 59.

[21][6] ـ سوره نور (24)، آیه 55.

[22][7] ـ سوره قصص (28)، آیه 5.

[23][8] ـ سوره انبیاء (21)، آیه 105.

[24][9] ـ سوره انعام (6)، آیه 76.

[25][10] ـ بحارالانوار، ج 18، ص 123.

[26][11] ـ مدرک پیشین، ج 36، ص 286، ح 106.

[27][12] ـ مدرک پیشین، ص 368، ح 233.

[28][13] ـ بحارالانوار، ج 36، ص 309، ح 148.

[29][14] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 102.

[30][15] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 78.

[31][16] ـ سوره طه (20)، آیه 50.

[33][3] ـ  غیبت طوسى، ص 282.

[34][4] ـ معجم رجال الحدیث ج 7، ص 76 و تنقیح المقال ج 1، ص 403.

[35][5] ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7.

[36][6] ـ بحارالانوار، ج 6، ص 233.

[37][7] ـ سوره یونس (10)، آیه 35.

[38][8] ـ سوره رعد (13)، آیه 7.

[39][9] ـ سوره قصص (28)، آیه 51 .

[40][10] ـ سوره اسراء (17)، آیه 71.

[41][11] ـ صحیفه سجّادیه، فرازى از دعاى 47.

[42][12] ـ کمال الدین، ج 2 ص 378، ب 36، ح 3. در کتاب معانى الاخبار نیز حدیثى مشابه این وجود دارد.

[43][13] ـ ارشاد شیخ مفید، ص 364، فصل فى سیرته (علیه السلام) .

[46][1] ـ ر . ک: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اول، ص 320 ـ 347.

[47][2] ـ فِرق الشیعه، ابى محمد الحسن بن موسى النوبختى، ص 96.

[48][3] ـ  غیبت طوسى، ص 282.

[49][4] ـ معجم رجال الحدیث ج 7، ص 76 و تنقیح المقال ج 1، ص 403.

[50][5] ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7.

[51][6] ـ بحارالانوار، ج 6، ص 233.

[52][7] ـ سوره یونس (10)، آیه 35.

[53][8] ـ سوره رعد (13)، آیه 7.

[54][9] ـ سوره قصص (28)، آیه 51 .

[55][10] ـ سوره اسراء (17)، آیه 71.

[56][11] ـ صحیفه سجّادیه، فرازى از دعاى 47.

[57][12] ـ کمال الدین، ج 2 ص 378، ب 36، ح 3. در کتاب معانى الاخبار نیز حدیثى مشابه این وجود دارد.

[58][13] ـ ارشاد شیخ مفید، ص 364، فصل فى سیرته (علیه السلام) .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد